خلاصه کتاب ” پروژه 1619 ” اثر ” نیکول هانا جونز ”
The 1619 Project by Nikole Hannah-Jones
این کتاب درباره چیست؟
کتاب پروژه 1619 نوشته شده در سال 2021، مجموعهای از مقالات است که به ریشهیابی بردهداری در آمریکا و تأثیرات آن بر آینده این کشور میپردازد. همچنین این کتاب، کاوشی درباره خلق تاریخ کشور و ساختار سیاسی امروزی میباشد و با داستان و شعرهای مختلف همراه است تا تجربیات بردگان آمریکا را بازگو کند.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
- علاقمندان به مباحث تاریخی و یافتههای پروژه 1619
- آمریکاییهایی که میخواهند بدانند چطور بردهداری، آینده کشورشان را تحت تأثیر قرار داد.
- افرادی که به دنبال یافتن ریشههای نژادپرستی نهادینه در فرهنگ آمریکا و مبارزه با برتر پنداری سفید پوستان هستند.
نویسنده این کتاب کیست؟
نیکول هانا جونز (Nikole Hannah-Jones)، روزنامهنگار مجله تایمز، جوایز بسیاری حین جمعآوری و خلق پروژه 1619 دریافت کرده است. او جایزه بنیاد مک آرتور و همچنین جایزه پیبادی، دو جایزه جورج پولک و جایزه جان کنسلر 2018 را برای برتری در روزنامه نگاری از دانشگاه کلمبیا دریافت کرده است. هانا جونز در سال 2016 انجمن روزنامهنگاری تحقیقی آیدا بیولز را با هدف حمایت از خبرنگاران و روزنامهنگارانی که در موضوع افراد رنگین پوست کار میکنند احداث کرد. او همچنین جایزه پولیتزر که معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکا است را دریافت کرده است.
دربارهی داستانهای ناگفتهی آمریکا و اهمیت آن بخوانید.
کشتی دزدان دریایی انگلیسی به نام شیر سپید، در “جیمزتاون” ویرجینیا لنگر انداخت. بیست تا سی برده آفریقایی در آن کشتی حضور داشتند و از مصیبتهایی جان سالم به در برده بودند که حتی تصورش هم برای ما دشوار است. آنها در کشتی بردهداری پرتغالی که از آنگولا حرکت کرده بود، اسیر شده بودند و با پایان یافتن دردهایی که تحمل کرده بودند، در ازای کالا و مهمات به مستعمره نشینان انگلیسی فروخته شدند. سال 1619 بود و این معادله، پایه گذار و آغازگر تجارت بردهداری شد؛ تجارتی که در آن میلیونها زن و مرد ربوده شده با کودکانشان برای همیشه در اردوگاههای کار اجباری آمریکا گیر افتاده بودند. ثروت و قدرت اجتماعی – سیاسی بوجود آمده از تجارت بردهداری، از عناصر مهم پیدایش آمریکا است و به همین خاطر، سال 1619 داستان جدیدی در موضوع پیدایش آمریکا بیان میکند که احتمالاً تا به حال آن را نشنیدهاید.
با این حال، هنوز هم افراد بسیاری از اهمیت این سال بیخبرند. در واقع، تنها هشت درصد از دانشآموزان دبیرستانی آمریکا با تاریخچه بردهداری آشنااند و فقط نیمی از بزرگسالان آمریکا میدانند که بردگان در آمریکا در هر 13 مستعمره اصلی زندانی شده بودند.
چنین بیتوجهیای اتفاقی نیست! بهتر است همه، داستانهایی درباره مهاجران دلیری که برای آزادی خود جنگیند بخوانند تا اینکه با واقعیت دردناک و نقض شدن حقوق انسانها توسط جدشان روبرو شوند! درست نمیگویم؟ تا زمانی که ما با گذشته خود به طور کامل روبرو نشویم، نمیتوانیم چالشهای زمان حال را پشت سر بگذاریم. میراث 1619 هنوز زنده و پابرجا است و بسیاری از نهادها، نظامهای اجتماعی و قوانینمان از چنین تاریخی سرچشمه میگیرند.
