خلاصه کتاب « پدر پولدار، پدر بیپول | Rich dad Poor Dad » اثر « رابِرت کیوساکی | Robert T. Kiyosaki »
آنچه که پولدارها دربارهی پول به فرزندانشان میآموزند و قشر متوسط و فقیر نمیآموزند!
این کتاب درباره چیست؟
کتاب پدر پولدار، پدر بیپول (نوشتهشده در سال 1997)، با ترکیب زندگینامه و توصیههای شخصی، راه دستیابی به استقلال مالی و ثروت را تشریح میکند. نویسنده معتقد است آنچه که در این کتاب که در لیست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز است، میآموزید؛ مسائل ریزی است که در جامعه به ما هرگز یاد داده نمیشوند و این مسائل، دانش ضروری برای ثروتمند شدن و ثروتمند ماندن هستند که قشر ثروتمند به فرزندان خود میآموزند. او پشتوانهی ادعاهای خود در این کتاب را، موفقیت کاری خود بهعنوان یک سرمایهگذار و بازنشستگی خود از کار کردن در سن 47 سالگی عنوان میکند.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
- هر کس که به دنبال فرار از کشاکش روزمره است.
- کسانی که میخواهند بدانند پولدارها چگونه پولدار میشوند.
- کسانی که میخواهند بدانند چگونه سرمایه گذاری کنند.
نویسنده این کتاب کیست؟
رابِرت کیوساکی، یک سرمایهگذار و کارآفرین، با دارایی تقریبی 80 میلیون دلار است. برند تجاری پدر پولدار او بیش از 15 کتاب خودآموز اقتصادی منتشر کرده است که بیش از 26 میلیون نسخه در سراسر جهان به فروش رسانده است.
یک آموزش اقتصادی واقعی را تجربه کنید.
والدینتان دربارهی زندگی شخصی، پول و زندگی کاری به شما چه آموختند؟ آیا گفتند که باید به مدرسه بروید؛ خوب درس بخوانید و سپس یک کار خوب پیدا کنید؟ احتمالاً. باور کنید یا نه، این توصیهی چندان خوبی نیست؛ اما چیزی است که اکثر والدین و معلمین مدرسه به کودکان میگویند.
و تا صحبت مدرسه در میان است، سؤال دیگری از شما میپرسیم: در مدرسه چه چیزی دربارهی پول درآوردن یاد گرفتید؟ اگر مدرسهتان مثل اکثر مدارس دنیا باشد، پاسخ هیچ است.
البته نیازی به غصه خوردن نیست؛ اکثر ما همین تجربه را داشتهایم. به ما هیچوقت آنچه که برای پولدار شدن و پولدار ماندن باید بدانیم، آموخته نشده؛ اما این اطلاعات واقعاً وجود دارند و خانوادههای پولدار آنها را نسل به نسل منتقل میکنند. اما چطور میتوانید به این اطلاعات دست پیدا کنید؟
- پولدارها برای پول کار نمیکنند
- دربارهی داراییهای مالی بیاموزید، داراییهای واقعی را تشخیص دهید و روی آنها سرمایه گذاری کنید
- سرتان به کار خودتان باشد: برای خودتان پول بسازید نه رئیستان
- با فهم قانون مالیات و سیستم قانونی، پولدارها خود را یک قدم جلو تر از سیستمهایی که برای مهار آنها طراحی میشوند، قرار میدهند
- به اکثر ما آموزش اقتصادی داده نمیشود
- با دنبال کردن سه مرحله، سواد اقتصادی برای خود بدست بیاورید: موقعیت فعلی خود را ارزیابی کنید؛ اهداف مالی خود را مشخص کنید و در آخر، هوش اقتصادی که برای رسیدن به اهداف نیاز دارید را بسازید
- هوش اقتصادی و جرئت، به ثروتمندان اجازه میدهد که در هر شرایطی پول «ابداع» کنند
- به جای بی خطر بازی کردن؛ سرمایه گذاری در سهام، اوراق قرضه و گواهیهای رهن مالیاتی را امتحان کنید
- فقط برای درآمد کار نکنید؛ کار کردن برای آموختن بسیار مهمتر است
- پیام کلی کتاب
پولدارها برای پول کار نمیکنند.
پیش از رفتن به سراغ توصیههای مشهور اقتصادی، یک داستان برایتان تعریف میکنیم. داستان رابرت کیوساکی 9 ساله.
