خلاصه کتاب ” مثل زاک فکر کن ” اثر ” اِکاترینا والتِر ”
Think Like Zuck by Ekaterina Walter
این کتاب درباره چیست؟
کتاب مثل زاک فکر کن (منتشرشده در سال 2012) نگاهی عمیق به پنج اصل عامل موفقیت شرکت فیس بوک میاندازد. این کتاب با داشتن دانش فراوان نسبت به رویکرد مدیریت و رهبری بنیانگذار فیس بوک یعنی مارک زاکربرگ و بکارگیری مثالهایی از دیگر غولهای تکنولوژی، راهنامهای برای کارآفرینان مشتاق خلق میکند.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
- کارآفرینان و بنیانگذاران شرکتهای نوپا
- هواداران فیس بوک
- علاقمندان به دانستن شیوهی تفکر مارک زاکربرگ و نحوهی کار فیس بوک
نویسنده این کتاب کیست؟
اکاترینا والتر کارشناس بازاریابی شرکتهای Fortune 500 مانند Intel. میباشد. پس از اینکه استارتاپش Branderati توسط Spinklr خریداری شد، او به یکی از مبلغان تکنولوژی در سراسر جهان تبدیل شد و همچنین به طور منظم در شرکتهایی مانند Mashable, Fast Company و Huffington Post فعالیت دارد.
راز تبدیل شدن به یک کارآفرین فوقالعاده چیست؟
دنیای مدرن امروز پر از کارآفرینانی است که میخواهند مارک زاکربرگ بعدی یا جف بزوس آینده باشند. البته که فقط تنها عدهی کمی در این مسیر موفق میشوند و خیلیها درنهایت خود را دور از اهداف خود میبینند.
چطور کسبوکار برخی از کارآفرینان موفق میشود و بقیه نه؟ در کتاب مثل زاک فکر کن، نگاهی به موفقیت او و آموزههای تجاری موفقترین مدیرعاملان جهان میاندازیم. با عمل کردن به نصایح این کتاب، شانس بیشتری نسبت به بقیه برای تبدیل شدن به مارک زاکربرگ بعدی خواهید داشت.
مطالبی که در این خلاصه کتاب میخوانید:
- چرا زاکربرگ در ابتدا آهسته کار را شروع کرد؟
- چرا برخی اوقات الهام گرفتن از رقبا مشکلی ندارد؟
- چرا یک شرکت فقط کارکنان خوشحال استخدام میکند؟
کارآفرینان موفق اجازه میدهند اشتیاقشان محرک خود باشد.
تصور کنید تصمیم بر شروع یک استارتاپ دارید. آیا باید به دنبال پیشرفتهترین صنعت بروید یا بهتر است محصولی بسازید که مناسب نیازهای بزرگترین بازار در دسترس باشد؟ هیچ کدام! باید اجازه دهید علاقهتان محرک شما باشد؛ یعنی دقیقاً کاری که مارک زاکربرگ هنگام ساخت حرفهی خود انجام داد.
حتی قبل از فیس بوک هم اشتیاق زاکربرگ برای متصل کردن مردم به یکدیگر مشخص بود. برای مثال، او در دههی 1990 سیستم پیام رسانی به نام Zucknet را ساخت تا کامپیوترهای خانهی والدینش را به یکدیگر متصل کند.
دنبال کردن علاقه علاوهبراین که به حرفهی زاکربرگ جهت داد، یک مزیت دیگر نیز داشت: این نکته را در نظر داشته باشید که در ابتدا فیس بوک تفاوت خاصی با Myspace و Friendster نداشت. با این حال، علاقهی زیاد زاکربرگ به ساخت یک اجتماع آنلاین باعث شد تا دقیقاً همان چیزی را توسعه دهد که کاربران میخواهند و به همین دلیل، توانست رقبای خود را در نهایت کنار بزند.
پس هنگام دنبال کردن علاقهی خود، الهام گرفتن از جای دیگر مشکلی ندارد؛ چون ذاتاً ایدهی شما به تنهایی خودش را نشان میدهد. همچنین دنبال کردن چیزی که واقعاً نسبت به آن اشتیاق داشته باشید باعث میشود ثبات و دوام بیشتری در کار از خود نشان دهید و همین نکته باعث میشود از تسلیم شدن هنگام تجربهی شکست، جلوگیری کنید.