پروژه 1619 به دنبال بیان ناگفتههای تاریخ آمریکا و برملا کردن واقعیتهایی درباره بردهداری است که پایهگذار اصلی آمریکا بودهاند. البته همه چیز به اینجا ختم نمیشود؛ این پروژه راه حلهایی برای جبران آسیبهای بردهداری ارائه میکند که طی 400 سال در قوانین تبعیضآمیز و نژادپرستانه وجود داشتهاند.
در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته میشود:
- چگونه بردگان، پایهریز رفاه در آمریکا بودهاند؟
- چرا پایه و اساس اعلامیه استقلال آمریکا دروغ بوده است؟
- چرا دادن غرامت به نوادگان مردم برده زاده برای دموکراسی آمریکا ضروری است؟
تاریخچهای از سکوت و برافراشتن پرچم کشوری که تو را رها کرد.
بیایید با دو لحظه مهم در زندگی نیکول هانا جونز شروع کنیم. اولی در خانه کودکی او رخ داده است؛ جایی که هانا جونز به خوبی دوران کودکیش و پرچمی که با افتخار در حیاط جلویی خانهشان برافراشته میشد را به خاطر دارد. آن پرچم نماد غرور و سربلندی پدرش بود و هر کاری میکرد تا آن همیشه در هر شرایطی برافراشته باشد.
هانا جونز هیچ گاه حس وطن پرستی پدرش را درک نمیکرد! پدر او زاده میسیسیپی بود که یکی از خشنترین و نژادپرستترین ایالتها به شمار میرود؛ جایی که حتی مادرش حق رأی دادن نداشت و بردهها در سختترین و غیرانسانیترین شرایط کار میکردند. این مرد در تمام مراحل زندگیش طعم تبعیض نژادی را چشیده بود؛ از محدودیتِ در رابطه با محل زندگی و نوع تحصیل گرفته تا شغلهایی که میتوانست داشته باشد. او به ارتش پیوست تا بتواند از امتیازات ویژهای که به شهروندان سفید پوست داده میشود بهره ببرد اما در نهایت زمانی که نوبت به پاداشها رسید، او با نگاهی تحقیرآمیز از ارتش اخراج شد. این مرد در تمام زندگیش مشغول کارهای خدماتی بود و به ندرت طعم راحتی را چشید.
پس چرا او نسبت به کشوری که تا این اندازه ناامیدش کرده، با حس وطن پرستی اصرار به برافراشتن پرچم سه رنگ آمریکا داشت؟ مانند بسیاری از نوجوانان، هانا جونز هم از برافراشته شدن پرچم توسط پدرش خوشش نمیآمد و معتقد بود که حس وطن پرستی او از ریشه، اشتباه است.
لحظه دوم در کلاس مدرسه اتفاق افتاد. معلم علوم اجتماعی آنها از دانشآموزان خواسته بود پرچم کشور اجدادشان را بر روی کاغذ بکشند. هانا جونز و یک دانشآموز دیگر تنها دانشآموزان سیاه پوست کلاس بودند و هر دو نمیدانستند اجدادشان متعلق به کدام کشوراند. قطعاً لحظهای سخت و دردناک برای هانا جونز به شمار میرفت؛ آن هم در شرایطی که دیگر دانشآموزان بهراحتی از رگ و ریشه اسکاتلندی یا ایتالیایی اجدادشان با خبر بودند. هانا جونز به سراغ نقشه جهان میرود و از قاره آفریقا یک کشور را به صورت اتفاقی انتخاب کرده و پرچمش را بر روی کاغذ میکشد! فکر کشیدن پرچم آمریکا، کشوری که او و نسلهای قبلی خانوادهاش در آن زاده شده بود حتی از ذهنش رد هم نشد.