داستان در دههی 50 میلادی آغاز میشود. رابرت و دوستش مایک پسرهایی کنجکاو، با انگیزههایی بزرگ بودند. وقتی که بزرگ شدند، میخواستند ثروتمند شده و پول زیادی دستوپا کنند؛ اما اینکه دقیقاً چگونه به این هدف برسند را نمیدانستند. بعد از تلاش ناکامشان در تولید سکه از جلد خمیردندان، دو پسر تصمیم گرفتند که کمی راهنمایی بگیرند. از پدرانشان پرسیدند که چطور میتوانند پولدار شوند.
همانطور که انتظار میرفت، پدر تحصیلکرده اما بیپول رابرت، پاسخ داد: «به مدرسه برو، درس بخوان و یک کار خوب پیدا کن.» این نصیحتی آشنا اما گمراهکننده است.
اگر این توصیه را دنبال کنید، شما همهی زندگیتان را در حال شکستن کمرتان برای افزایش حقوق خواهید گذراند؛ درحالیکه دیگران: دولت، صاحبخانه، رئیس و …، بیشترِ ثمره را میبرند.
بهعبارتدیگر، حرف پدر رابرت این بود که: «برو و به این سگدویی بیحاصل ملحق شو؛ روند بیپایان کار کردن برای همه، بهغیراز خودت.»
حال، بسیاری از افراد هنوز توصیهی پدر بیپول را دنبال میکنند؛ اما بسیاری از آنها این کار را به خاطر یک احساس ترس قوی، از فکر تخطی کردن از انتظاراتی که جامعه، درون ما نهادینه کرده است انجام میدهند. آن چیزی که ما را به ثروت میرساند، یک شغل خوب است؛ این چیزی است که به ما گفته میشود و ما در کودکی بهسختی درس میخوانیم تا در بزرگسالی حتی سختتر کار کنیم و نتیجه؟ شاید فقیر نشویم؛ اما قطعاً چنان پولدار هم نمیشویم.
اما کسانی هستند که این توصیهی قدیمی را به فرزندانشان نمیکنند؛ کسانی که میدانند پول چگونه ساختهشده، چگونه افزایش پیدا کرده و چگونه حفظ میشود. افراد پولدار، افرادی مثل پدر مایک، پدر پولداری که معلم اقتصادی دو پسر شد.
خب پدر مایک چه پیشنهادی داد؟ ابتدا، هیچ. او معاملهای با کیوساکی جوان کرد؛ او پیشنهاد داد که اگر رابرت با نرخ تنها 10 سنت (یکدهم دلار) برای او کار کند، او هرچه دربارهی پول میداند را به پسر بیاموزد.
رابرت قبول کرد، اما پس از گذشت چند هفته بیگاری، با عصبانیت و آمادهی استعفا نزد پدر پولدار برگشت. رابرت گفت: «بهاندازهی کافی از من سوءاستفاده کردی و سر قول خودت نماندهای. در تمام این هفتهها، هیچچیزی به من دربارهی پول نیاموختی!»
اما این نخستین درس او بود که معلمش با یک لبخند کوچک به او آموخت. رابرت کیوساکی آموخت که زندگی، اغلب، افراد را تحتفشار میگذارد و یاد گرفت که کار کردن برای پول، افراد را پولدار نمیکند؛ به همین دلیل است که پولدارها برای پول کار نمیکنند؛ پس ممکن است از خود بپرسید، اگر پولدارها برای پول کار نمیکنند، پس چطور پولدار میشوند؟ شاید از طریق دزدی؟ یا مسابقهی بختآزمایی؟
دربارهی داراییهای مالی بیاموزید؛ داراییهای واقعی را تشخیص دهید و روی آنها سرمایه گذاری کنید.
ابتدا سؤال آخر قسمت قبل را پاسخ دهیم: خیر، هیچیک از موارد فوق.
پولدارها کاری میکنند تا پولشان برایشان کار کند؛ اینگونه است که پولدار میشوند. به جای پول خرج کردن برای تجملات و زلمزیمبوها، آنها قسمتی از پولشان را در داراییها در اشکال مختلف، سرمایهگذاری میکنند و سپس به جای کار کردن برای پول، اجازه میدهند که سرمایههایشان برایشان پول تولید کنند.
اما خیلی جلو جلو حرکت نکنیم. تا جایی که در داستانمان پیش رفتیم، رابرت هنوز بچه بود و لغت سرمایه در دایرهی لغات او جایی نداشت؛ اما پدر مایک، پدر پولدار، همهچیز را تغییر داد.
یک روز، او پسرها را نشاند و به آنها توضیح داد که پولدارها دارایی میخرند؛ درحالیکه افراد کمپول، اغلب بهاشتباه فکر میکنند که دارایی میخرند؛ درحالیکه درواقع بدهی میخرند. او توضیح داد که در حقیقت، دارایی چیزی است که پول به کیفتان اضافه کند؛ اما بدهی چیزی است که پول از کیف خارج کند. این تمایز، بسیار مهم است و کمتر کسی، درست متوجه آن میشود. بیایید به یک مثال نگاه کنیم.
