خلاصه کتاب ” سکوت ” اثر ” سوزان کِین ”
Quiet by Susan Cain
این کتاب درباره چیست؟
کتاب سکوت (منتشر شده در سال 2012) بر نقاط قوت و نیازهای درونگراها و برونگراها تمرکز دارد. این کتاب موقعیتهایی را توصیف میکند که در آن هر دو تیپ شخصیتی احساس راحتی میکنند و راههایی را نشان میدهد که هر کدام میتوانند از پتانسیل شخصیت خود حداکثر استفاده را ببرند.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
- افرادی که می خواهند شخصیت درونگرا را بهتر درک کنند
- تیم سازانی که امیدوارند به درون گراها و برون گراها کمک کنند تا با هم همکاری بهتری داشته باشند
- هر کسی که علاقه مند به مزایای درونگرا بودن است
نویسنده این کتاب کیست؟
سوزان کین، فارغ التحصیل دانشکده حقوق پرینستون و هاروارد؛ نویسنده آمریکایی؛ و همچنین یک درونگرا است.
چرا درونگرایی و برونگرایی هردو به یک اندازه ارزشمند هستند؟
روانشناس معروف، کارل یونگ، میگوید: «چیزی به نام برونگرای خالص یا درونگرای خالص حقیقت ندارد. اگر چنین فردی وجود داشت جایش در آسایشگاه روانی بود.»
درونگرایی و برونگرایی در دو سر یک طیف هستند و هرکسی در درجات مختلفی از این طیف قرار میگیرد؛ بنابراین طبق گفته یونگ، نمیتوان کسی را بهطور کامل درونگرا یا برونگرا نامید.
از نظر اغلب مردم، هریک از این دو گروهِ شخصیتی، ویژگیهای ثابت و روشنی دارند. از جمله اینکه درونگراها افراد منزوی و تنهایی هستند که در هیچ مهمانی یا محفلی شرکت نمیکنند، معاشرت کردن برای آنها سخت است، از ابراز نظراتشان خجالت میکشند و ترجیح میدهند تعطیلات را در کنج اتاق بنشینند و کتاب بخوانند.
در مقابل، برونگراها آدمهای پرانرژی و خوشبرخوردی هستند که هر مجلسی را با صحبتهای خود گرم میکنند، خیلی زود با دیگران صمیمی میشوند، عاشق حضور در رویدادهای جمعی هستند و میتوانند ایدههایی همهپسند مطرح کنند.
در این خلاصه کتاب میخواهیم کلیشههای بالا را به چالش بکشیم. برای مثال، باید بدانیم که تمام افراد درونگرا، خجالتی و منزوی نیستند.
روانشناسان سعی کردهاند برخی ویژگیهای اساسی شخصیتهای برونگرا و درونگرا را کشف کنند: آنها معتقدند که درونگراها بر معنای رویدادهای اطرافشان متمرکز میشوند، درحالی که برونگراها دوست دارند به درون رویدادها شیرجه بزنند. درواقع منبع انگیزه برونگراها، بیرون از خودشان قرار دارد.
اگر شما هم از کودکی تا همین امروز به عنوان کسی که «سرش توی لاک خودش است» شناخته میشوید، یا فکر میکنید «کمرویی» باعث شده کارهایتان آنطور که میخواهید پیش نرود، یا در اغلب جمعها به خاطر ساکت بودنِ بیش از حد، مدام از دیگران معذرتخواهی میکنید، کتاب درستی را برای مطالعه انتخاب کردهاید.
در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته میشود:
- «آرمان برونگرایی» چیست؟
- چگونه «فرهنگِ منش» جای خود را به «فرهنگِ شخصیت» داد؟
- چگونه میتوان به بهترین شکل از درونگرایی بهرهبرداری کرد؟
آرمان برونگرایی
در خاطرات همه ما از دوران مدرسه، همیشه یک همکلاسی وجود دارد که گل سرسبد کلاس بود؛ او به تمام سؤالات پاسخ میداد، در تمام همفکریها شرکت میکرد، بقیه آرزو داشتند با او همگروهی شوند، با شوخی و بلبلزبانی خودش را در دل همه جا کرده بود و نفر اولی بود که به جشن تولدها و پیکنیکها دعوت میشد.
در مقابل او، کسانی هم بودند که به خاطر کمرویی و کمحرفی، همیشه در حاشیه قرار میگرفتند. چه بسا حتی اگر جواب سؤالی را هم میدانستند، اقدام به گفتن آن نمیکردند.
اما ماجرا فقط به دوران مدرسه ختم نمیشود؛ در محلکار هم این دو گروه به وضوح قابل تفکیک هستند. حتماً برایتان پیش آمده که همکارانتان از شما به عنوان «کسی که همیشه از دیگران دوری میکند» یاد کنند. آنها فکر میکنند اگر شما با آنها بگوبخند زیادی ندارید یا ترجیح میدهید ناهارتان را تنهایی بخورید و نه در کنار دیگران، یا به خاطر غرور بیش از حد شما است یا به خاطر اینکه آداب معاشرت بلد نیستید.
به طور کلی، چه در خانواده، چه در مدرسه یا دانشگاه و چه در محل کار، افراد پرحرف در ردیف افراد باهوشتر، جذابتر و خواستنیتر گذاشته میشوند. جالب است که حتی سریع صحبت کردن هم امتیاز مخصوصی دارد.
همه اینها به این خاطر است که ما درون یک نظام ارزشی به نام آرمان برونگرایی زندگی میکنیم.
آرمان برونگرایی میگوید انسان ایدئال، انسان معاشرتی و فعالی است که از قرار گرفتن زیر نورافکن خوشحال میشود. برونگرای آرمانی، عمل را به تفکر عمیق درباره موضوع ترجیح میدهد. او اهل ریسک کردن است تا احتیاط کردن، تصمیمات سریعی میگیرد، در تیمها خوب کار میکند و در گروه با همه میجوشد.
تصویر شخص برونگرا در ظاهر بسیار شکوهمند و جذاب است، اما تحقیقات نشان میدهد که آرمان برونگرایی، در حقیقت فرهنگ ما را بهکلی تحتتأثیر قرار داده و زندگی سختی برای درونگراها رقم زده است.
برای مثال، بسیاری از مؤسسات و نهادها دیگر فقط به دنبال استخدام یک کارمند متخصص نیستند؛ بلکه کسی را میخواهند که مهارت کار گروهی داشته باشد.
اما این تمام واقعیت نیست. اگر آرمان برونگرایی بهترین راهحل بود، آنوقت خبری از هزاران اختراع و اکتشاف و میلیونها اثر هنری و مهندسی نبود؛ چراکه اغلب هنرمندان و دانشمندان درونگرا هستند و خلاقیت، امتیاز ویژه درونگرایان است.
داستان آرمان برونگرایی، قصه ظهور «آدم دوستداشتنی» است. یک مورخ آمریکایی این داستان را این گونه تعریف میکند: تا پیش از ظهور آمریکای صنعتی، زندگی مردم کشاورز بر «فرهنگ منش» استوار بود. در این فرهنگ، چیزی که مهم بود طرز رفتار فرد بود، چه در خلوت و چه در جمع. یعنی رفتار آدمها نشانگر هویت واقعی آنان بود.
با بزرگتر شدن شهرها و گسترش انقلاب صنعتی، مفهوم واژه «شخصیت» دگرگون شد. تا پیش از قرن بیستم، تنها هشت درصد از آمریکاییها شهرنشین بودند، اما تا سال ۱۹۲۰ بیش از نیمی از مردم کشور به شهر آمده بودند. درنتیجه حالا دیگر آمریکاییها در مزارع روزگار نمیگذراندند، دیگر قرار نبود فقط با همسایههایشان تعامل کنند؛ بلکه باید با غریبههای بیشمار ساکن شهری بزرگ کار و زندگی میکردند. پس مهم بود که بیاموزند با دیگرانی که هیچ پیوند مدنی یا خانوادگی با آنها نداشتند، ارتباط برقرار کنند و بر آنها تأثیر بگذارند.