از سنین پایین به هانا جونز اینگونه القا شده بود که یک سیاه پوست نمیتواند اصالت آمریکایی داشته باشد. پس او از نظر خودش یک آمریکایی واقعی نبود و فکر میکرد سیاه پوستان به جز کار فیزیکی، هیچ خاصیت دیگری برای این کشور نداشتند. البته او تقصیری هم نداشت! هیچ فرد سیاه پوستی میان پدران بنیان گذار ایالات متحده آمریکا دیده نمیشد، چهره هیچ فرد سیاه پوستی در کوه “راش مور” حکاکی نشده بود و هیچ فرد سیاستمدار سیاه پوستی در کتابهای تاریخی که در مدرسه تدریس میکردند وجود نداشت.
به طور خلاصه، حضور افراد سیاه پوست در کتابهای تاریخ آمریکا بسیار کوتاه و کم رنگ بود. آنها فقط در قسمتهایی که مربوط به بردهداری بود و این که چگونه “آبراهام لینکلن” آنها را آزاد کرد، دیده میشدند و تا زمانی که “مارتین لوتر کینگ” سخنرانی معروف «من رؤیایی دارم.» را انجام نداده بود، هیچ اثری از آنها در چنین کتابهایی نبود.
پس این که هانا جونز نمیدانست سیاه پوستان چه نقش مهمی در شکلگیری آمریکا داشتند، تقصیر او نبود. او حتی نمیدانست به چه چیزی از آمریکا باید افتخار کند و بعدها فهمید که مانند بسیاری از آمریکاییها، به او هم درباره دلایل استقلال کشورش دروغ گفته شده است. پس متوجه شد که دلیل پدرش برای اهتزاز پرچم، پیچیدهتر از آن است که فکر میکرد و پدرش چیزهایی در رابطه با تاریخ میدانست که هانا جونز از آن خبر نداشت و حتی در کتابهای تاریخ نیز بهدرستی نوشته نشده بود.
آنچه که شما از پایه گذاری آمریکا میدانید، تحریف شده است. از کشتی شیر سپید گرفته تا دلایل اعلام استقلال و نقش مهم سیاه پوستان در توسعه کشور.
با وجود این که این داستانها متعلق به صدها سال پیش هستند، از اهمیت خاصی برخوردارند؛ بیشتر از آنچه فکر میکنید! چنین داستانی برای دختری مانند هانا جونز که به نقشه جهان خیره شده و نمیداند متعلق به کدام کشور است، مهم است. چنین داستانی برای تمام افرادی که زیر فشار برتر پنداری سفیدپوستان له شدهاند، مهم است. چنین داستانی برای تمامی سیاستمداران، معلمان و تاریخدانان و هر کس که به مطالعه درباره فقر سیستماتیک علاقه دارد، مهم است. به همین خاطر است که سیاه پوستان هنگام خرید یا پیاده روی و یا حتی در خانه کشته میشوند. پس بیایید درباره اهمیت سال 1619 و میراث آن در آمریکا صحبت کنیم.