خانه، اغلب بهعنوان یک دارایی دیده میشود، درست است؟ اما در واقعیت، یکی از بزرگترین بدهیهایی که میتوانید داشته باشید است. خرید یک خانه اغلب به این معناست که باید تمام عمرتان را کار کنید تا قسطهای وام 30 سالهی خرید مسکن و مالیاتهای ملکی را بپردازید؛ پس از کیف پولتان، پول خارج میکند.
یک خانهی خریده شده با وام مسکن از دو لحاظ به ضرر شما کار میکند. نخست: قطعی است که شما تا 360 ماه آینده هزینهی هنگفتی را، هر ماه از درآمدتان از دست میدهید و این خود نشانهی بارز یک بدهی است. دوم: آن 360 پرداخت از حساب شما، میتوانستند در داراییهای پربازده بسیار بهتری سرمایهگذاری شده باشند که پول به کیف شما اضافه میکردند.
پدر پولدار مسئله را تا آنجایی که میتوانست بهصورت ساده برای دو پسر بیان کرد: «برای پولدار شدن تنها کاری که باید انجام دهید، پیدا کردن داراییهای واقعی و سرمایهگذاری در آنها است» اما اگر همهی عمرتان را به خرید بدهی بگذرانید، هیچوقت پولدار نخواهید شد.
پدر پولدار توضیح داد که درآمد یک فرد فقیر، مستقیماً برای پوشش مخارج فوری مثل اجاره، مالیات و غذا صرف میشود. درآمد قشر متوسط نیز خرج هزینههای مشابه، بهعلاوهی بدهیهایی مثل اقساط وام مسکن، وام تحصیل، کارت اعتباری و دیگر اشکال بدهکاری میشود.
اما پولدارها؟ در عوضِ نیاز به حقوق ماهیانه، داراییهای آنها، بهقدری برایشان پول میسازند که مخارج آنها را پوشش داده و مقداری هم برای سرمایهگذاری مجدد در چیزهایی مثل سهام، اوراق قرضه و یا املاک برای اجاره دادن به دیگران برای آنها باقی میگذارند. نتیجهی این سرمایهگذاری مجدد این است که درآمد آنها باز هم بالاتر میرود؛ به این معنی که پولدارها پولدارتر میشوند.
این موضوع مهمی است و یکبار دیگر میگویم: اگر بتوانید مخارج و بدهیهایتان را پایین نگه دارید، میتوانید باقیماندهی پولتان را در داراییها سرمایهگذاری کنید و پولتان را به کار کردن برای شما وادارید. این کار را بکنید و خیلی زود، ثروتی کوچک برای خود دستوپا خواهید کرد.
سرتان به کار خودتان باشد: برای خودتان پول بسازید نه رئیستان.
اینجای کار ممکن است شروع به اعتراض کنید. بله، کوبیدن زندگی کاری روزمره و دعوت افراد به جمعآوری سرمایه، کار آسانی است؛ اما اگر در وهلهی اول شغلی نداشته باشید، چطور قرار است آنها را به دست آورید؟ آیا قرار است که پول از آسمان ببارد؟
خیر. هیچکس نمیگوید کار روزانهتان را ترک کنید، دستکم هنوز نه؛ اما آن چیزی که کیوساکی بر آن تأکید دارد، اهمیت بودن سرتان به کار خودتان است.
حالا در اینجا منظور از این حرف، فضولی نکردن در زندگی دیگران نیست؛ بلکه بهسادگی به این نکته اشاره دارد که به داراییهای خودتان بپردازید و در کنار رئیس و صاحبکارتان، برای خودتان هم پول بسازید؛ بهعبارتدیگر، سر به کار خود بودن، به این معناست که به جای پول ساختن از طریق ارتقاء درجه، پاداش و افزایش حقوق، این کار را از طریق پرتفوی (سبد سرمایه) داراییهای خودتان انجام دهید.
در بحث درآمد شخصی، تفاوت مهمی بین حرفه و کسبوکار شما وجود دارد. حرفهی شما، آن چیزی است که شما 40 ساعت در هفته به آن مشغولید تا قبضهایتان را بپردازید، خوراک و دیگر مخارج زندگی را تأمین کنید. این کار معمولاً یک عنوان خاص به شما میدهد، مثلاً: «صاحب رستوران» یا «مدیر فروش». از طرف دیگر اما کسبوکار شما، چیزی است که شما پول و زمان در آن سرمایهگذاری میکنید تا به شما در رشد داراییهایتان کمک کند.