بدینترتیب، آمریکاییها از فرهنگ شخصیت استقبال کردند. گویی «هر آمریکایی قرار بود بازیگر یا مجری شود.»
یکی از ابزارهایی که با فرهنگ شخصیت متولد شد، مفهوم «خودیاری» بود. کتابها و سمینارهای بیشمار خودیاری کمک کردند تا افراد یاد بگیرند چگونه تأثیرگذار و جذاب باشند، چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنند و چگونه دیگران را ترغیب کنند تا به آنها گوش دهند یا از آنها خرید کنند. مخاطب این کلاسها و کتابها طیف وسیعی از افراد را در بر میگرفت؛ از تاجران گرفته تا زنان خانهدار.
دیگر مردی که سعی داشت با رعایت آداب و تشریفات با زنان ارتباط برقرار کند، جذاب نبود؛ بلکه مردانی طرفدار پیدا کردند که میتوانستند در اولین برخورد، روی طرف مقابل تأثیر بگذارند و او را به ایجاد رابطه ترغیب کنند.
در روابط اجتماعی، سازمانها برای استخدام کارمند از آزمون روانشناسی ریاست-اطاعت استفاده میکردند.
طبق این سنجش، افراد کمرو و خجالتی به درد اطاعت از دیگران میخوردند و افراد برونگرا مناسب رهبری و پیشبردن تیم در مسیر بودند. حتی کودکان از این فرهنگ در امان نماندند. معلمان و مربیان مدارس مدام به والدین دانشآموزان درونگرا هشدار میدادند که اجتماعی نبودن فرزندشان عواقب بدی را در آینده به دنبال خواهد داشت.
در حالی که این روزها، پژوهشها درباره توانمندی درونگراها نتایج متفاوتی را نشان میدهد. برخی از پژوهشگران از زاویه دیگری به موضوع نگاه کردهاند. آنها معتقدند که جوامع مهاجر، برونگرا هستند.
طبیعی است که مهاجران برای برقراری ارتباط با دیگران نیاز داشتند تا برونگراتر باشند. اولسون، روانشناسی است که میگوید خصایص شخصیتی به طور ژنتیکی منتقل میشوند، پس هر موج از مهاجران به قارهای جدید، به مرور زمان، باعث ظهور جمعیتی اجتماعیتر در آن قاره میشود؛ بر این اساس، مردم قاره آمریکا برونگراتر از سایر قارهها هستند؛ چراکه اغلب جمعیت مردم آمریکا را مهاجران تشکیل دادهاند.
لازم به ذکر است، فرهنگ امروز قاره اروپا نیز بر پایه فرهنگ یونانیان و رومیان باستان که برونگرایی را میستودند، شکل گرفته است.
افسانه رهبر کاریزماتیک
از آنجا که فرهنگ ستایشگر برونگرایی روزبهروز ما را تحت فشار قرار میدهد تا بیشتر خوشایند دیگران باشیم و بیشتر به نظر دیگران اهمیت بدهیم، اختلال اضطراب اجتماعی درحال افزایش است.
اگر فکر میکنید اغلب آدمهای دوروبرتان، برونگراهای خوشحالی هستند که از زندگیشان راضیاند، بهتر است بدانید که تحقیقات چیز دیگری نشان داده است. آمار افراد درونگرا به هیچ وجه کم نیست؛ اما چرا کمتر با آنها مواجه میشویم؟ زیرا درونگرایان سعی میکنند شخصیت واقعی خود را پنهان کنند، چون از آن خجالت میکشند.
آنها اغلب درحال کشمکش با خودشان هستند تا بتوانند جایی در این فرهنگ برونگراپسند برای خود پیدا کنند.
کافی است سخن یکی از مدیران ارشد شرکت ایستمَن کُداک را به یاد آوریم. او میگوید: «اینکه پشت کامپیوتر بنشینید و از تجزیه و تحلیل دقیق موضوعی لذت ببرید، کافی نیست. اگر نتوانید آن نتایج را در برابر هیئتمدیره ارائه کنید و دربارهاش حرف بزنید، کار شما هیچ فایدهای ندارد.»
درحقیقت، امروزه پیشرفت فقط یک معنی دارد و آن «دیده شدن» است؛ بنابراین، میان افرادی که در یک مجموعه کار میکنند، رقابت شدیدی برای دیده شدن کارشان نزد کارفرما وجود دارد. آنها برای پیروزی در این میدان، مهارتهای خود را تقویت میکنند. این مهارتها لزوماً هم ارتباطی به تخصصشان ندارد؛ چراکه باید بتوانند در ظاهرسازی و برقراری ارتباط مؤثر نیز ماهر شوند.
دانشکده کسبوکار هاروارد، به عنوان مرکز پرورش کارآفرینان موفق و ثروتمند، جای خوبی برای بررسی ارتباط بین برونگرایی و موفقیت شغلی است. البته توجه داشته باشید که منظور ما پیشرفت در زمینه شغلهای هنری و امثال آن نیست.
در این دانشکده، طرز راه رفتن افراد، نوع برخورد آنها هنگام ملاقات اتفاقی با یکدیگر، حتی چینش نیمکتها و میزها و… همگی در خدمت نشان دادن شخصیت آدمها است. هیچکس سلانهسلانه راه نمیرود، همه با قدمهای بلند و محکم راه میروند.
وقتی به هم میرسند به تکان دادن سر اکتفا نمیکنند؛ بلکه لبخندی میزنند و از همدیگر درباره چگونه پیشرفتن برنامههایشان میپرسند. میز و صندلیها در کنارههای سالن قرار دارند و مسیر عبور افراد، به مسیر عبور مانکنها در یک شوی بزرگ شباهت دارد.
در نگاه اول، به نظر میرسد پای هیچ شخص درونگرایی به این دانشکده باز نشده است. وقتی از دانشجویان دراینباره سؤال میشود، سری به نشانهٔ نفی تکان میدهند. پیدا است که آنها برخی از همکلاسیهایشان را اصلاً نمیشناسند. برای مثال، «دان چِن» که در ظاهر، همچون دیگران لبخند به لب دارد، خود معتقد است که یک درونگرای تلخ است. او میگوید هرچه بیشتر در اینجا وقت میگذراند، بیشتر متقاعد میشود که بهتر است رفتارش را عوض کند. او دوست دارد یک عالم وقت آزاد برای خودش و تنهاییاش داشته باشد؛ اما چنین آرزویی در دانشکده کسبوکار ممکن نیست. دان چن ترجیح میدهد تنها زمانی در بحثهای کلاسی شرکت کند که مطمئن است حرف مهمی برای گفتن دارد، درحالی که شیوه اصلی اداره کلاسها در این دانشکده بر پایه بحث و گفتگوی کلاسی است.
دانشجویان بخشی از نمره خود را باید از طریق همین کار تأمین کنند. ضمن آنکه شرکت فعال در بحثهای کلاسی، دانشجوی برتر و موفق را به استاد میشناساند و احتمال پیشنهاد پروژه به او را افزایش میدهد. یکی از استادان میگوید: «اگر کسی تا پایان ترم حرف نزند، یعنی مشکلی هست. این یعنی من کارم را خوب انجام ندادهام.»