برای مثال، زاکربرگ پیش از ساخت فیس بوک، Facemash را خلق کرده بود؛ یک پلتفرم اجتماعی که به کاربران اجازه میداد تصاویر دانشجویان هاروارد را با یکدیگر مقایسه و رتبهبندی کنند. هرچند که این پلتفرم به دلیل استفادهی بیاجازه از تصاویر دانشجویان، توسط هیئت انضباطی دانشگاه بسته شد. به لطف اشتیاق زیاد خود، زاکربرگ پس از تجربهی این شکست تسلیم نشد و ادامه داد.
البته نباید فراموش کنیم علاوهبر نقش حیاتی اشتیاق و علاقهی بالای زاکربرگ در موفقیت او، توانایی عمل کردن و عزمی که داشت نیز تأثیر بسزایی در حرفهی او گذاشت.
چون به هرحال هرچقدرهم یک چیز را دوست داشته باشید اگر در راستای آن عمل نکنید موفق نمیشوید. خوشبختانه میتوان با به یادآوردن پیامی که بر روی پوستر دفتر مرکزی فیس بوک وجود دارد، بر این بیحرکتی و تنبلی غلبه کرد: «کار انجام شده بهتر از کار بینقص است.»
شرکتهای موفق هول یک نگرش الهام بخش ساخته شدهاند.
در کنار اشتیاق، کارآفرین یک مأموریت یا هدف شخصی دارد که تا زمان رسیدن به آن تسلیم نمیشود.
هدف کارآفرین، تعریف کنندهی هدف شرکت است و عواقب بزرگی دارد. چطور؟ یک هدف الهام بخش مشتریان را به دنبال کنندگان وفادار تبدیل میکند و اگر یک شرکت بخواهد خودش را در بازار از بقیه جدا کند، به دنبالکنندگان وفادر نیاز خواهد داشت.
برای مثال، با وجود اینکه قیمت محصولات اپل نسبت به رقبای خود بالاتر است و سهم بازار کمتری در مقایسه با آنها دارد هنوز هم شرکت بسیار موفقی به حساب میرود. دلیلش هم هدف متفاوت این شرکت است که تفکر رایج را به چالش میکشد و با تولید محصولات خود، از کاربرانش میخواهد متفاوت فکر کنند! این «متفاوت فکر کردن» دقیقاً همان چیزی است که باعث میشود مشتریان برای خرید محصولات اپل هجوم بیاورند.
علاوه بر اینکه این هدف شرکت شما را از دیگران متمایز میکند، یک مزیت دیگر نیز دارد: دیدن شرکت خود به عنوان چیزی فراتر از یک کسبوکار، شانس موفقیت شما را در بلند مدت افزایش میدهد.
هدف زاکربرگ برای فیس بوک «ساخت یک دنیای بازتر و متصلتر» بود. به همین خاطر است که او تمام پیشنهادات دریافتی برای فروش شرکتش را رد میکرد. او معتقد بود هدفش هنوز کامل نشده و اتفاقاً همین اعتقاد او، منجر به پیدایش یکی از معروفترین شعارهای فیسبوک شد: «سفر، فقط یک درصد تمام شده است.»
هدف، نه تنها نقش یک راهنمای ضروری برای بنیانگذار، شرکت و مشتریان دارد بلکه نقش مهمی نیز به عنوان محرک کارکنان ایفا میکند. چون درنهایت کارکنان کمتجربهتر عملکرد بسیار بهتری نسبت به متخصصان بیانگیزه که علاقهای به پروژه ندارند خواهند داشت.
این اصل در Threadless، یک شرکت موفق که طرحهای هنرمندان ناشناس را روی تیشرت چاپ میکند، مشهود است. مدیر عامل این شرکت ترجیح میدهد به جای کسانی که تجربه چشمگیر دارند اما در مورد هدف اشتیاق ندارند، افرادی را استخدام کند که فاقد تجربه هستند اما دیدگاه خود را به اشتراک میگذارند. اینگونه، او به هنرمندان بستری برای ارائهی کارشان میدهد.
کارکنان باانگیزه که در ارزشهای شرکت سهیم هستند استخدام کنید.
همانطور که در بخش قبل گفتیم، کسی که کار خود را دوست داشته باشد عملکرد بهتری نسبت به کسی که علاقهای به آن کار ندارد خواهد داشت. اگر کارآفرینان میخواهند افراد درست را استخدام کنند، باید این نکته را به خاطر داشته باشند.