خب این موضوع چطور به داستان موفقیت مالی رابرت مربوط میشود؟ وقتیکه او جوان بود، پدر بیپولش به او توصیه کرد که روی پیدا کردن یک کار مطمئن و پردرآمد تمرکز کند؛ اما از طرف دیگر، پدر پولدار او به او گفت که شروع به خرید دارایی کند. به نظرتان رابرت توصیهی کدام پدر را پیش گرفت؟ درست است؛ پدر پولدار. رابرت نخستین کسبوکار خود را در سن 9 سالگی آغاز کرد و دوست خواهرش را استخدام کرد تا کُمیک بوک (کتابهای مصور) به کودکان محله اجاره دهد. دیگران کار میکردند و او پول جمع میکرد.
وقتیکه بزرگتر شد، او به یک کار روزانه نیز مشغول شد. درواقع، او ساعات طولانی بهعنوان کارمند شرکتهایی مثل زیراکس و شرکت نفت کالیفرنیا گذراند؛ اما در تمام این مدت او هزینههایش را پایین نگهداشته و باقیماندهی درآمدش را سرمایهگذاری کرد و پرتفوی سنگینی از داراییهای درآمدزا برای خود جمعآوری کرد.
اینطور بود که کیوساکی یاد گرفت سرش به کار خودش باشد؛ البته، او هم یک شغل داشت؛ اما آن چیزی که درنهایت او را پولدار ساخت، رشد داراییهایش بود. زمانی که او مشغول به کار برای شرکتها و سرمایهگذاری درآمدش بود، به او یاد داد که به داراییهایش به چشم کارمندهایش نگاه کند. تکتک دلارهایی که او در داراییهایش سرمایهگذاری کرد، در حال کار کردن و پول ساختن برای او بودند؛ حتی زمانی که خود او خواب بود. به نظر خیلی شیرین است، نه؟
پس اگر میخواهید پولدار شوید، همین رویکرد را پیش بگیرید. بهاحتمال بسیار بالا، حقوقتان شما را پولدار نخواهد کرد؛ حتی با همهی پاداش و ارتقاها. کاری که حقوق شما میتواند بکند، کمک کردن به شما در خرید داراییهایی است که شما را غنی میکنند.
نتیجه؟ یاد بگیرید که بین کسبوکار و حرفهی خود تمایز قائل شوید؛ چراکه تنها یکی از آنها شما را پولدار میکند. شما میدانید که کدام.
با فهم قانون مالیات و سیستم قانونی، پولدارها خود را یک قدم جلوتر از سیستمهایی که برای مهار آنها طراحی میشوند، قرار میدهند.
وقتیکه رابرت در مدرسه بود، یکی از داستانهای موردعلاقهی او، داستان رابینهود و گروه سرخوشش بود. گروه ماجراجو و ولگردی که از پولدارها میدزدیدند تا به فقرا بدهند. داستان هیجانانگیزی بود؛ اما پدر پولدار او نظر دیگری داشت. به نظر او، رابینهود یک خلافکار بود.
پدر پولدار، افسانهی رابینهود را مقصر سیستم مالیاتی میدانست که از آن تنفر داشت. همانطور که رابینهود از پولدارها پول میگرفت و به فقرا میداد، دولت نیز تلاش کرد که از ثروتمندان گرفته و به نیازمندان بدهد؛ اما همانطور که پدر پولدار توضیح داد، آنها در این کار موفق نشدند.
از دید پدر پولدار، این قشر متوسط بودند که متحمل وزن مالیات شدند و نه پولدارها. پولدارها خیلی زیرک و مجهزتر از این حرفها در مقابل مالیات بودند و با استفاده از ابزارهای پیچیده آن را دور زدند.
یکی از ابزارهایی که پولدارها برای پوشش خود، مقابل مالیات استفاده میکنند، شرکتها هستند. چراکه شرکتها اجازه دارند پول بدون کسر مالیات را خرج کنند و تنها به آنچه بعد از مخارج باقی میماند، مالیات تعلق میگیرد؛ اما در سوی دیگر، اشخاص ابتدا به پولشان مالیات میخورد و بعد از آن اجازه دارند باقیماندهی پولشان را خرج کنند.
این یک تمایز بسیار مهم است. تصور کنید که شما تنها بر اساس قسمتی از حقوقتان مالیات میدادید که خرجش نکرده بودید! با حفاظت از داراییهایشان با استفاده از شرکتها، پولدارها میتوانند برخلاف قشر متوسط و فقیر، از مالیات دادن خودداری کنند.
