خلاصه کتاب روح تسخیر ناپذیر

خلاصه کتاب روح تسخیر ناپذیر اثر مایکل سینگر


خلاصه کتاب ” روح تسخیر ناپذیر ” اثر ” مایکل سینگِر ”
The Untethered Soul by Michael A. Singer

5 امتیاز از مجموع 1 نظری که ثبت شده. نظر خود را بنویسید و الماس بگیرید!

این کتاب درباره چیست؟

کتاب روح تسخیر ناپذیر تماماً درباره شماست: احساسات، افکار و آگاهی شما. با بهره‌گیری از روش‌های مختلف معنوی، این کتاب توضیح می‌دهد که چگونه می‌توانید ذهن خود را هدایت کنید، با خودتان ارتباط برقرار کنید و به استاد زندگی خود تبدیل شوید تا در نهایت به روشنگری دست یابید.

چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟

  • هر کسی که می‌خواهد زندگی شادتر و سالم‌تری داشته باشد
  • هر کسی که نیاز دارد احساسات منفی را رها کند
  • هر کسی که می‌خواهد درباره فواید معنویت یاد بگیرد

نویسنده این کتاب کیست؟

مایکل سینگر نویسنده و بنیان‌گذار مرکز یوگا و مدیتیشن به نام “معبد جهان | Temple of the Universe” است. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به شامل “در جستجوی حقیقت | The Search for Truth” و “سه مقاله درباره قانون جهانی: کارما، اراده و عشق | Three Essays on Universal Law: Karma, Will and Love” اشاره کرد.

چگونه بر احساسات مخرّب غلبه کنید و به خودِ درونی‌تان متصل شوید

این کتاب، آغاز سفری است برای اکتشاف خود. در این کتاب می‌خواهیم «خود» را از زوایای مختلف ببینیم و سفری درونی را آغاز کنیم که درنهایت ما را به ریشه‌های «خود» می‌رساند.

مایکل سینگر (Michael Singer) نویسنده کتاب روح تسخیرناپذیر به ما می‌گوید که چگونه می‌توان خود را از بند محدودیت‌ها رها کرد و فراتر از مرزهای خود به اوج رسید؟ برای کشف آرامش و صلح درونی چه باید کرد؟ چگونه باید خود واقعی‌مان را بشناسیم؟

به راستی کدام خود، خود واقعی ماست؟ آن خودی که در هنگام خُلق بد ظاهر می‌شود یا آن خودی که هنگام ارتکاب خطا احساس حقارت می‌کند؟ برخورد با چنین سؤالاتی، ما را متوجه می‌کند که مفهوم «خود» مبهم‌تر از چیزی است که تصور می‌کنیم.

فروید، روانشناس مشهور، روان را به سه بخش تقسیم می‌کند: نهاد (اید)، من (ایگو) و فرامن (سوپرایگو). به عقیده فروید، «نهاد» همان طبیعت بدوی و حیوانی ماست؛ «فرامن» سیستم قضاوتی است که توسط جامعه در ما نهادینه می‌شود و «من» یا «ایگو» نماینده‌ای از «خود» در دنیای بیرون است که می‌کوشد تعادلی بین دو نیروی قدرتمند دیگر برقرار کند.

اما درنهایت، باز هم ما نمی‌توانیم بفهمیم کدام یک از این نیروهای متضاد، خود واقعی ماست. در این کتاب، تنها با اتکا به یک منبع به این پرسش‌‌ها پاسخ داده می‌شود؛ منبعی که دانش شگفت‌انگیزی در این خصوص دارد و هر لحظه در حال جمع‌آوری اطلاعاتی است تا سرانجام به پاسخ این سؤال دست یابد. این منبع خودِ ما هستیم.

کتاب روح تسخیرناپذیر آینه‌ای است که خودمان را از زوایای مختلف به ما می‌نمایاند و ما نه تنها می‌توانیم خودمان را بیابیم، بلکه می‌توانیم خود را از قیود و محدودیت‌ها برهانیم.

همه ما زمان‌هایی را به خاطر داریم که در افکار سمی خودمان غرق بوده‌ایم. زمان‌هایی که افکار ناراحت‌کننده یا حسادت‌آمیز تمام ذهنمان را مشغول کرده‌اند یا روزهایی که بسیار نگران و غمگین بوده‌ایم. این احساسات منفی باعث می‌شوند که ما کمتر و کمتر شبیه فردی باشیم که واقعاً می‌خواهیم.

اگرچه توانمندی‌های ذهن ما بی‌شک فوق‌العاده زیاد و بسیار قدرتمند است و می‌تواند ما را به به قله‌های خلاقیّت و قدرت برساند، اما درعین‌حال، می‌تواند باعث زمین خوردنمان نیز بشود، همه آن افکار خوب و توانمندی‌های فوق‌العاده را زیر پا بگذارد و ما را در منفی‌گرایی غرق کند.