دورههای متعددی برگزار میشوند تا به شما نشان دهند چگونه دانشجوی نمونه دانشکده کسبوکار هاروارد شوید: «محکم و بااطمینان حرف بزنید، حتی اگر پنج درصد به چیزی اطمینان دارید، طوری آن را بگویید که انگار صددرصد به آن مطمئن هستید»، «اگر تنهایی دارید خودتان را برای کلاس آماده میکنید، پس در اشتباه هستید، هیچچیز در دانشکده کسبوکار هاروارد، تنهایی انجام نمیشود»، «اینجا مهمترین ورزش، معاشرت کردن است.»
به نظر میرسد تمام این توصیهها برای آنکه هر فارغالتحصیلی بتواند در آینده با مشتریان و طرف حسابهای خود ارتباط درستی برقرار کند، کاملاً کارساز است. اما آیا هیچ مدیر درونگرای موفقی در دنیا وجود ندارد؟!
آیا کسی تا به حال به این موضوع فکر کرده است که اگر افراد درونگرا، ایدههای برتری داشته باشند ولی سروصدای برونگرایان مجال بیان کردن به آنها ندهد، چه میشود؟ حتی اگر افراد ساکت و افراد شلوغ تقریباً به اندازه یکدیگر ایدههای خوب و بد داشته باشند، بازهم باید نگران این موضوع بود؛ چراکه عملاً نیمی از ایدههای خوب از دست میروند.
وقتی درونگراها رشته امور را به دست میگیرند
اگر جذابیت و کاریزمای بیرونیِ رهبران برونگرا را کنار بگذاریم، آنگاه میتوان در شرایطی تقریباً یکسان قدرت رهبری درونگرایان را نیز سنجید.
درونگراها بهترین رهبر برای گروهی هستند که از افراد فعال و خلاق تشکیل شده است؛ چراکه یک رهبر درونگرا بهراحتی میتواند به تمام ایدهها و اظهار نظرهای افراد گروهش گوش دهد و آنها را درک کند.
در گروهی که توسط یک رهبر برونگرا اداره میشود، شانس بسیار کمی برای شنیده شدن نظرات، پیشنهادات و انتقادات وجود دارد. رهبر برونگرا در یک جلسه کاری شروع به سخنرانی میکند و فرصت بسیار کمی برای دیگران باقی میگذارد.
برخلاف آن، در گروهی که یک شخص درونگرا سردسته آن است، همیشه ایدههای تازه در جریان هستند و هیچکس ترسی از تغییر و دگرگونی ندارد. همین نکته، رمز موفقیت این گروهها است.
نتایج یک پژوهش نشان میدهد که اگر یک کار واحد را به دو گروه مختلف، که یکی توسط رهبری برونگرا و دیگری توسط یک رهبر درونگرا اداره میشوند بسپارید، اعضای گروه دوم به دنبال آن هستند که راه جدیدتر و بهتری برای انجام آن کار پیدا کنند. در حالی که گروه اول که رهبری برونگرا دارد، ترجیح میدهد کار را با روش همیشگی، زودتر به پایان برساند.
درواقع، برونگراها ممکن است چنان بر کوبیدن مهر خود بر کارها تمرکز کنند که ایدههای دیگران را نادیده بگیرند. این موضوع باعث کاهش انگیزه و بروز سستی میان اعضای گروه و کارکنان میشود.
نکته جالب توجه در زندگی امروز این است که گسترش شبکههای اجتماعی باعث شده است تا درونگراهای بیشتری شانس رهبری کردن داشته باشند. اگر میپرسید چگونه این اتفاق افتاده است، بهتر است به میلیونها گروه، کانال و وبسایت اینترنتی نگاه کنید که پشت هر کدام، یک رهبر و گرداننده موفق قرار دارد.
برای مثال، کِرِیْگ نیومارک، مؤسس و مالک سایت Craigslist، مرد ملایم، متفکر و درونگرایی است که توانسته با راهاندازی این سایت، مردم را در سرتاسر دنیا به یکدیگر وصل کند. سایت او در سال ۲۰۱۱ هفدهمین سایت بزرگ دنیا به زبان انگلیسی شد. نیومارک سایت خود را، مکانی برای ارتباطات اجتماعی توصیف میکند.
امروزه شبکههای اجتماعی، رهبری را برای هزاران تن از افرادی امکانپذیر کردهاند که شاید هیچوقت نمیتوانستند با یک لبخند بزرگ روی صورتشان در راهروهای عریض دانشکده کسبوکار هاروارد قدم بردارند. در سال ۲۰۰۸، گای کاوازاکی، سخنران مشهور و نویسنده کتابهای پرفروش در زمینه کارآفرینی، در توئیتر خود نوشت: «شاید باورتان نشود؛ اما من یک درونگرا هستم. درست است که برای خودم نقشی در نظر گرفتهام و آن را بازی میکنم، اما ذاتاً اهل خلوت هستم.»
سود دیگری که اینترنت برای درونگراها دارد، امکان شرکت در جلسات به شکل مجازی است. هرچند در جلساتی که به صورت مجازی و آنلاین برگزار میشود نیز یک جمع تشکیل میشود و باید با گروهی از مردم گفتگو کنیم، اما حداقل به صورت فیزیکی پشت سیستم خود تنها هستیم. بدینترتیب، درونگراها میتوانند استقلال و خلوت موردنیازشان را داشته باشند و همزمان بتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
پژوهشها نشان میدهد جلسات ایدهپردازی اینترنتی، بهطور معمول، خروجی درخشانتری نسبت به جلسات کاری حضوری دارند. این جلسات آنلاین اگر به درستی اداره شوند، قابلیت شرکت تعداد نفرات بیشتر را هم دارند و نکته مهم این است که با بیشتر شدن تعداد نفرات، نتایج بهتری به دست میآید! درحالی که تعداد نفرات زیاد در جلسات حضوری، یک معضل محسوب میشود.
شاید برایتان عجیب باشد، اما برونگرایی و درونگرایی در امور معنوی و مذهبی هم تأثیرگذار است. نمونهای که برای این موضوع بررسی شده، کلیسای سادل آمریکا است. این کلیسا با حضور جمعیت حدود ۲۲۰۰۰ نفری در هفته، یکی از بزرگترین و بانفوذترین کلیساهای مسیحیان انجیلی آمریکاست. این کلیسا بیشباهت به دانشکده کسبوکار هاروارد که در قسمتهای قبلی با فضای آن آشنا شدید، نیست؛ چراکه در اینجا هم برونگرایی و فرهنگِ شخصیت ارزش بسیاری دارد.
مک هیو، یک کشیش محلی درونگرا است که درباره تجربه تلخ حضور خود در این کلیساها میگوید: «فرهنگ کلیساهای اِوانجِلیست، ایمان را به برونگرایی پیوند میزند. تأکید کلیسا بر جمع و شرکت هرچه بیشتر مردم در برنامههای دستهجمعی است.»
بیدلیل نیست که این فرقه مسیحی، تنهایی را یکی از هفت گناه کبیره میداند. انجیلیان معتقدند که مؤمن باید ایمان خود را با صدای بلند و در عمل اعلام بدارد و همراه دیگر مؤمنان به عبادت بپردازد. یک مسیحی راستین باید بتواند با مردم ارتباط برقرار کند و حس یکی بودن با دیگران را تجربه کند.
آرمان برونگرایی باعث شده است کلیساها برای انتخاب کشیش، به دنبال کسی باشند که برونگرای واقعی باشد و بتواند سخنرانیها و موعظههای باشکوهی ایراد کند. کشیش برتر کسی است که بتواند احساسات جمعی مردم را برانگیزد.