اما این تنها فایدهی شرکتها برای پولدارها نیست. وقتیکه شما یک شرکت تأسیس میکنید، این کار میزان پولی که در صورت ورشکستگی تشکیلاتتان از دست میدهید را محدود میکند. از این زاویه به قضیه نگاه کنید: اگر شما بهعنوان یک فرد، قسط وامی را پرداخت نکنید، باید اموالتان را فروخته، اعلام ورشکستگی کرده و هر چیز دیگری که قانون طلب میکند را انجام دهید.
اما اگر یک شرکت، شکست خورده و نتواند بدهیهایش را پرداخت کند چطور؟ خب؛ صاحبان شرکت، سرمایهگذاریشان در آن شرکت را از دست میدهند و فقط همین. هیچکس به سراغ اموال شخصی آنها نخواهد آمد. هیچکس خانهشان را از آنها پس نمیگیرد. شرکتها به پولدارها اجازه میدهند که بهرههای مالی عظیمی بهدست آورند؛ بدون آنکه ریسک قابلتوجهی نسبت به سود داشته باشند.
پس درس این قسمت چیست؟ این است که: با فهم قانون مالیات و سیستم قانونی، پولدارها خود را یک قدم جلوتر از سیستمهایی که برای مهار آنها طراحی میشوند، قرار میدهند.
به اکثر ما آموزش اقتصادی داده نمیشود.
خب برگردیم به داستان رابرت کیوساکی. وقتی رابرت و مایک هنوز جوان بودند، پدر پولدار، آنها را زیر بال خود گرفته و به آنها دسترسی کامل به معاملات کاری خصوصی خود داد. آنها در جلسات او با بانکدارها، وکلا و حسابداران نشستند و متوجه شدند که چه چیزهایی در صاحب یک کسبوکار موفق بودن دخیل هستند.
درنتیجه، آنها درسهای زیادی گرفتند و خیلی سریع هم آموختند؛ اما خیلی زود آنها با مشکلاتی برخورد کردند؛ چراکه مهارتهایی که این دو از پدر پولدار یاد گرفته بودند، جدی گرفتن مدرسه را برایشان سخت کرده بود.
پشت سر هم به آنها گفته میشد که با درس خواندن و سخت کار کردن طبیعتاً به موفقیت و ثروت میرسند. این عقیده که احتمال دارد سواد اقتصادی نیز در این موفقیت تأثیری داشته باشد، به نظر نمیرسید که به ذهن بقیهی افراد غیر از پدر پولدار خطور کرده باشد.
به کودکان دربارهی موضوعاتی مثل سپرده و سرمایهگذاری آموزش داده نمیشود و درنتیجه، آنها نسبت به موضوعاتی مثل بهرهی مرکب کاملاً بی اطلاعاند. شاهد واضحی بر این حقیقت، این است که امروزه حتی بچههای دبیرستانی، تا سقف اعتبار کارتهای اعتباریشان را استفاده میکنند.
این عدم آموزش در هوش اقتصادی، معضلی است نه تنها برای جوانان امروزی؛ بلکه برای بسیاری از افراد بالغ و تحصیلکرده که تصمیمات جاهلانهای با پول خود میگیرند. دربارهاش فکر کنید: اکثر افراد، فاقد هرگونه برنامهی بازنشستگی برای خود هستند. در ایالاتمتحده، 50 درصد افراد، فاقد صندوق بازنشستگی هستند و بقیهی افراد، نزدیک به 75 تا 80 درصد، حقوق بازنشستگی بیفایدهای دارند.
خب مشخصاً جامعه، ما را ازنظر دانش اقتصادی خیلی کم مجهز کرده است؛ اما بهدست آوردن سواد اقتصادی یکی از آموزههای کلیدی کیوساکی است. پس شما چهکار میکنید؟ سواد خود را بالا ببرید و شروع به ساخت یک راهبرد اقتصادی کنید!
با دنبال کردن سه مرحله، سواد اقتصادی برای خود بدست آورید: موقعیت فعلی خود را ارزیابی کنید؛ اهداف مالی خود را مشخص کنید و در آخر، هوش اقتصادی که برای رسیدن به اهداف نیاز دارید را بسازید.
شما میتوانید سفر خود به سمت ثروت شخصی را در هر نقطهای از زندگی آغاز کنید؛ اما هرچه زودتر این کار را بکنید بهتر است. مشخص است که اگر این سفر را در 20 سالگی آغاز کنید، شانس شما برای پولدار شدن بسیار بیشتر خواهد بود؛ تا آنکه از 30 سالگی شروع کنید.