حقیقت این است که ما قادر به درک ذهن خود نیستیم. به بیان دقیق‌تر، در ذهن ما، آگاهی اسرارآمیز و نیرومندی وجود دارد که می‌تواند احساسات مخرّبی که مانع پیشرفت ما هستند را از بین ببرد و در عوض، انرژی مثبت را آزاد سازد.

تنها کاری که باید بکنید این است که قبل از مطالعه این خلاصه، کاملاً مشتاق باشید. شما باید با اشتیاق تمام، نگاهی صادقانه به خودتان داشته باشید. با برخورداری از یک نگاه دقیق، خواهید دانست که خیلی بیش از آنچه فکر می‌کردید از مسائل مهم آگاه هستید. درواقع، حتی همین الان هم می‌دانید چگونه باید خود واقعی‌تان را بیابید، اما گیج و آشفته هستید.

خلاصه کتاب پیش‌رو به شما کمک می‌کند بر این گیجی و آشفتگی غلبه کنید و بیاموزید که چگونه می‌توانید کنترل ذهن خود را به دست بگیرید.

در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته می‌شود:

  • «خود» و «خود شخصی» چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟
  • چگونه مفاهیم «چی» و «شاکتی» می‌توانند به هدایت انرژی کمک کنند؟
  • چرا غلبه بر ترس به اندازه خارج کردن یک گلوله از بدن دردناک است؟

به افکارتان گوش دهید، اما بدانید این افکار لزوماً معرّف شما نیستند

اگر تا به حال توجه کرده باشید، همواره گفتگویی ذهنی در سرمان جریان دارد. نوعی مونولوگ درونی که بی‌وقفه ادامه پیدا می‌کند و گاهی کاملاً درهم و برهم می‌شود. همه ما این صدای پس‌زمینه را می‌شنویم و از آن آگاهیم. در نگاه ادبی و هنری، آن را جریان سیال ذهن می‌نامند که نمونه بارز آن در ادبیات مدرن، رمان اولیس نوشته جیمز جویس به چشم می‌خورد.

اما آیا هیچ وقت از خودتان پرسیده‌اید که چرا این صدا دائماً در ذهنمان شنیده می‌شود و حرف می‌زند؟ چگونه تصمیم‌ می‌گیرد چه بگوید و کی به صدا دربیاید؟ چقدر از حرف‌های او درست هستند؟ اصلاً حرف‌هایش اهمیتی دارند؟

اگر یک دقیقه مکث کنید، می‌توانید به خوبی صدایش را بشنوید. این جریان سیّال ذهنی و درونی به ندرت استراحت می‌کند. اگر بیشتر دقت کنید می‌بینید این صدا به جای هر دو نفر حرف می‌زند؛ هم گوینده است و هم مخاطب! خودش می‌گوید و خودش هم جواب می‌دهد. موضوع وقتی پیچیده می‌شود که می‌فهمیم گاهی با خودش بحث می‌کند. اصلاً وقتی بحث می‌کند با چه کسی بحث می‌کند؟ چه کسی پیروز بحث خواهد بود؟

این صدای عجیبِ بی‌وقفه، هر گاه به نفعش باشد به راحتی تغییر موضع می‌دهد و حتی وقتی می‌فهمد اشتباه کرده است ساکت نمی‌شود. تنها دیدگاهش را اصلاح می‌کند و ادامه می‌دهد.

بهترین راه برای رهایی از این سخنرانی‌های دائمی، این است که یک قدم به عقب برویم و از بیرون به شکلی عینی به این صدا نگاه کنیم. در واقع، اولین قدم به سوی روشنگری این است که به صدای درونی خود توجه کنیم. لازم نیست درباره حرف‌هایش فکر کنید، مهم نیست چه می‌گوید، فقط باید به این صدا دقت کرد.

تنها راه برای ایجاد فاصله با این صدا این است که در مورد حرف‌هایش تمایز قائل نشوید. اگر این صدا را می‌شنوید، مطمئن باشید که شما خود آن صدا نیستید، بلکه شما کسی هستید که این صدا را می‌شنود.

برای رشد واقعی، هیچ‌چیز بهتر از این نیست که بدانید شما همان صدای درونی ذهنتان نیستید. اگر این نکته را درک نکنید، همواره سعی خواهید کرد بفهمید که بالاخره کدام یک از گفته‌های آن صدا، خودِ شما هستید. بسیاری از افرادْ در جستجوی خودشان، می‌خواهند بدانند کدام یک از این صداها، کدام یک از این جنبه‌های شخصیتی، خود واقعی آنهاست. پاسخ ساده است: هیچ‌یک از آنها.

این افکار و صداها صرفاً خروجی‌های آگاهی شما هستند. آگاهی و هوشیاری بخشی از مغز شماست که در تمام اوقات مشغول پردازش افکار و احساسات شما و اطلاعاتی که حواس پنچگانه از محیط می‌گیرند است.

اما اصلاً این صداها چرا وجود دارند؟گاهی اوقات این صدا به علت انباشت انرژی در درون ذهن شروع به حرف زدن می‌کند. اگر دقت کنید می‌بینید وقتی عصبانی، وحشت‌زده یا بسیار خوشحال هستید، این صدا بسیار فعال‌تر است.