در یک آگهی استخدامِ کشیش برای کلیسایی محلی با ۱۴۰۰ نفر عضو فعال، ذکر شده بود: «کشیش باید برونگرا باشد تا بتواند مشتاقانه اعضاء و تازهواردان را در کارهای تیمی شرکت دهد.» مک هیو تعریف میکند که یکی از کشیشهای ارشد کلیسا گفته بود: «من مطمئنم که خدا برونگرا بوده!»
زیادهروی در ستایش آرمان برونگرایی باعث شده است کسانی که کمتر اهل معاشرت و فعالیتهای جمعی هستد، گاه بهخاطر عدم شرکت در مراسمهای مذهبی، خودشان را سرزنش کنند و احساس بدی داشته باشند. درونگرایانی که دوست ندارند همه احساسات درونشان (از جمله عشق به خدا) را با صدای بلند اعلام کنند، به ارتباط میان خود و خدا شک میکنند و این به هیچوجه پسندیده نیست.
برای رد این فرضیهٔ احمقانه که «خدا برونگراها را بیشتر دوست دارد»، باید به این نکته توجه کنیم که ایمان در مرحله اول، یک موضوع فردی و درونی است. ممکن است بسیاری از برونگرایانی که پای ثابت مراسمات مذهبی هستند، در درون خود به قدر کافی ایمان حقیقی نداشته باشند؛ پس برونگرایی، هیچ نوع برتریای بر درونگرایی ندارد و اگر منجربه تظاهر شود، بدتر از هرچیزی است.
درونگرایان و نیاز به همکاری خلاق
آلبرت انیشتین میگوید: «من یک اسب تکافسار هستم. من برای بسته شدن به درشکه یا کار تیمی ساخته نشدهام.»
این گفته انیشتین، حرف دل بسیاری از افرادی است که دوست دارند در تنهایی روی کارها و موضوعات موردعلاقهشان تمرکز و تعمق کنند. آنها معتقدند حضور در یک گروه، تمرکزشان را کاهش میدهد و باعث کور شدن اندیشههایشان میشود.
باوجود این، درونگراها در بیشتر مواقع مجبور میشوند برخلاف خواسته خود، به گروهها بپیوندند. زمانی که این اتفاق میافتد، به مرور زمان از کار در فضای جمعی فرسوده میشوند، دیگر از خود رضایت ندارند و کمکم قدرت خلاقیتشان از بین میرود.
استفان وُزِنیاک، همبنیانگذار اپل و یکی از شخصیتهای مهم سیلیکونولی (قطب کامپیوتری آمریکا) است. روایت او از زندگی خودش زمانی که روی ساخت یکی از نخستین محصولات اپل کار میکرد، نشان میدهد که او همیشه تنها بوده و در تنهایی کار میکرده است. زمانی که تلاشهای او برای ساخت کامپیوتر شخصی Apple I نتیجه داد، یعنی حوالی ساعت ۱۰ یک شب در سال ۱۹۷۵؛ او باز هم تنها بود.
وزنیاک در خاطرات خود، خطاب به جوانانی که آرزوی رسیدن به ایدههای مهم و انجام کارهای بزرگ را دارند، توصیه میکند که همواره تنها کار کنند. او معتقد است که مهندسی و ساخت یک محصول، همچون خلق اثری هنری، نیازمند تنهایی است. انسان در تنهایی بهتر میتواند فکر کند و ایدههای جدید خلق کند. او میگوید: «به نظر من، هیچچیزِ واقعاً تحولآفرینی، در جمع اختراع نشده. اگر شما از آن دسته مهندسان نادری هستید که هم مخترع هستند و هم هنرمند، توصیه میکنم تنها کار کنید. شما در صورتی میتوانید محصولی انقلابی طراحی کنید که به تنهایی مشغول کار شوید، نه درمیان تیم.»
بخش زیادی از یادداشتهای روزانه فرانتس کافکا، داستاننویس بزرگ نیز مربوط به این مسئله است. او برای خلق شاهکارهای ادبی خود، حتی قادر به تحمل معشوقهاش در حین کار نبود و نیاز داشت تا تنهای تنها باشد.
مؤسسه «ارزیابی و پژوهش درباره شخصیت» در دانشگاه برکلی کالیفرنیا، پژوهشی انجام داد تا ویژگیهای شخصیتی افراد خلاق را شناسایی کند. یکی از ویژگیهای افراد خلاقی که در این پژوهش شرکت کرده بودند، درونگرایی بود. این یافتهها نشان میدهد افراد خلاق کسانی هستند که در ارتباطات درونی خودشان مهارت دارند، اما چندان معاشرتی نیستند. بسیاری از این مهندسان و هنرمندان خلاق، در کودکی و نوجوانی کمرو و منزوی بودند.
البته این به آن معنا نیست که هیچ فرد برونگرای خلاقی وجود ندارد؛ بلکه درصد بیشتری از خلاقیت متعلق به درونگراها است و دلیل روشنی هم دارد؛ درونگراها ترجیح میدهند در تنهایی کار کنند و تنهایی بهترین مجال برای فکر کردن و نوآوری است.
از نیمههای قرن بیستم بود که کار کردن برای درونگراها سختتر از همیشه شد. این دوره شروع شکلی از کار کردن است که میتوان آن را «تفکر جمعی جدید» نامید.
طبق این مدل، بسیاری از سازمانها و شرکتها کار تیمی را محور فعالیتهای خود قرار دادند. دیگر در ساختمان شرکت خبری از اتاقهای چندنفره یا اتاقکهای تکنفره برای کارمندان نیست؛ بلکه همه کارکنان در یک فضای بزرگ اشتراکی مینشینند. دیوارهای تقسیمکننده فضا به حداقل رسیدهاند و فقط دیوارهای اصلی ساختمان باقی ماندهاند. حتی مدیران اجرایی ارشد نیز در مرکز این فضای بیمرز همراه با دیگران کار میکنند. به گفته مدیرعامل یکی از شرکتهای بزرگ مبلمان اداری، قاعده کار، از «من» به «ما» تغییر کرده است.
همکاری و تشکیل گروه، عنصری اساسی در بسیاری از فعالیتها است؛ اما تفکر جمعی جدید، شکلی افراطی از همکاری را به اجرا درآورد که باعث شد کارکنان یک مجموعه احساس کنند هر لحظه در معرض دید و قضاوت هستند. آنها از اینکه باید همیشه در ملاءعام فکر و کار کنند، میترسند و کمکم تبدیل به کارمندان محافظهکاری میشوند که تمام تلاششان را میکنند تا همرنگ جماعت شوند.
الکس آزْبورن، از پیشگامان حوزه تبلیغات است. وی زمانی که مدیرعامل یک آژانس تبلیغاتی بود، از اینکه کارمندانش به قدر کافی خلاق نیستند در عذاب بود. او با بررسی این مشکل، به نتیجه جالبی رسید. از نظر او مسئله این نبود که کارمندان باید تنها کار کنند، بلکه مسئله بر سر ترس کارمندان از قضاوت شدن بود. او فکر میکرد کارمندان در حال حاضر، ایدههای نو و خلاقانهای دارند؛ اما برای اجتناب از قضاوت منفی دیگران، ایدههای خود را بیان نمیکنند.
الکس آزبورن کسی بود که مفهوم اتاق فکر را مطرح کرد. اتاق فکر جایی بود که اعضای شرکت میتوانستند آزادانه با یکدیگر همفکری کنند. لازمه این همفکری، رعایت چهار اصل اساسی بود:
- نسبت به ایدههای دیگران انتقاد یا قضاوت نکنید.
- دامنه تخیلتان را بسط دهید؛ ایده هرچه وسیعتر، بهتر.
- به کمیت اهمیت دهید؛ هرچه ایدهها بیشتر، بهتر.
- بر اساس ایدههای بقیه اعضاء، ایدههای جدید مطرح کنید.