اما فارغ از سنتان، بهترین راه برای شروع، پیروی از این 3 مرحله است: ابتدا برآوردی از اموالتان انجام دهید. دوم، برای خود اهدافی تعیین کنید و سوم، دانش لازم برای دستیابی به این اهداف را کسب کنید.
بیایید به این سه مرحله با جزئیات بیشتری نگاه کنیم: در مرحلهی اول، شما نگاهی صادقانه به شرایط مالی فعلی خود میاندازید. با شغل فعلیتان، بهطور واقعبینانه، انتظار چطور درآمدی را میتوانید در حال و آیندهی نزدیک داشته باشید؟ چه جور مخارجی را میتوانید بهصورت پایدار از پسشان بربیایید؟ ممکن است به این نتیجه برسید که آن مرسدس بنزی که زیر سر دارید، در حال حاضر خریدش برایتان امکانپذیر نیست. به یاد داشته باشید که صادق باشید! پولی که ندارید را در نظر نگیرید.
بعد از این کار، میتوانید اهداف مالی واقعگرایانه برای خود تعیین کنید. ممکن است بگویید که میخواهید خرید آن مرسدس بنز تا 5 سال دیگر برایتان میسر باشد. بهعنوانمثال: همسر کیوساکی، 4 سال صبر کرد و در آخر بنزش را از طریق درآمد ساختمانهای آپارتمانشان خرید.
خب، مرحلهی بعد، ساخت هوش اقتصادیتان است. این کار را یک سرمایهگذاری بر روی بزرگترین دارایی که در دسترس دارید، یعنی ذهنتان، در نظر بگیرید. نحوهی معامله با پول را بیاموزید.
بهعنوانمثال، اگر ترس از دستِ رد به سینه خوردن دارید، از راهحل ساده کار کردن برای یک شرکت بازاریابی شبکهای استفاده کنید. اگرچه ممکن است با این کار حقوق چندانی نگیرید، در عوض اعتمادبهنفس و مهارتهای فروش بسیاری خواهید آموخت که در آینده برایتان بسیار مفید خواهند بود.
علاوه بر این، میتوانید سواد اقتصادیتان را با وقت آزادتان افزایش دهید. در کلاسها و سمینارهای اقتصادی شرکت کنید، کتابهای این حوزه را بخوانید و سعی کنید با متخصصین اقتصادی ارتباط برقرار کنید.
متوجه شدید؟ بیایید یکبار دیگر این مراحل را باهم مرور کنیم: موقعیت فعلی خود را ارزیابی کنید، اهداف مالی خود را مشخص کنید و در آخر هوش اقتصادی که برای رسیدن به اهداف نیاز دارید را بسازید. اگر پایههای اقتصادیتان را بر این موارد بنا کنید، بهاحتمال بسیار بالا شما روزی ثروتمند خواهید شد و آن مرسدس را در پارکینگ خانهتان خواهید گذاشت.
هوش اقتصادی و جرئت، به ثروتمندان اجازه میدهد که در هر شرایطی پول «ابداع» کنند.
در اینجا به رویکرد شما نسبت به مسائل مالی میپردازیم. چون اگر واقعاً قصد تغییر شرایط مالی فعلیتان را دارید باید به شکل متفاوتی به تعاملات مالیتان بپردازید.
احتمالاً بزرگترین تغییری که باید ایجاد کنید، یادگیری پذیرش ریسک است. در دنیای واقعی، اغلب تیزهوشها نیستند که جلو میزنند؛ بلکه شجاعها هستند. اسمش را هرچه میخواهید بگذارید؛ جَنَم، جُربُزه، جِسارت. درنهایت، داشتن شجاعتِ پذیرشِ ریسک، وجه مشترک همهی ثروتمندان است.
چرا؟ چون، اگر بر ترس غلبه نکنید، فرصتهای بزرگ زندگی را از دست خواهید داد. به همین دلیل است که افراد باهوش و سختکوش، اغلب ازنظر مالی وضع خوبی ندارند. ترس آنها از انتظارات اجتماعی، آنها را در زندگی روزمره نگهداشته و از پولدار شدن بازمیدارد و ترس از دست دادن پول در آنها بهقدری قوی است که اجازه نمیدهد در سهامها یا دیگر داراییها سرمایهگذاری کنند. آنها متوجه این موضوع نیستند که موفقیت، جَنم میخواهد.
به این دلیل، هوش اقتصادی به دو جزء کلیدی اصلی تقسیم میشود، ابتدا دانش و سپس جرئت. این دو عامل هستند که ثروتمندان را از دیگر افراد متمایز میکنند و این پنجمین درس ما است.