در برخی موارد، بدون اینکه حس خاصی داشته باشید هم این صدا را می‌شنوید. مثلاً گاهی وقت‌ها گزارشی از هر چیزی که می‌بیند ارائه می‌دهد. تکرار وقایع بیرونی از طریق یک صدای ذهنی چه سودی برای ما دارد؟

تعریف صدای ذهنی ما از دنیای بیرون باعث می‌شود با دنیای پیرامونمان احساس راحتی بیشتری داشته باشیم. با بیان ذهنی وقایع بیرونی، آنها را وارد حیطه افکارمان می‌کنیم. در این حالت، تجربه‌ نهایی ما از محیط، بازنمایی شخصی ما از جهان است که بیشتر مربوط به خود ماست و نه تجربه‌ای ناب و دست‌نخورده از آنچه واقعاً وجود دارد.

واقعیت برای بسیاری از ما، بیش از حد واقعی است و برای درک و تحملش، آن را با ذهنمان همسو می‌کنیم.گاهی اوقات آنقدر به این صدا توجه می‌کنیم و در افکار خود غرق می‌شویم که فراموش می‌کنیم آنها درواقع، فقط محصول آگاهی ما هستند و این تفاوت بین خود و خود شخصی است.

خود، همان آگاهی خالص شماست که هر طور که بخواهد جریان می‌یابد. اما خود شخصی شما چیزی است که از الگوهای افکارتان درک می‌کنید.به عنوان مثال، اگر اغلب احساس غم و اندوه می‌کنید، ممکن است همواره خودتان را به عنوان فردی غمگین بشناسیدیا اگر به دیگران حسادت می‌کنید، ممکن است خود را فردی حسود ببینید.

برای حرکت به سمت روشنگری، باید بپذیرید که این افکار و احساساتْ شما را تعریف نمی‌کنند. شما همان غم نیستید، شما حسادت نیستید. خود واقعی فقط از نقش این افکار و احساسات آگاه است.

منبع عظیمی از انرژی در درون شما نهفته است، بگذارید جریان پیدا کند

آگاهی یکی از رازهای بزرگ زندگی است و انرژی درونی نیز رازی دیگر. ما همواره به انرژی‌های بیرونی توجه می‌کنیم و برای منابع انرژیْ بسیار ارزش قائل می‌شویم، اما به انرژی درونی توجهی نداریم.

مردم در زندگی خود با احساسات، افکار و اعمالشان به این سو و آن سو می‌روند، ولی نمی‌دانند نیروی محرّکه این فعالیت‌ها چیست. حقیقت این است که هر حرکتی از بدن و هر فکری که از ذهنمان می‌گذرد، نوعی صرف انرژی است. درست همان‌طور که هر اتفاقی در جهان بیرون نیازمند انرژی است، هر رخداد درونی نیز مستلزم صرف انرژی می‌باشد.

برای مثال، اگر بخواهید روی موضوع خاصی تمرکز کنید و فکر دیگری مخلّ تمرکزتان شود، ناچار خواهید بود نیرویی در خلاف جهت وارد کنید تا با فکر مزاحم بجنگید. این کار نیازمند انرژی است و توان شما را تحلیل می‌برد. خلق افکار، جلوگیری از آنها، یادآوری افکار خاص، مهار هیجان‌ها و نظم بخشیدن به غریزه‌های پرقدرت درونی، همه و همه نیازمند صرف انرژی چشمگیری هستند.

انرژی موردنیاز برای همه این کارها از کجا تأمین می‌شود؟ چگونه است که گاهی این انرژی به وفور در دسترس است و گاهی کاملاً منابع انرژی تخلیه می‌شوند؟

این انرژی در طب چینی، چی (Chi) و در سنت یوگا، شاکتی (Shakti) نامیده می‌شود. در سنت غربی هم آن را به نام “روح” می‌شناسیم. اما مهم نیست آن را چه می‌نامیم، مهم این است که آن را بشناسیم و از این انرژی نامحدود بهره ببریم.

تصور کنید که همسرتان از شما جدا شده است و شما چنان افسرده شده‌اید که حتی نمی‌خواهید از تختتان خارج شوید. هیچ انرژی‌ای در درون خود احساس نمی‌کنید و همیشه خسته و بی‌حوصله هستید. ناگهان یک روز همسرتان تماس می‌گیرد و می‌گوید هیچ وقت نباید شما را ترک می‌کرده و حالا می‌خواهد بازگردد.

کاملاً قابل تصور است که ناگهان موجی از انرژی در رگ‌هایتان جاری خواهد شد. آنقدر پرانرژی می‌شوید که گویی همه دنیا در اختیار شماست. اما این انرژی دقیقاً از کجا سر بر می‌آورد؟

اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که این انرژی نه از خواب ناشی می‌شود و نه از غذا؛ بلکه این انرژی به سادگی از درون شما سرچشمه می‌گیرد و هر لحظه نیز در اختیار شماست. هر زمان که اراده کنید می‌توانید به آن متوسل شوید.