خب، چگونه میتوان افراد درست را استخدام کرد؟ اول از همه، با مشخص کردن فرهنگ شرکت خود شروع کنید. چون اگر میخواهید کارکنان درست که ارزشهای یکسانی با شما دارند استخدام کنید، باید اصل این ارزشها را درک کنید.
این کاری است که مدیریت یک خردهفروشی آنلاین به نام Zappos با ساختن شعارهای عجیب و غریب برای جمعبندی ارزشهای شرکت انجام داد؛ شعارهایی مانند: «هنگام ارائهی خدمات شگفتی ساز شوید! – خوش بگذرانید و کمی نامتعارف باشید!»
و مدیر این خرده فروشی برای اینکه از استخدام افراد درست اطمینان حاصل کند، از آنها دربارهی مقدار خوششانس بودنشان در زندگی با رتبهبندی یک تا ده میپرسید. سپس او تمام افراد منفیگرا که پایینتر از عدد هفت انتخاب کرده بودند را حذف میکردند!
اگر به نظرتان این کارها بیش از حد پیچیده به نظر میرسند، به یاد داشته باشید که تصمیمات شما در فرایند استخدام میتوانند عامل موفقیت یا شکست کسبوکار شما باشند. در نهایت، دلیل اینکه Zappos تا این اندازه به فرایند استخدام اهمیت میدهد این است که یکبار مدیرعامل این شرکت پس از محاسبات بسیار تخمین زد آنها بیش از 100 میلیون دلار بخاطر استخدامهای اشتباه ضرر دیدهاند!
حتی هنگامی که افراد درست را استخدام میکنید هم باید کارهایی انجام داد تا مطمئن شوید آنها شغل خود را دوست دارند و بهترین عملکردشان را ارائه میدهند. چگونه؟ باید برخورد خوبی با تیم خود داشته باشید و خوشحالی آنها را در اولویت قرار دهید؛ زیرا هر رفتاری که شما با کارکنان خود داشته باشید، کارکنان نیز همان رفتار را با مشتریانتان خواهند داشت.
به این منظور، شرکتها باید یک محیط کار امن و قابل اعتماد ایجاد کنند؛ جایی که کار کردن خسته کننده به نظر نمیرسد. به همین دلیل است که دفاتر کاری فیس بوک پر از موسیقی و تجهیزات سرگرمیاند که به کارکنان اجازهی استراحت میدهد.
هیچگاه کیفیت محصولات خود را پایین نیاورید.
فیس بوک به عنوان پروژهی کد نویسی یک دانشجوی 19 ساله شروع و در نهایت به یکی از مهمترین ابزارهای ارتباطی تبدیل شد. چگونه؟ خب، کلید موفقیت فیس بوک، تمرکز همیشگی بر روی خدمات و تجربهی کاربری بهتر بود.
و در حقیقت، پیشرفت کیفیت خدمات و محصولات باید در مرکز استراتژی تمامی کسبوکارها باشد. به عبارت دیگر، باید اطمینان حاصل کنید هر تصمیمی که بابت کسبوکارتان میگیرد، منجر به بهتر شدن کیفیت محصولتان و تطابقش با نیازهای مشتری باشد.
برای مثال هنگامی که فیس بوک شروع به توسعه کرد، مارک زاکربرگ اطمینان حاصل کرد این گسترش به آرامی و با دقت اتفاق میافتد تا شرکتش بتواند خود را با خواستههای جدید کاربران وفق دهد. پس در گام اول، فیس بوک تنها در دسترس دانشجویان هاروارد قرار گرفت و زاکربرگ تا قبل از بالا رفتن ظرفیت سرور، آن را در اختیار دیگر دانشگاهها قرار نداد.
البته که توجه به بالا بودن کیفیت محصول تنها یک قطعه از پازل است و شما به نوآوری مستمر نیز برای یافتن راههای جدید به منظور بهتر کردن محصول خود نیاز دارید. از آنجایی که نوآوری یک عامل حیاتی در کیفیت محصول به شمار میرود، کارکنان باید به «متفاوت فکر کردن» تشویق شوند.