اگر این چهار اصل را رعایت کنیم، میتوانیم به یک همکاری خلاق امیدوار باشیم. همکاری خلاق، یعنی همکاریای که محدودیت معمول کارهای گروهی را ندارد و درونگرایان نیز میتوانند از آن لذت ببرند.
روانشناسان معمولاً به سه دلیل برای موفق نبودن ایدهپردازیهای گروهی اشاره میکنند؛ اولین دلیل، اتلاف وقت است: در یک گروه ممکن است فقط عدهای دل به کار دهند و عده دیگر عقبنشینی کنند و صرفاً به وقتگذرانی در میان اعضا رضایت دهند.
دومین دلیل، محدودیت تولید است: معمولاً در یک گروه، همه افراد نمیتوانند در آن واحد مشغول کار یا تولید ایده باشند. بخش زیادی از زمان ما در گروهها صرف گوش کردن به صحبتها و ایدههای دیگران میشود.
و سومین دلیل، همانی است که آزبورن به آن پی برده بود، یعنی ترس از ارزیابی.
سوزان کِین، نویسنده کتابی که هماکنون خلاصه آن را مطالعه میکنید، تعریف میکند: «برای نوشتن این کتاب، در ابتدا محوطه کار شخصیای برای خودم در خانه دستوپا کرده بودم. اما بعد از مدتی احساس کردم که چنان از دنیا جدا افتادهام که حتی یک کلمه هم نمیتوانم تایپ کنم. اینطور شد که من بیشتر این کتاب را روی لپتاپ و در کافیشاپ شلوغِ محبوب محلهمان نوشتم. چون کافیشاپ پر از آدمهای دیگری بود که مثل من، یک عالم کار داشتند؛ پس من تنها نبودم.»
این تنها یک مثال کوچک از نیاز درونگراها به بودن در کنار دیگران است. نباید فراموش کرد که درونگرایی و برونگرایی دو سر یک طیف هستند و درونگرا یا برونگرای محضی در کار نیست.
اگر شما جزء کسانی هستید که بخش زیادی از شخصیتتان در سمت طیف درونگرایی قرار میگیرد، حتماً برایتان پیش آمده که حین مطالعه کتاب محبوبتان در کنج خانه، یکدفعه دیگر نمیتوانید روی جملهها تمرکز کنید. یک جمله را بارها میخوانید، اما متوجه معنای آن نمیشوید. در آن لحظه کتاب را میبندید، گوشی تلفن را برمیدارید و به دوستتان زنگ میزنید تا برای بعدازظهر دیداری داشته باشید.
این اتفاق ناگهانی یعنی با وجود اینکه شما درونگرا هستید، اما گاهی به محرّکهای بیرونی نیاز پیدا میکنید.
شما یک بعدازظهر عالی با دوستتان سپری میکنید، به قدر نیاز با او صحبت میکنید و حالتان بهتر میشود. اما دوستتان که در طیف برونگرایی قرار دارد، هنوز به محرّکهای بیشتری نیاز دارد. او پیشنهاد میکند که آخرشب باهم به مهمانی دوستش بروید. از سر ناچاری با او همراه میشوید و آخرشب حالتان اصلاً مساعد نیست؛ چراکه در معرض محرّکهای بیشتری از آنچه که میخواستید، قرار گرفتهاید.
وقتی چنین شرایطی را به یاد آورید، متوجه میشوید که کار کردن در گروهی که همه اعضاء آن درونگرا یا برونگرا هستند، به نفع هیچ یک از دو دسته نیست. بهترین و موفقترین تیمها آمیزهای از درونگراها و برونگراها هستند.
امروزه برخی شرکتها با درک اهمیت این نکته، سعی دارند تا فضای انعطافپذیرتری در محل کار ایجاد کنند. فضای کار انعطافپذیر، ترکیبی از اتاقکهای تکنفره، فضایی برای سکوت و خلوت، فضاهای دور هم جمع شدن غیررسمی، فضای مطالعه و محل کار با کامپیوتر است. تأکید چنین محیطهایی بر دیدارهای تصادفی و غیررسمی کارمندان با یکدیگر است. درحالی که حین کار میتوانند به قدر کافی فضای خصوصی برای تمرکز کردن داشته باشند. بدینترتیب، کارمندان درونگرا و برونگرا به یک میزان میتوانند در محیط کارشان راحت و فعال باشند.
آیا ما درونگرا یا برونگرا به دنیا میآییم؟
روانشناسان و دانشمندان بسیاری تلاش کردهاند به این سؤال اساسی که آیا برونگرایی یا درونگرایی خصیصهای ذاتی است یا نه، پاسخ دهند. آیا یک فرد درونگرا، با این خصلت متولد شده است؟ آیا درونگرایی و برونگرایی منشاء ژنتیکی دارند یا اینکه اکتسابی هستند و تحتتأثیر زندگی در محیطهای مختلف، ایجاد میشوند؟
در اولین قدم باید میان خصلت و شخصیت تمایز قائل شویم. خصلت، مجموعهای از ویژگیهای ذاتی ما است که عامل ژن و وراثت در بروز آن دخیل است؛ اما شخصیت هرکسی، تحتتأثیر فرهنگ و تجربههای شخصی در طول زندگیاش ساخته میشود.
درمورد طیف درونگرایی و برونگرایی، روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که هردو عامل خصلت و شخصیت دخیل هستند. یعنی میتوان گفت که دوگانه طبیعت و تربیت، هردو بر این جنبه وجودی انسان تأثیر میگذارند.
گروهی از پژوهشگران دانشگاه هاروارد برای بررسی منشاء بیولوژیکی خصلتهای انسان، عملکرد مغز را مورد مطالعه قرار دادند. یکی از دانشمندان این تیم به نام جروم کاهان، تمام عمرش را صرف بررسی رشد عاطفی و ادراکی کودکان از نوزادی تا دوران بلوغ کرده است.
کاهان با اجرای برخی آزمایشها روی چندین نوزاد، واکنشهای آنها را ثبت کرد. سپس واکنش همین نوزادان را در سالهای بعدی زندگیشان تا دوران نوجوانی مورد مطالعه قرار داد. او این عده را طبق واکنشهایشان به دو دسته «با واکنش شدید» و «با واکنش کم» نامگذاری کرد.
گروه «با واکنش شدید» همانهایی بودند که در نوزادی با شنیدن صدای موسیقی یا دیدن تصاویر متحرّک، به شدت دست و پا تکان میدادند و آوایی از خود تولید میکردند. در حالی که گروه دیگر واکنش بسیار کمتری به همان موسیقی و تصاویر نشان میدادند.
گروه نوزادان با واکنش کمتر در سالهای بعدی، کودکان پر سر و صدا و اجتماعیتری شدند. آنها کمتر از بقیه از انجام بازیهای جدید میترسیدند و در نوجوانی، جنبههایی از برونگرایی را داشتند.
درحالی که گروه نوزادان با واکنش شدید، در سالهای بعدی، بیشتر در بازیها و کارها از خود دقت نشان میدادند. آنها کمتر با دیگران میجوشیدند و در نوجوانی، کمرو و درونگراتر شدند.
شدت واکنش انسان به محرّکهای دور و برش، به بخشی از مغز به نام آمیگدالا مربوط میشود. آمیگدالا یا مغز عاطفی، پایه بسیاری از غرایز مشترک ما با حیوانات است. این اندام، اطلاعات را از حواس میگیرد و سپس به سایر بخشهای مغز و دستگاه عصبی اطلاع میدهد که چطور پاسخ دهند. برای مثال، تشخیص اینکه با دیدن یک مار فرار کنید یا بمانید، کار آمیگدالا است.