شاید انرژی درونی در نظر شما جادویی یا ناملموس به نظر برسد، اما درواقع، منبعی است که همیشه وجود دارد. این انرژی فقط منتظر است تا شما از آن استفاده کنید. تنها دلیلی که ما همیشه آن را احساس نمی‌کنیم این است که خودمان جلوی آن را می‌گیریم.

در درون ما، مراکزی وجود دارد که اگر آنها را ببندیم درواقع راه را بر جریان یافتن انرژی بسته‌ایم. مهم‌ترین نمونه این مراکز، همان قلب است. دقیقاً به همین دلیل است که وقتی عاشق کسی هستید، در حضور او کاملاً احساس گشودگی می‌کنید.

تمام تعالیم معنوی در مورد همین انرژی هستند و از راز چگونه باز نگه داشتن مسیر جریان آن سخن می‌گویند. اگر می‌خواهید این آن را احساس کنید، باید ذهن خود را باز نگه دارید و اجازه دهید انرژی جریان یابد. راز گشوده ماندن این است که هیچ‌گاه دریچه‌ها را نبندیم.

مسئله تنها خواست ماست. در شرایط عادی، گشودگی ما به عوامل روانشناختی بستگی دارد. ما بر اساس تجربیات گذشته‌مان تصمیم می‌گیریم که چگونه در برابر انرژی رفتار کنیم.

بنابراین، به هیچ رخدادی در زندگی اجازه ندهید آنقدر مهم شود که بتواند قلبتان را مسدود کند. هر زمان احساس کردید قلبتان بسته می‌شود بگویید: «نه! من گشودگی‌ام را از دست نخواهم داد، آرامش خود را باز خواهم یافت، اجازه می‌دهم این وضعیت جای خود را پیدا کند و با آن همراه می‌شوم.» برای موقعیت پیش‌آمده احترام قائل باشید و با آن روبرو شوید. هر کاری می‌توانید انجام دهید اما باگشودگی! با هیجان و اشتیاق!

به خاطر داشته باشید مهم‌ترین چیز، حفظ جریان انرژی درونی است. پس ایمان داشته باشید که هیچ‌چیز در دنیا آنقدر مهم و ارزشمند نیست که دریچه‌های وجود خود را به خاطر آن ببندید.

هرگز زندگی بدون ترس را تجربه نخواهید کرد؛ پس رهایش کنید

کشف خود با داستان زندگی افراد، خواه ناخواه ارتباط عمیقی دارد. پستی و بلندی‌های زندگی هر فرد می‌تواند باعث رشد وی شود یا ترس‌هایی را برایش به ارمغان بیاورد. اینکه کدام حالت اتفاق بیفتد به نگاه ما، به تغییر بستگی دارد. تغییر را می‌توان هیجان‌انگیز یا وحشتناک دانست. اما فارغ از نوع نگاه ما، تغییر، جوهره اصلی زندگی است.

آگاهی ما عمدتاً بر روی چیزهای منفی متمرکز می‌شود و این تا حد زیادی ریشه در تکامل نوع بشر دارد: تمرکز روی شکارچیان باعث می‌شود بیشتر زنده بمانیم!

متأسفانه این ویژگی باعث شده است که نسبت به ترس و اضطراب بسیار حساس باشیم. پس چگونه می‌توانید ترس و اضطراب خود را کنار بگذارید تا زندگی بی‌دغدغه و لذت‌بخشی داشته باشید؟

ما اغلب فراموش می‌کنیم که ترس هم یکی از هزاران موضوعی است که ما در جهان تجربه می‌کنیم. ما در برابر ترس‌هایمان می‌توانیم به دو شکل عمل کنیم: یا می‌پذیریم که ترس‌هایی داریم و برای رها شدن از آن تلاش می‌کنیم یا آن را نگه می‌داریم و بر آن سرپوش می‌گذاریم.

بسیاری از مردم ترس‌هایشان را نمی‌شناسند؛ چراکه مستقیماً حاضر به رویارویی با آنها نیستند. آنها تلاش می‌کنند از مواجهه با وقایعی که آن ترس‌ها را زنده می‌کند بپرهیزند و به این سبب، دائماً در تلاشند تا امنیت را برای خود برقرار سازند و زندگی را طوری رقم بزنند که حال خوبی داشته باشند. زندگی به این شکل واقعاً ترسناک است.

شاید به نظر شما چنین چیزی ترسناک نباشد، اما زمانی که همواره سعی در جلوگیری از برانگیختن ترس‌هایتان داشته باشید، بدون شک اتفاقات و حوادثی رخ خواهد داد که در برابر تلاش شما ایستادگی می‌کنند. شما در برابر این حوادث و تغییرات مقاومت می‌کنید و همیشه فکر می‌کنید هیچ‌چیز آنگونه که می‌خواستید پیش نمی‌رود.