هوش اقتصادی به ثروتمندان اجازه میدهد که در هر شرایطی پول ابداع کنند. آنها توانایی تشخیص فرصتها را داشته؛ میدانند که چگونه به فرصتها پاسخ دهند و جرئت انجام کار تا انتها را دارند. از بیرون ممکن است به نظر برسد که آنها فقط خوششانس هستند؛ اما در واقعیت، آنها خودشان شانسشان را میسازند.
با نشستن در جلسات کاری پدر پولدار، رابرت و مایک درسی را آموختند که مدرسه نمیتوانست به آنها یاد دهد. در دنیای واقعی، موفقیت نه فقط سختکوشی؛ بلکه جنم هم میخواهد. وقتیکه جرئت و سواد اقتصادی را ترکیب کنید، میتوانید بهسرعت، فرصتها را تشخیص داده و حداکثر بهره از همهی آنها را ببرید. بهعبارتدیگر، شما تقریباً میتوانید پول «ابداع» کنید.
به جای بی خطر بازی کردن؛ سرمایه گذاری در سهام، اوراق قرضه و گواهیهای رهن مالیاتی را امتحان کنید.
در این بخش میخواهیم کمی بیشتر به مبحث ریسک بپردازیم. ریسک درواقع به چه معناست؟
پیش از هر چیز، ریسکپذیری، به معنای کنار گذاشتن رفتار کاملاً معتدل و بیخطر با پول است؛ کاری که وقتی پولتان را در حسابهای سپردهی معمولی در بانکها قرار میدهید، انجام میدهید.
بهجای بیخطر بازی کردن، سرمایهگذاری در سهام و اوراق قرضه را امتحان کنید. این گزینهها اگرچه نسبت به حسابهای بانکی معمولی پرخطرتر هستند؛ در عوض پتانسیل تولید ثروت بسیار بسیار بیشتری را دارند. بعضی وقتها، بهخصوص در سهامها، این موضوع میتواند در مدتزمان بسیار کوتاهی اتفاق بیفتد.
و اگر نمیخواهید خود را به بازار سهام بسپارید، گزینههای سرمایهگذاری بسیاری هستند که میتوانند به رشد ثروت شما در طولانیمدت کمک کنند. یک زمین مسکونی یا گواهی رهن مالیاتی بخرید. با گواهیهای رهن، درصد سود پولتان چیزی بین 8 تا 30 درصد، یعنی بسیار بیشتر از سود ثابت 0.21 درصدی حسابهای معمول بانکی آمریکا در 2013، خواهد بود.
البته، پتانسیل بیشتر سود به معنای ریسک بالاتر نیز هست. در سهامها بهعنوانمثال، همیشه این احتمال کوچک که شما همهی سرمایهی خود را از دست بدهید وجود دارد. اما اگر در وهلهی اول این ریسک را نپذیرید، قطعاً هیچوقت سود بزرگی نیز کسب نخواهید کرد.
پس میبینید که پذیرش این شانسهای بزرگتر و کنار آمدن با ریسکهای بیشتر همراه با آنها، بخشی ضروری از ایجاد درآمدی بیشتر است. این کاری است که پدر پولدار میخواهد ما انجام دهیم.
فقط برای درآمد کار نکنید؛ کار کردن برای آموختن بسیار مهمتر است.
تا اینجا آموختید که پول شما باید برایتان کار کند و دربارهی هوش اقتصادی و ارزش جسور بودن آموختید؛ اما یک درس مهم دیگر وجود دارد که باید از پدر پولدار بیاموزیم.
وقتیکه رابرت از دانشگاه فارغالتحصیل شد، تقریباً بلافاصله یک شغل ثابت و پردرآمد بهدست آورد. برای بسیاری از مردم، این کار تحقق یک رؤیا بود و این دقیقاً همان دیدگاهی بود که پدر تحصیلکرده ولی بیپول رابرت داشت. از قبل میدانستیم که پدر بیپول، یک شغل و حرفهی ثابت را، راه قطعی دستیابی به ثروت میدانست.
اما پدر پولدار و رابرت نه. بعد از حدود 6 ماه، او از کار خود استعفا داد و به سپاه تفنگداران دریایی آمریکا پیوست تا پرواز کردن بیاموزد. پدر بیپول او مات و مبهوت شده بود؛ اما پدر پولدارش به او تبریک گفت.
چرا؟ نه به خاطر اینکه او بیمبالاتی را تشویق میکرد؛ بلکه چون او کاملاً متوجه کار رابرت بود. او به دنبال یک درآمد ثابت نبود؛ بلکه میخواست بیاموزد. او به دنبال شغلی بود که چیزی مفید به او بیاموزد.