نوزادان با واکنش شدید، وقتی بزرگتر شدند، همچنان نسبت به چیزهای ناشناخته واکنشهای هیجانی نشان میدادند. برای مثال، برخورد این گروه با بچههای دیگر در روز اول مهدکودک، همراه با نوعی احتیاط بود؛ چراکه آمیگدالای آنها هشدار میداد که با افراد ناشناختهای روبهرو هستند.
در عوض، کودکان گروهِ باواکنش کم، از آنجایی که هشدارهای کمتری از سوی مغزشان دریافت میکنند، راحتتر با بچههای دیگر ارتباط برقرار کردند. این پژوهش طولانی مدت نشان داد که درونگرایی و برونگرایی ریشه بیولوژیک دارد.
حساسیت بالا باعث میشود که فرد تمام جزئیات را زیرنظر بگیرد و کوچکترین چیزها رویش تأثیر بگذارد. به همین علت، برای کسی که در گروه واکنش شدید قرار دارد، ارتباطات اجتماعی گسترده سخت میشود؛ چون امکان ندارد به جزئیات روابط خود با دیگران فکر نکند.
در حالی که افراد برونگرا و معاشرتی، به دلیل حساسیت پائینشان در واکنش به محرّکها، ممکن است کمتر متوجه رفتارهای دیگران در روابط خود شوند. طبیعی است که درصد ناراحتی، استرس و نگرانی این دسته در مواجهه با دیگران کمتر باشد.
زمانی که از یک کودک با واکنش شدید و کودکی با واکنش کم بخواهید در یک بازی شرکت کنند، احتمال اینکه کودک با واکنش شدید، راهحلهای پیچیده ارائه دهد و دیگری در فکر رقابت و پیروزی باشد بیشتر است؛ چراکه حساسیت بالای کودک اول، باعث میشود او تمام جوانب را با دقت بسنجد و به تمام راهحلها فکر کند؛ اما کودک دوم، به خاطر حساسیت پائین، راهحلهای کمتری را درمییابد. او معمولاً برای حل موضوع به بهترین نحو، دچار اضطراب نمیشود.
همین روال در بزرگسالی این دو گروه نیز ادامه مییابد.
درواقع افراد باواکنش شدید، نسبت به انسانها و وقایع اطراف خود، نوعی «توجه هشدارگونه» دارند؛ بنابراین آنها پیش از هر تصمیمی، به طور ناخودآگاه، اطلاعات بیشتری را از دنیای پیرامونشان دریافت و پردازش میکنند. درحالیکه گروه مقابل که آنها را برونگرا مینامیم، فاقد این توجه هستند و وقتی نوبت به تصمیمگیری میرسد، راحتتر ریسک میکنند و دست به انتخابهای کمتر بررسیشده میزنند.
آزمایشهای جِروم کاهان روی کودکان نشان داد که نوزادهای با واکنش شدید، بیشتر به آنچه دیدهاند فکر میکنند و عمیقاً آن را حس میکنند و بیشتر در تجارب روزمره خود دقیق میشوند.
وقتی نسبت به جهان بیرون حساسیت زیادی داشته باشید، ترجیح میدهید برای حفظ آرامش خود، در فضایی خصوصی و شناختهشده سر کنید. نویسندهها یا افرادی که بیشتر وقتشان را در اتاق خود صرف مطالعه و کار میکنند، همان نوزادان باواکنش شدید هستند. آنها با کار در فضای شخصی، مغز خود را از واکنشهای بیشمار به جهان پیرامون در امان نگه میدارند و به نظرشان هیچچیزی بهتر از ایدههایی که به فکرشان میرسد نیست.
اما گروه مقابل، یعنی کسانی که در نوزادی واکنش کمتری نسبت به محرّکها از خود نشان میدادند، در بزرگسالی به سراغ شغلهایی میروند که سروکلهزدن با دیگران، جزئی از آن باشد. آنها بدون آنکه آسیبی به آرامش روحی و روانیشان برسد، به جاهای ناشناخته میروند و با افراد غریبه معاشرت میکنند. این گروه کمتر مستعد اضطراب و نگرانی هستند.
تحقیقات پزشکی روی دوقلوهای همسان و ناهمسان نشان داده است که خصایص بیولوژیکی بین چهل تا پنجاه درصد ارثی هستند؛ اما آیا با در نظر گرفتن تمام تأثیرات بیولوژیکی، میتوان پدیده درونگرایی و برونگرایی را فقط به ژنها تقلیل داد؟ در قسمت بعدی این موضوع را بررسی میکنیم.
زندگی کردن مثل کش پلاستیکی
اگر دو نفر با ویژگیهای اخلاقی یکسان در دو محیط متفاوت رشد کنند، نتیجه کاملاً متفاوت خواهد بود. قدرت محیط را نباید دستکم گرفت. تصور کنید جوانی که جزء گروه با واکنش کم است، در یک محله خطرناک که محل رفتوآمد خلافکاران است، بزرگ شود؛ از آنجا که او ذاتاً انسان بیباک و جسوری است و کمتر جانب احتیاط را میگیرد، احتمال پیوستنش به گروههای خلافکار بسیار زیاد است.
درواقع اگر فردِ با واکنش کم، راه مناسبی برای ابراز جسارتش پیدا نکند، بهراحتی در دام فعالیتهای خطرناک میافتد. اما اگر همین شخص در محیطی رشد کند که با حمایتی همهجانبه، امکان تجربه و پیشرفت برایش فراهم شود، میتواند دست به اقدامات بزرگ و مؤثری بزند.
حالا آیندهٔ نوزادی که واکنش شدید به پیرامونش داشت را تصور کنید؛ اگر چنین شخصی در یک محیط سرکوبگر بزرگ شود، احتمال افسردگی در او بسیار زیاد است؛ اما اگر در یک محیط حمایتگر و باثبات رشد کند، اعتماد به نفساش تقویت میشود و میتواند از درونگرایی و حساسیت بالای خود برای انجام کارهای خلاقانه و تأثیرگذار استفاده کند.
جالب است بدانید که ژنی به نام سروتونین ترانسپورتر در انسانها وجود دارد که به تنظیم پردازش سروتونین که پیامگیر عصبی مؤثر در خلقوخوست کمک میکند. نوع خاصی از این ژن، به نام «اِلِل کوتاه»، با واکنش شدید و درونگرایی مرتبط است. تحقیقات روی کسانی که دارای الل کوتاه هستند نشان داده که چنانچه در محیط پرتنشی قرار بگیرند، میزان اضطراب و ابتلا به افسردگیشان بیست درصد افزایش مییابد.
یک نظریه جدید تحت عنوان فرضیه ارکیده میگوید که بسیاری از کودکان مانند گل قاصدک هستند؛ آنها میتوانند در هر محیطی ریشه بدوانند و شکوفا شوند؛ اما بقیه کودکان، از جمله کودکانِ با واکنش شدید، شبیه ارکیدهاند؛ به سادگی پژمرده میشوند؛ اما اگر در شرایط درست قرار بگیرند، رشد میکنند و تبدیل به گلی کمیاب و باشکوه میشوند. درواقع، کودکانِ ارکیده، بسیار شدیدتر از سایرین تحتتأثیر تجارب زندگی قرار میگیرند.
حالا که از تأثیر ژن و محیط بر زندگی خود آگاه شدید، پیشنهاد ما این است که عوامل مؤثر بر زندگی را تحت کنترل درآورید و زندگیتان را همانطور که میخواهید، بسازید. اگر بدانید که سیستم عصبی شما برای دریافت محرّکها همیشه آماده است، میتوانید وقتی که نسبت به موضوع بیاهمیتی برافروخته شدید، به خودتان یادآوری کنید که «این واکنش شدید، به خاطر طبیعت من است. میتوانم با آرامش، این قاعده را نقض کنم و بر این ویژگی ذاتی خودم غالب شوم.»