در رشد معنوی، متوجه خواهید شد که تلاش برای محافظت از خود در برابر مشکلات، عملاً مشکلات بیشتری را به بار خواهد آورد.

زندگی موقعیت‌هایی ایجاد می‌کند تا شما را به لبه‌ پرتگاه هل دهد تا آنچه که درون شما مدفون شده است را به حرکت درآورد. آنچه درون شماست، ریشه ترس‌ها را می‌سازد.

ترس از بن‌بست‌هایی که در مسیر جریان انرژی شما ایجاد شده‌ است سرچشمه می‌گیرد. وقتی انرژی در درون شما مسدود شده باشد، نمی‌تواند قلب شما را تغذیه کند و قلب ضعیف به هر ارتعاشی مشکوک می‌شود. کوچکترین این ارتعاشات، ترس است. هدف تکامل معنوی، برداشتن سدهایی است که باعث ترس‌هایتان می‌شود.

فرض کنید خاری در انگشتتان فرو رفته است. اگر به آن ناحیه دست بزنید، شدیداً درد خواهید داشت. حتی شاید خوابیدن برایتان سخت باشد؛ زیرا دستتان تصادفاً به این طرف و آن‌ طرف برخورد می‌کند.

در این شرایط، شما دو انتخاب دارید: رفتار و حرکات خود را اصلاح کنید تا دستتان به هیچ‌چیز برخورد نکند یا اینکه با مشکل مواجه شوید و خار را بیرون بکشید.

رها کردن ترس، درست مانند خارج کردن همان خار است. بپذیرید که ترس شما فقط یک چیز جداگانه است که باید حذفش کنید و بخشی از وجود شما نیست.

در مسیر تعالی خواهید دانست که ما در مورد از بین بردن ترس صحبت نمی‌کنیم؛ چراکه هدفی غیرواقعی است. درواقع، هدف این است که به نقطه‌ای برسید که از ترس آگاه باشید و اجازه ندهید که زندگی شما را تحت‌الشعاع قرار دهد.

با گسترش تمرکزِ آگاهی خود، از محدودیت‌های خودِ شخصی فراتر می‌روید

رها کردن افکار و احساسات، کلید رشد معنوی است. اگر آگاهی شما بتواند از همه این‌ها فراتر رود و به چیزی عمیق‌تر تبدیل شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟

واژه «ماورا» معنای حقیقی معنویت را در خود جای داده است. رفتن به ماورا به معنای باقی نماندن در وضعیت فعلی است. برای حرکت به ماورا باید از محدودیت‌هایی که خودمان برای خودمان وضع کرده‌ایم رها شویم. ما همواره در تلاش برای باقی ماندن در محدوده امن خودمان هستیم؛ در تلاش برای حفظ افراد، آدم‌ها و شرایط به شکلی که از ساختارهای ذهنی ما پیروی کنند.

اگر دیگران یا شرایط، مطابق میل ما پیش نرود، احساس ناآرامی خواهیم کرد و سعی می‌کنیم شرایط را به قالب از پیش‌ تعریف‌شده خودمان برگردانیم و همه این‌ها محدودکننده‌اند. رفتن به ماورا به معنای ترک تلاش برای باقی ماندن در مرزهای تعریف‌شده است.

آگاهی ما به شدت با خود شخصی گره خورده است؛ یعنی آن ساختار ذهنی که در طول سال‌ها توسط افکار و احساسات شما شکل گرفته است. خود شخصی مانند قفسی عمل می‌کند که آگاهی‌مان نمی‌تواند از آن خارج شود.

حال دو انتخاب پیش روی ماست: یا زندگی‌مان را وقف ماندن و حفظ کردن محدوده امن می‌کنیم یا در جهت آزادی حرکت می‌کنیم.

اگر تا به حال به باغ وحش رفته باشید، ممکن است برای حیواناتی که در قفس‌های کوچک گرفتار شده‌اند، تأسف خورده باشید. اما ما هم درست در چنین قفس‌هایی گیر افتاده‌ایم؛ قفس محدودیت‌هایی که خودمان ساخته‌ایم.

وقتی به بیداری معنوی دست پیدا کنید متوجه محبوس بودن خود می‌شوید و می‌بینید که دائماً با مرزهای محدوده امن برخورد می‌کنید. می‌بینید که اصلاً آزاد نیستید، نمی‌توانید آنچه واقعاً می‌خواهید را به زبان آورید و بدتر از همه اینکه دلیل همه این محدودیت‌ها خودتان هستید!

سگی را فرض کنید که در حیاط خانه‌ای محبوس شده است. امروزه برای نگه داشتن سگ‌ها لازم نیست دور آنها حصار بکشید. چند سیم و یک قلاده کوچک کافی است تا محدوده آزادی سگ‌ها را مشخص کنید. سگ قصه ما که فکر می‌کند رها شده است با خوشحالی به سوی آزادی می‌رود، اما ناگهان به جایی می‌رسد که سیم‌ها شوک الکتریکی خفیفی به او وارد می‌کنند. این شوک دردناک باعث می‌شود سگ دیگر رؤیای آزادی را در سر نپروراند.