به فلسفهی «سریع حرکت و چیزها را بشکن» نگاه کنید. شرکت فیس بوک برای برنامهنویسان خود رویدادهای چند روزهی برنامهنویسی یا هکاتون به منظور کشف ایدههای جدید ترتیب میدهد. اینکار باعث پیدایش بسیاری از ویژگیهای جذاب فیس بوک مانند تایملاین، چت و حتی دکمهی لایک شد!
البته که مدل هکاتون فقط به منظور تولید نوآوری نیست و به کارکنان یک درس مهم میدهد: همهی ایدهها بار اول جواب نمیدهند و شکست خوردن موردی ندارد.
چون بعضی اوقات برای موفق شدن لازم است دفعات بسیاری شکست را تجربه کنید. برای مثال، جِیمز دایسون 5127 نمونهی اولیه طراحی کرد تا نهایتاً موفق شد اولین جاروبرقی بدون کیسه را بسازد که به پرفروشترین محصول بریتانیا و آمریکا تبدیل شد.
یک تیم رهبری عالی، متشکل از افرادی با تجربیات و تواناییهای مکمل است.
بهترین تیمها از افرادی با مهارتهای متفاوت ساخته شدهاند. مثلاً یک تیم قوی فوتبال متشکل از مدافعان، هافبکها و چند مهاجم است. جالب است که بدانید همین مدل در تیمهای رهبری نیز بکار گرفته میشود. و درست مانند هر تیم قوی فوتبال، تیمهای رهبری به جای داشتن مهارتهای مختلف، تجربیات و تواناییهای مکمل دارند.
پس یک تیم قوی رهبری شامل یک آینده نگر (فردی با ایدهها و نوآوریهای بزرگ) و یک سازنده (فردی با مهارتهای عالی مدیریتی و سازمانی) است. این تعادل، اطمینان حاصل میکند تمرکز همچنان بر روی هدف شرکت قرار دارد و در بخش عملیاتی کسبوکار نیز توسعه ادامه پیدا میکند.
برای مثال، از زمانی که شِریل سَندبِرگ (سازنده) در نقش مدیر ارشد عملیاتی فیس بوک قرار گرفت، زاکربرگ (آیندهنگر) دیگر میتوانست تمامی تمرکز خود را بر روی کاری که در آن بهترین است یعنی ساخت محصول و چشمانداز شرکت قرار دهد. در همین حال، سندبرگ تجربهی بسیاری در توسعهی کسبوکار دارد (بخشی که زاکربرگ در آن مهارتی ندارد) که باعث میشود عملکرد فیسبوک در بهینهترین حالت خود قرار گیرد.
شایان ذکر است که ایجاد این تعادل میان کارکنان هدفی دارد و روشی برای چندبرابر کردن شانس موفقیت شرکت است. چون اگر تیم شما متشکل از متخصصان مختلف با دانشهای متفاوت باشد، میتوانید مشکلات و فرصتها را از زوایای مختلف بررسی کنید.
و این دقیقاً همان چیزی است که برای اِستیو ووزنیاک اتفاق افتاد. او اولین اختراع خود یعنی کامپیوتر شخصی را به دوستش استیو جابز نشان داد. ووزنیاک به قدری به اختراع خود میبالید که حاضر بود آن را مفت و مجانی در اختیار همه قرار دارد. هرچند که جابز، شخصی با مهارتهای مدیریتی و سازمانی بالا از این فرصت برای ساخت شرکت دو نفرهشان استفاده کرد؛ شرکتی که در آن ووزنیاک مسئول نوآوری و جابز مسئول تبدیل کردنش به یک کسبوکار عالی بود.
پیام کلی کتاب مثل زاک فکر کن
موفقترین کسبوکارها توسط رهبران پرشوری مدیریت میشوند که هدف دارند، اتحادهای قوی ساختهاند و بر روی ساخت محصولات نوآورانه و باکیفیت تمرکز کردهاند.
به انجام کاری که دوستش ندارید راضی نشوید! ورود به پروژه یا شغلی که هیچ اهمیتی به آن نمیدهید و صرفاً فقط فکر میکنید موظف به انجام آن هستید آسان است. اما شور و اشتیاق خود را رها نکنید و به جستوجو برای یافتن چیزی که واقعاً الهام بخشتان باشد ادامه دهید. قول میدهیم وقتی پیدایش کردید خودتان متوجه میشوید.
آموزنده و الهامبخش هست این کتاب