یا برعکس، اگر یک برونگرای کمدقت هستید و حواستان هست که سیستم عصبی شما، به طور طبیعی در واکنش به پیرامونتان حساسیت چندانی ندارد، میتوانید هنگام رفتن به مهمانیای که هیچکس را در آن نمیشناسید، کمی تأمل کنید و از خودتان بپرسید که «آیا واقعاً میخواهم وقتم را در کنار کسانی که نمیشناسم بگذرانم، فقط به این دلیل که ذاتاً با افراد ناشناخته مشکلی ندارم؟»
البته که قرار نیست با این کار، خودمان را عوض کنیم. ما تنها میتوانیم شخصیت خودمان را در مرزهایی که خصلت و خلقوخو اجازه میدهد، بسط دهیم.
پس اگر روزی یک مجری مشهور یا یک سخنران موفق فاش کند که درواقع بسیار درونگرا و خجالتی است، به هیچوجه تعجب نکنید. ما میتوانیم از خجالتی بودنمان آگاه باشیم و تصمیم بگیریم که برای انجام کار دلخواهمان، هرطور که شده، خجالت را کنار بگذاریم.
اگر میخواهید با مدیرتان دربارهٔ یک ایده بزرگ صحبت کنید اما این کار برایتان سخت است، باید تصمیم بگیرید که در آن موقعیت خاص، به خودتان تکانی دهید و به سمت طیف برونگرای شخصیتتان حرکت کنید. اگر چندبار در این موقعیت قرار بگیرید و این کار را تکرار کنید، از آن پس، متوجه خواهید شد که میتوانید بهراحتی با مدیر یا همکاران دیگرتان حرف بزنید؛ چراکه این واکنشْ به ناخودآگاه شما نقل مکان کرده است. اسم این کار را میتوانیم «بسط دادن خودمان در محدودههای معین» بگذاریم.
یکی دیگر از مسائلی که درونگراها هنگام صحبت در جمع با آن مواجه هستند، این است که میخواهند حتماً از صحت و سودمندی چیزی که قصد دارند بگویند، مطمئن باشند. این موضوع به محرّکهایی که ما را وادار به حرف زدن میکنند، برمیگردد. درونگراها همیشه نیاز به مقدار کافی و درستی از محرّک دارند.
هانْس آیْزِنْک، روانشناس صاحبنامی است که میگوید احساس نیاز متفاوت درونگراها و برونگراها به محرّک بیرونی، به بخشی از ساختار مغز به نام آراس مربوط است. آراس بخشی از ساقه مغز است که با کنترل میزان محرّک حسیای که وارد مغز میشود، میان احساس برانگیخته شدن و احساس تسکین، توازن ایجاد میکند.
آیزنک معتقد است درونگراها کانالهای ورودی کاملاً بازی دارند که آنها را به سادگی به نهایت برانگیختگی میرساند؛ اما برونگراها چنین نیستند. صدای بلند موسیقی میتواند تمرکز یک درونگرا را به هم بزند، درحالی که یک برونگرا نیاز دارد صدای موسیقی را باز هم بلندتر کند تا از حالت کسالتبار خود خارج شود.
اما زندگی سالم و موفق، زندگی براساس بهترین سطح برانگیختگی است. این سطح از نقاطی تشکیل شده که بهترین محرّکهای خود را در آن پیدا میکنید. میتوان اسم آنها را نقاط دلپذیر گذاشت. با کشف نقاط دلپذیر خود برای برانگیختگی، میزان رضایتتان از زندگی بیشتر خواهد شد.
خودتان را بررسی و هدایت کنید
روانشناسان موقعیتگرا معتقدند هیچ «خویشتن» ثابتی در کار نیست؛ بلکه در موقعیتهای فرضی الف، ب و ج، خویشتنهای مختلفی از ما وجود دارند. یعنی ما در موقعیتهای گوناگون، چهرههای مختلفی از خود نشان میدهیم.
در مقابل، روانشناسانی که به اصالت شخصیت معتقدند، میگویند این کار، نقاب به چهره زدن و نقش بازی کردن است. با کمی بررسی بیشتر، متوجه خواهیم شد که خویشتنهای مختلف، نه پدیدهای منفی هستند و نه ارتباطی به فریبکاری دارند.
انسان این توانایی را دارد که خود را با محیطها و شرایط گوناگون تطبیق دهد. چنین نظریهای را میتوان «نظریه خصیصه آزاد» نامگذاری کرد. ما آزاد هستیم در مواقع گوناگون، خصیصههای مختلف خود را بروز دهیم یا پنهان کنیم؛ چراکه این کار، زندگی کردن در اجتماع را برایمان راحتتر میکند.
زمانی که در یک موقعیت خاص، میخواهیم درونگرایی خود را کنترل کرده و به آن بیتوجهی کنیم، معمولاً از رفتارهای جایگزین استفاده میکنیم. برای مثال، اگر تصمیم گرفتهاید در یک مهمانی بزرگ شرکت کنید یا در یک مجموعه بزرگ مشغول به کار شوید، ممکن است مکرراً به سرویس بهداشتی یا بالکن پناه ببرید. این یکی از رفتارهای متداولی است که هر درونگرایی در چنین موقعیتی انجام میدهد تا خیلی به او سخت نگذرد.
با این همه، کنترل ظاهر هنوز هم کار سختی است که محدودیتهای خودش را دارد. علت آن هم به پدیده «نشتِ رفتاری» برمیگردد. نشت رفتاری یعنی اینکه زبان بدن ما در هر صورت، احوالات درون ما را بروز میدهد. پس چاره چیست؟ چگونه برخی افراد درونگرا میتوانند اینقدر خوب در جمعها حاضر شوند و مثل یک برونگرا با دیگران خوش بگذرانند؟
اگر این دسته را شبهبرونگرا بنامیم، روانشناسان میگویند که راه رسیدن به شبهبرونگرایی، نظارتبرخود (سلف مانیتورینگ) به صورت مرتب است.
بدینترتیب، رفتارهای ناخودآگاه کمتری از فرد سر میزند و احساس میکند همهچیز تحت کنترل است. کسانی که در نظارتبرخود مهارت دارند، در تغییر رفتار بر حسب نیازهای اجتماعی و موقعیتهای مختلف، موفقتر هستند.
برای مثال، مردی به نام ادگار که در محافل اجتماعی نیویورک، شهرتی برای خود به هم زده، یک درونگرای سفت و سخت است که در خانه ماندن را به معاشرت با دیگران ترجیح میدهد؛ اما نظارتبرخود به او کمک کرده تا بین مردم محبوب باشد.او میگوید: «من عاشق سیاستگذاریام و دوست دارم کاری کنم که وقایع خاص مدنظرم، اتفاق بیفتند. میخواهم دنیا را به شیوه خودم تغییر دهم. من واقعاً دوست ندارم مهمانِ مهمانیِ یک نفر دیگر باشم، چون در آن صورت باید برای دیگران سرگرمکننده باشم. خودم مهمانی برگزار میکنم؛ چون با این کار، بدون نیاز به اینکه واقعاً اهل معاشرت باشید، میتوانید در مرکز وقایع قرار بگیرید.»