حال فرض کنید سگ آنقدر شجاع باشد که قاطعانه و مصرانه به دنبال آزادی باشد. اگر سگ در برابر شوک‌ها عقب‌نشینی نکند، اگر آنقدر ادامه دهد که به شوک خفیف عادت بکند، سرانجام موفق خواهد شد. او تنها به آمادگی، اشتیاق و توانایی تحمل درد و ناراحتی نیاز دارد.

ما نیز در وضعیتی مشابه هستیم. زمانی که به مرزهای ساختگیمان می‌رسیم، احساس ترس و ناامنی می‌کنیم. بسیاری از مردم درست در همین نقطه دست از تلاش برمی‌دارند. اما معنویت زمانی آغاز می‌شود که تصمیم بگیریم به تلاشمان ادامه دهیم. معنویت تعهدی است برای عبور از مرزها بدون توجه به بهای آن.

نگریستن به زندگی با دوربین مرگ

به نظر می‌رسد تضادی بزرگ در جهان هستی وجود دارد و آن این است که مرگ یکی از بزرگ‌ترین معلمان بشر است. هیچ شخص، اتفاق یا موقعیتی نمی‌تواند آنقدر برایمان آموزنده باشد که مرگ هست.

مرگ به ما نشان می‌دهد که وجود ما تنها در جسممان خلاصه نمی‌شود. مرگ در چشم بهم‌زدنی تمام تعلقاتمان را می‌ستاند و پوچی آنچه داشته‌ایم را به وضوح نشان می‌دهد.

اما سؤال اینجاست: آیا می خواهید تا زمانی که مرگ آموزگارتان شود صبر کنید؟ قطعاً نه! تنها همین که می‌دانیم روزی خواهیم مرد، تنها احتمال مرگ آموزنده است. خردمند همواره می‌داند که از چند لحظه بعد خود آگاه نیست و با تمام وجود، واقعیت‌ گریزناپذیر مرگ را به آغوش می‌کشد.

گفته می‌شود انسان‌ها تنها موجوداتی هستند که می‌دانند روزی خواهند مرد. انسان‌ها در تمام طول تاریخ بشر، به مبارزه با مفهوم مرگ برخاسته‌اند و در راه رسیدن به جاودانگی کوشیده‌اند. مطمئناً مرگ ترسناک است، اما به زندگی نیز معنا می‌بخشد. اگر می‌دانستید که امروز آخرین روز عمرتان است، چه می‌کردید؟

تأمل در مورد مرگ درواقع می‌تواند روابط شما را معنادار کند. فرض کنید شما فرد حسودی هستید و می‌بینید که همسرتان در یک مهمانی با شخصی صحبت می‌کند که از او خوشتان نمی‌آید. این اتفاق شما را ناراحت می‌کند، اما وقتی لحظه‌ای به این فکر کنید که مرگ می‌تواند در لحظه‌ای او را از شما بگیرد، تمام حسادتتان بی‌معنا می‌شود و با عطوفت بیشتری با او برخورد خواهید کرد.

وقتی به مرگ فکر می‌کنید، متوجه می‌شوید مهم‌ترین چیز این است که همسرتان خوشحال باشد. پس اینکه او با شخصی صحبت کرده است که حسادت شما را برمی‌انگیزد، ارزش این را ندارد که بخواهد اوقات زیبای شما را خراب کند یا باعث ناراحتی همسرتان شود.

خوب که فکر کنید درخواهید یافت که اگر تنها یک نفس می‌تواند همه چیز را تغییر دهد، پس می‌خواهم تا زنده هستم به تمامی زندگی کنم.

می‌خواهم آنگونه زندگی کنم که در لحظه مردن حسرتی بر دل نداشته باشم. کسانی را که دوستشان دارم آزار ندهم و محبتم را نثارشان کنم. می‌خواهم از اعماق وجودم زندگی را زندگی کنم!

تأمل در مورد مرگ حتی می‌تواند اولویت‌ها و خواسته‌های شما را تغییر دهد.تمام فعالیت‌هایی که در طول روز انجام می‌دهید و زمان و انرژی مورد‌نیاز آنها را در نظر بگیرید. اگر می‌دانستید ظرف یک هفته دیگر خواهید مرد، این واقعیت‌ها چگونه تغییر می‌کردند؟ اولویت‌هایتان عوض نمی‌شدند؟ صادقانه پاسخ بدهید! در آخرین هفته زندگی‌تان چه می‌کردید؟

حال، به پاسخ پرسش قبل فکر کنید. اگر آخرین هفته زندگی خود را صرف این کارها می‌کردید، پس چرا همین حالا انجامشان نمی‌دهید؟ چرا زمان خود را هدر می‌دهید؟ چرا امروز نه؟ این سؤالی است که مرگ از ما می‌پرسد!

وقت خود را برای چیزهای بی‌اهمیت تلف نکنید. اگر کاری آنقدر مهم است که می خواهید حتماً آن را قبل از مرگ انجام دهید، پس باید همین الان آن را انجام دهید.