پدر پولدار، او را کاملاً تفهیم کرده بود که دانستن ذرهای از همهچیز، برای کسانی که دنبال پولدار شدن هستند بسیار مهم است. برای این بود که رابرت نه فقط برای درآمد؛ بلکه برای آموختن، کار میکرد. بالأخره پول درآوردن وظیفهای بود که او به داراییهایش واگذار کرده بود.
پدر بیپول، درک نمیکرد. به نظر او، رفتار رابرت دقیقاً برعکس آن چیزی بود که مردم را پولدار میکرد. پدر بیپول، یک مرد علمی، باهوش و دارای دکترا بود. مسیر زندگی او به او آموخته بود که این تخصص است که به ثروت ختم میشود و نه یک گسترهی دانش و مهارت.
در دنیای علمی، هرچه بیشتر میآموزی و بالاتر میروی، شاخهی مطالعهات ریزتر میشود. با چنین رویکرد مشابهی، دکترها مشتاقاند که بلافاصله پس از فارغالتحصیلی، در یک شاخهی پزشکی مثل گوارش یا غدد درونریز متخصص شوند.
برای بعضی افراد این نوع از تخصصگرایی ممکن است مناسب باشد؛ اما برای پدر بیپول که دکترایش کمکی به درآمدش نمیکرد؛ چندان فایدهای نداشت. از طرف دیگر اما پدر پولدار، دانش گستردهای در زمینههای مختلف داشت؛ درحالیکه هرگز پایهی هشتم را هم به پایان نرساند.
به همین دلیل بود که او رابرت و مایک را به وقت گذراندن در بسیاری از بخشهای مختلف امپراتوری کسبوکارش تشویق میکرد. به مرور آنها در رستورانها و ساختوساز، فروش و بازاریابی، حسابداری و دفترداری کار کردند.
هدف آنها پیدا کردن یک زمینهی ثابت برای گذراندن زندگی کاریشان نبود؛ بلکه هدف، کسب گسترهای از مهارتها و دانشهای ضروری برای پولدار شدن بود؛ به همین دلیل ششمین و آخرین درس ما این است که: فقط برای درآمد کار نکنید؛ کار کردن برای آموختن بسیار مهمتر است.
پیام کلی کتاب پدر پولدار، پدر بی پول
خب به پایان رسیدیم و هر 6 درس اصلی کتاب پدر پولدار، پدر بیپول رابرت کیوساکی را مرور کردیم. به یاد داشته باشید که همین توصیهها هستند که زمینهساز ثروت فعلی رابرت کیوساکی، با دارایی تخمینی یکصد میلیون دلار شدند.
دوباره توجهتان جلب شد؟ خوبه. پس یک مرور کوتاه بکنیم.
درس نخست این بود که پولدارها برای پول کار نمیکنند. اگر تا آخر عمر فقط در کارهای روزمره بمانید، یک نفر را پولدار خواهید کرد؛ اما آن یک نفر شما نخواهید بود؛ بلکه رئیستان است که جیبش را پر پول میکنید.
راه دیگر چیست؟ درس دوممان: دربارهی داراییهای مالی بیاموزید، داراییهای واقعی را تشخیص دهید و روی آنها سرمایهگذاری کنید. این کار را با پیروی از نکات درس سوم انجام دهید: شغل روزانهتان را حفظ کنید، مخارجتان را به حداقل برسانید، درعینحال کسبوکارتان را در کنار خود برای پول درآوردن داشته باشید.
درس چهارم این بود که: سیستم مالیاتی را کامل بشناسید. این کاری است که پولدارها انجام میدهند و درنتیجهی آن میتوانند پول خود را حفظ کنند. درس پنجم این بود که: پول درآوردن جربزه میخواهد و اگر آن را داشته باشید، میتوانید حداکثر استفاده را از موقعیتهای زندگی کرده و در هر شرایطی پول بسازید.
ششمین و آخرین درس این بود که، برای یادگرفتن کار کنید و گسترده بیاموزید. تخصصگرایی را به پزشکها و دانشجوهای دکترا بسپارید.
خیلی عالی بود. چیزای زیادی یاد گرفتم.
سایتتون محشره
سلام
خوشحالیم که مورد پسندتون قرار گرفته
یک مطالعه بسیار فایده مند ، در تلاش چیز که من بودم در ای جا من پیدایش کردم ،فکر که داشتم مربوط این کتاب میشه ، تشکر از خدمات تان که به من این قدر آسان کردی ، سپاس گذارم
این موضوعی که عنوان کردید برای ما خیلی ارزشمند محسوب میشه.
از اینکه این تجربه رو با ما به اشتراک گذاشتید بسیار سپاسگزاریم
عالی مثل بقیه محصولات