اگر میخواهید بدانید تا چه اندازه اهل نظارتبرخود هستید، به سؤالات زیر با آری و نه پاسخ دهید:
- تصور کنید در یک موقعیت اجتماعی بهخصوص، مطمئن نیستید که چه رفتاری داشته باشید. آیا برای سرنخ گرفتن به رفتار دیگران توجه میکنید؟
- آیا اغلب اوقات برای انتخاب فیلم، کتاب یا موسیقی، به دنبال توصیه دوستانتان هستید؟
- آیا در موقعیتهای گوناگون و در مواجهه با اشخاص مختلف، به طرز متفاوتی رفتار میکنید و «آدم دیگری میشوید»؟
- آیا تقلید از دیگران برایتان آسان است؟
- آیا میتوانید در چشمان کسی نگاه کنید و دروغ مصلحتی بگویید؟
- وقتی واقعاً از یک نفر خوشتان نمیآید، میتوانید تظاهر به دوستی با او کنید؟
- آیا برای تحتتأثیر قرار دادن دیگران یا جلبنظر آنها، نقش بازی میکنید؟
- آیا گاهی، به نظر دیگران، در احساساتتان اغراق میکنید؟
هرچه تعداد پاسخهای مثبتتان بیشتر باشد، خودنظارتگر قویتری هستید. درمقابل، اگر:
- رفتارتان معمولاً بازتابی حقیقی از احساسات درونی، نگرشها و باورهایتان است،
- فقط به خاطر ایدههایی که عملاً باورشان دارید، میتوانید بحث کنید،
- حاضر نیستید به خاطر جلبنظر یا خوشایند دیگران، عقاید یا شیوه انجام کارتان را تغییر دهید،
- شرکت در بازیهایی مثل پانتومیم یا ایفای فیالبداهه یک نقش برایتان خوشایند نیست،
در نظارتبرخود ضعف دارید.
از نظر خودنظارتگرهای قوی، افرادی که در این مهارت ضعف دارند، معمولاً آدمهایی خشک و از نظر اجتماعی، ناشی به نظر میآیند.بالعکس، خودنظارتگرهای ضعیف نیز دسته دیگر را افرادی فریبکار و سازشکار میدانند؛ هرچند اگر از زاویه دیگری به ماجرا نگاه کنیم، نوعی فداکاری و فروتنی در این وانمود کردنها نهفته است؛ چراکه فرد خودش را با موقعیتهای مختلف وفق میدهد، حتی اگر آن موقعیتها، دلخواهش نباشد.
پژوهشها نشان میدهد یک عمل ساده ناشی از «خودنظارتگری» مثل لبخند زدن، باعث میشود خود را شادتر و قویتر احساس کنیم. درحالیکه اخم کردن تأثیر معکوس دارد.
درنهایت، هر کسی چه درونگرا باشد و چه برونگرا، نیاز به تعامل سالم با دیگر انسانها دارد. تعامل سالم، ارتباطی است که در آن، هردو طرف راضی باشند و اگر سودی هم دریافت نکردند، آسیبی به آنها نرسد. بنابراین، هنگام برقراری ارتباط، اولین قدم آن است که تشخیص دهید طرف مقابلتان از کدام طیف شخصیتی است؟ آیا درونگرا است یا برونگرا؟
با دانستن این نکته، انتظارات، واکنشها و برخوردهایتان منطقی و کنترلشده خواهد بود. برای مثال، اگر همسر درونگرایی دارید، به او حق خواهید داد که ترجیح بدهد آخر هفته را در خانه بماند و به کارهای عقبماندهاش برسد.
درعوض اگر همسرتان برونگرا است و شما فردی درونگرا هستید، باید علیرغم میل باطنیتان، وسط یک دعوای خستهکننده، نیاز او به صحبت کردن درباره مشکلات را جدی بگیرید. باید آگاه باشید که برونگراها ممکن است سکوتِ صلحآمیز درونگراها را بیمحلی و بیتفاوتی تلقی کنند.
پیام کلی کتاب سکوت
اگر درونگرایی مانع از آن میشود تا درباره ایدهها و کارهایتان بهراحتی در جمع صحبت کنید، کافی است به دو نکته توجه کنید:
اول، به خودتان یادآوری کنید که شما به قدر کافی روی موضوع صحبتتان، مسلّط هستید و قرار است اطلاعات مفیدی در اختیار دیگران قرار دهید.
در وهله بعد، شور و شوقی را که نسبت به موضوع صحبت یا کارتان دارید، دریابید. وقتی بهعنوان یک فرد درونگرا تصمیم به صحبت کردن درباره موضوعی گرفتهاید، تلاش کنید تا آن موضوع، واقعاً در زندگی شخصی یا کاریتان مهم و تأثیرگذار باشد.
گاهی درونگرایی و فشار زیاد بر روی خود، باعث میشود نقشهها، علایق و رؤیاهایی که برای زندگی شخصی خود داشتیم را فراموش کنیم. برای دوباره پیدا کردن این علایق و نقشههای شخصی، اول به دوران کودکی بازگردید و ببینید که چه کاری را بیشتر از همه دوست داشتید؟ رؤیابافیهای کودکان درباره دوران بزرگسالی معمولاً ارتباطی به برونگرا یا درونگرا بودن ندارد؛ بد نیست اگر اکنون هم به دنبال آن رؤیاها بروید.
پس از آن، به کاری که به سوی آن کشیده میشوید، توجه کنید. با خودتان روراست باشید و ببینید که غبطه چه چیزی را میخورید؟ حسادتها و حسرتها در اغلب موارد، حقیقت را برملا میکنند. خویشتن حقیقی خود را دریابید تا درونگرایی یا برونگرایی، مانع رسیدن شما به اهدافتان نشود.
پیشنهاد کاربردی:
اگر هنوز نمیدانید که کجای طیف درونگرایی و برونگرایی قرار دارید، به جملات زیر فکر کنید و با «درست» و «غلط» به آنها پاسخ دهید. هرچه تعداد «درست»ها بیشتر باشد، درونگراتر هستید:
- من گفتگوی دونفره را به فعالیتهای گروهی ترجیح میدهم؛
- اغلب اوقات ترجیح میدهم احساسات و عقاید خود را از راه نوشتن بیان کنم؛
- از تنهایی لذت میبرم؛
- نسبت به همسالانم کمتر به ثروت، شهرت، مقام و منزلت اهمیت میدهم؛
- از حرفهای سطحی خوشم نمیآید؛ اما از بحثهای عمیق درباره موضوعاتی که برایم مهم است لذت میبرم؛
- مردم میگویند من شنونده خوبی هستم؛
- چندان اهل ریسک کردن نیستم؛
- من از کارهایی که بتوانم بهدور از مزاحمت دیگران، خود را در آن غرق کنم لذت میبرم؛
- جشن تولدهای کوچکی را که فقط با شرکت چند دوست نزدیک یا چند عضو خانواده برگزار میشوند، دوست دارم؛
- مردم مرا آدم نرم، مهربان و دارای لحنی ملایم میدانند؛
- من ترجیح میدهم کارم را تا زمانی که تمام نشده، به کسی نشان ندهم و دربارهاش بحث نکنم؛
- از دعوا و کشمکش خوشم نمیآید؛
- من نهایت تلاشم را در کارم میکنم؛
- معمولاً پیش از حرف زدن، فکر میکنم.
- از بیرون رفتن و گشتوگذار در شهر زود خسته میشوم، حتی اگر خوش بگذرد؛
- اغلب اوقات میگذارم تا تلفنم روی پیغامگیر برود؛
- اگر اختیارش را داشته باشم، ترجیح میدهم برای تعطیلات آخرهفته هیچ برنامهای نگذارم و مطلقاً هیچ کاری نکنم.
- از انجام چند کار همزمان خوشم نمیآید؛
- به راحتی میتوانم تمرکز کنم؛
- در رابطه با کلاسهای درس، تدریس استاد در کلاس را به سمینارها ترجیح میدهم.
خوب بود منم یک درون گرا هستم