از صحبت کردن در مورد مرگ نترسید. افکارتان در مورد مرگ را بیان کنید و بگذارید آگاهی از مرگ به شما کمک کند تا از تک‌تک لحظات عمرتان بهره ببرید. شروع کنید و حالا که می‌دانید قطعاً خواهید مرد، مشتاقانه کاری که می‌خواهید را انجام دهید و آنچه که می‌خواهید را به زبان آورید.

اگر آنگونه زندگی کنید که گویی مرگ را رودروی خود می‌بینید، گشوده‌تر و جسورانه‌تر خواهید زیست. بگذارید مرگ به شما شهامت تجربه زیستن واقعی را بدهد!

دست یافتن به تعادل یا تائو، از مهم‌ترین بخش‌های بیداری معنوی است

چرا بیشتر اوقات به اهدافی که هنگام سال نو برای خودمان تعیین می‌کنیم دست نمی‌یابیم؟ چرا در بسیاری از موارد نمی‌توانیم به برنامه‌ریزی‌هایمان عمل کنیم؟ اغلب به این دلیل است که ما نمی‌توانیم بین آنچه می‌خواهیم و آنچه می‌توانیم در شرایط واقعی به دست آوریم، تعادل برقرار کنیم.

تائوته چینگ (Tao Te Ching) یکی از عمیق‌ترین آموزه‌های معنوی جهان، می‌گوید که مسیر یا تائو، چیزی است می‌تواند ما را از سردرگمی‌های زندگی نجات دهد. مفهوم تائو به قدری ظریف است که تنها می‌توان به حواشی آن پرداخت و عملاً قابل لمس نیست.

در تعالیم تائو، پایه‌های اساسی زندگی در تعادل بین یین و یانگ ساخته شده است؛ بین نرینگی و مادینگی، بین تاریکی و نور.

برای درک تائو حتماً باید دست به دامان مثال‌های روشن و واضح بشویم. آیا خوب است که انسان گاهی غذا بخورد؟ بله حتماً. آیا خوب است که همیشه در حال غذا خوردن باشد؟ قطعاً خیر. آیا خوب است که هرگز چیزی نخوریم؟ معلوم است که نه! در دو سر این طیف، پرخوری تا حد مرگ و ریاضت تا پای جان قرار دارد. هر چیزی دو نهایت دارد و هر چیزی در این طیف، یک جایی خواهد داشت. اگر در دو انتهای این طیف قرار بگیریم، به نابودی خواهیم رسید.

تصور کنید که در یک رابطه عاشقانه هستید و می‌خواهید هر دقیقه را با شریک زندگی خود سپری کنید. اصلاً حاضر نیستید حتی یک دقیقه از یکدیگر دور شوید و همیشه و همه‌جا مثل دوقلوهای به هم چسبیده با هم هستید. چنین رابطه‌ای چقدر دوام خواهد آورد؟

حال وضعیت مخالف را تصور کنید. در رابطه عاشقانه هستید، اما دوست دارید مستقل باشید، به تنهایی زندگی کنید و سفر بروید. چندین ماه یا حتی چند سال بگذرد و شریک زندگی خود را نبینید! آیا چنین چیزی را می‌توان رابطه نامید؟

در هر دوی این موارد که در دو انتهای طیف قرار دارند، احتمالاً رابطه شما از هم خواهد پاشید. اگر می‌خواهید یک رابطه سالم و طولانی‌مدت داشته باشید، باید تائو را بین آنها پیدا کنید و این امر برای همه‌چیز در زندگی صادق است.

تائو کجاست؟ تائو در میانه است. جایی که هیچ نیرویی در هیچ جهتی وارد نمی‌شود. در این نقطه، همه نیروها در تعادل قرار دارند و تا زمانی که از تائو خارج نشویم، این نیروها همین حالت آرام خود را حفظ می‌کنند.

از آنجایی که برای هر چیزی، یک یین و یانگ تعریف شده است، پس هر چیزی نقطه تعادل یا تائوی خود را دارد. هارمونی و هماهنگی بین این نقاط تعادل، تائو را می‌سازد.

وقتی از این مسیر متعادل خارج می‌شویم، انرژی زیادی را نیز از دست می‌دهیم. فرض کنید می‌خواهید از نقطه A به B بروید. اگر بی‌هدف، مسیر خود را آغاز کنید و مثل یک موج سینوسی از این سو به آن سو بروید، مطمئناً رسیدن به مقصد، بیش از آنچه فکرش را می‌کردید، طول می‌کشد و انرژی شما نیز تحلیل خواهد رفت.

برای مؤثر و کارآمد بودن باید تمام انرژی خود را در مرکز مسیر قرار دهید. این‌گونه، انرژی‌هایی که در دو سمت مسیر هدر می‌رفتند اکنون در مرکز متمرکز خواهند شد و می‌توانید کارتان را مؤثرتر و بهتر انجام دهید. این قدرت تائوست.

این اصل در همه ابعاد زندگی صدق می‌کند. هرچه اعمالمان افراطی‌تر باشد، انرژی بیشتری هدر می‌دهیم و هیچ حرکتی رو به جلو اتفاق نمی‌افتد.

اما چطور می‌توانیم از دو سر طیف فاصله بگیریم و به میانه بازگردیم؟ شاید تعجب کنید، اما این کار را با رها کردن می‌توانید انجام دهید. همان‌طور که یک پاندول بعد از رها شدن، درنهایت در میانه می‌ایستد، شما نیز باید دو سر طیف را رها سازید و از افراط و تفریط دوری کنید. در این صورت، به طور طبیعی به مرکز باز می‌گردید و در این بازگشت، انرژی کسب خواهید کرد؛ چراکه دیگر حضور در دو انتها، انرژی شما را هدر نمی‌دهد.

همه آموزه‌های معنوی اصیل، مسیر رسیدن به مرکز را نشان می‌دهند، مسیر تعادل را. همیشه هوشیار و آگاه باشید که در دام‌های گسترده در دو سر طیف نیفتید. افراد عاقل از از این دو دوری می‌کنند؛ چراکه آنها ضد خود را می‌سازند. تعادل را بیابید و در تائو گام بردارید.

پیام کلی کتاب روح تسخیر ناپذیر

The Untethered Soul by Michael A. Singer
در این کتاب، سفری را برای اکتشاف خود واقعی و خویشتن خویش آغاز کردیم، از مفهوم خود واقعی، صداهای درونی، غلبه بر ترس‌ها، خارج شدن از مرزهای خودساخته، آموختن از مرگ و دستیابی به تعادل سخن گفتیم.

مهم‌ترین نکاتی که در این کتاب آموختیم عبارتند از:

  • اولین قدم به سوی روشنگری این است که به صدای درونی خود توجه کنیم. لازم نیست درباره حرف‌هایش فکر کنید، مهم نیست چه می‌گوید، فقط باید به این صدا دقت کرد.
  • افکار و صداهای درونی صرفاً خروجی‌های آگاهی شما هستند. آگاهی و هوشیاری بخشی از مغز شماست که در تمام أوقات، مشغول پردازش افکار و احساسات و اطلاعاتی که حواس پنچگانه از محیط می‌گیرند است.
  • انرژی عظیم درونی ما، در طب چینی، چی (Chi) و در سنت یوگا، شاکتی (Shakti) نامیده می‌شود. در سنت غربی هم آن را به نام «روح» می‌شناسیم. مهم نیست آن را چه می‌نامیم، مهم است که آن را بشناسیم و از این انرژی نامحدود بهره ببریم.
  • تعالیم معنوی از راز چگونگی باز نگه داشتن مسیر جریان انرژی سخن می‌گویند. اگر می‌خواهید این انرژی را احساس کنید، باید ذهن خود را همیشه گشوده نگه دارید و اجازه دهید انرژی در آن جریان یابد.
  • ترس نیز یکی از هزاران موضوعی است که در جهان تجربه می‌کنیم. ما در برابر ترس‌هایمان می‌توانیم به دو شکل عمل کنیم: یا می‌پذیریم که ترس‌هایی داریم و برای رها شدن از آن تلاش می‌کنیم یا آن را نگه می‌داریم و بر آن سرپوش می‌گذاریم تا سرانجام، همه ما را در بر بگیرد.
  • آگاهی ما به شدت با خودِ شخصی گره خورده است؛ یعنی آن ساختار ذهنی که در طول سال‌ها توسط افکار و احساسات شما شکل گرفته است. خود شخصی مانند قفسی عمل می‌کند که آگاهیمان نمی‌تواند از آن خارج شود.
  • تعالیم تائوته‌چینگ یکی از عمیق‌ترین آموزه‌های معنوی جهان، معتقد است که مسیر یا تائو، چیزی است در بین همه افراط‌ها می‌تواند ما را نجات دهد.
  • تائو در میانه است. جایی ک هیچ نیرویی در هیچ جهتی وارد نمی‌شود. در این نقطه، همه نیروها در تعادل قرار دارند و تا زمانی که از تائو خارج نشویم، این نیروها همین حالت آرام خود را حفظ می‌کنند.
  • اگر آنگونه زندگی کنید که گویی مرگ را رودروی خود می‌بینید، گشوده‌تر و جسورانه‌تر خواهید زیست. بگذارید مرگ به شما شهامت تجربه زیستن واقعی را بدهد!

توی سایت ثبت نام کن؛ گردونه شانس رو بچرخون؛ الماس و پول جمع کن😍

5 امتیاز از مجموع 1 نظری که ثبت شده. نظر خود را بنویسید و الماس بگیرید!

1 دیدگاه برای “خلاصه کتاب روح تسخیر ناپذیر اثر مایکل سینگر

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

توی سایت ثبت نام کن؛ گردونه شانس رو بچرخون؛ الماس و پول جمع کن!
ثبت نام
close-image