خاستگاه آمریکا
طبق داستانها، آمریکا زاده شجاعت و استقلال است؛ جایی که تمام مردان با یکدیگر برابرند. البته 157 سال بعد از آن آگوست سرنوشت ساز در جیمزتاون، ویرجینیا. داستان حقیقی از همینجا آغاز میشود. همه چیز با لنگر انداختن کشتی شیر سپید شروع شد؛ جایی که اولین تجارت برده در تاریخ رقم خورد و طی صدها سال، دوازده میلیون نفر ربوده شده و مجبور به تحمل سختیهای سفر از گذرگاه میانی (مسیر کشتیهای بردهداری) شدند تا در نهایت در تجارت غیرانسانی و بیرحمانه بردهداری، فروخته شوند. حدود دو میلیون نفر در این سفر سخت قبل از رسیدن به مقصد جان خود را از دست دادند و اگر به خاطر بردهداری نبود، به احتمال زیاد آن اعلام استقلال در زمانی دیگر به دلایل متفاوتی اعلام میشد. اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم:
اگر این تجارت غیرانسانی وجود نداشت، آمریکا نیز به شکل امروزی خود وجود نداشت. بردهها زمین را برای کاشت محصولات پاکسازی کردند و به مستعمرهنشینان یاد دادند چگونه برنج بکارند و از بیماریهایی مانند طاعون جان سالم به در ببرند. آنها کار بسیار دشوار کاشت و برداشت پنبه را انجام میداند که تبدیل به یک کالای صادراتی موفق شد و اقتصاد آمریکا را به سراسر جهان شناساند. آنها همچنین راه آهنهایی را ساختند که انقلاب صنعتی را ممکن ساخت و این سیاه پوستان بودند که آمریکا را به کشوری به شدت ثروتمند تبدیل کردند.
دولت بریتانیا مخالف بردهداری بود. پس منطقی است که برده داران از مجازات این کار آگاه باشند؛ بهقدری آگاه که برای ادامه دادن تجارت بردهداری، آنها اعلام استقلال و جدایی از بریتانیا کردند. نتیجه چه شد؟ بیایید برای پاسخ به این سؤال، به لحظهای دیگر از تاریخ رجوع کنیم. لحظهای که در کتابهای درسی هم تدریس میشود:
سال 1776 است و “توماس جفرسون” پشت میز خود نشسته و اعلامیه استقلال را مینویسد. اعلامیهای که تا به امروز نیز همچنان خوانده میشود: «تمام انسانها برابر آفریده شدهاند و توسط پروردگار، حقوق غیرقابل انکاری به آنها عطا شده است.»
این جمله انقلابی، نقابی برای دو رویی بود! اگر به قول آقای جفرسون، همه افراد برابر آفریده شدهاند، پس چرا خودش بردهای به نام “رابرت همی نگز” داشت که در شبانه روز منتظر دستورات جفرسون بود؟ همچنین او 130 برده دیگر در اردوگاه کار اجباری خود داشت که قسمت اعظمی از ثروت خود را مدیون آنها بود.
البته که جفرسون در تجارت بردهداری تنها نبود و یک پنجم تمام کلونیهای در آن زمان، برده محسوب میشدند. پس چگونه پدران بنیانگذار، چنین وحشیگری که در تضاد با اعلامیه خودشان بود را توجیه کردند؟ پاسخ: با بیان این طرز فکر که بردهها، انسان نیستند و کالا اند. اینجا بود که قوانین و باید و نبایدهای بردهها وارد قانونهای اساسی آن زمان شد. بردهها اجازه ازدواج، تحصیل، داشتن حق حضانت فرزند و شرکت در دادگاه نداشتند. برده داران میتوانستند بدون هیچ عواقبی به بردهها تجاوز کنند و یا آنها را بکشند و صد البته، آزادیشان را سلب کنند.
پس با وجود ادعای جفرسون مبنی بر برابری تمام افراد، پدران بنیانگذار مستقیما از بردهداری و نقض حرفهای جفرسون، سود میبردند. در نتیجه، نه تنها بردهداری هیچ تضادی با اعلام استقلال آمریکا نداشت؛ بلکه دلیل اصلی آن هم بود. پس نتیجه میگیریم که بردهداری دلیل اصلی شکلگیری آمریکا بود.
آیا مستعمرهنشینان آمریکایی شجاعانه برای آزادی خود با بریتانیا وارد جنگ شدند؟ نه! آنها برای عدم آزادی بردگان این کار را انجام دادند. ببینید، تا سال 1776 آمریکا شامل کلونیهای سیزدهگانه بود که توسط انگلیسیها اداره میشد. شنیدههایی به گوش میخورد که انگلیسیها میخواهند تجارت بردهداری را از بین ببرند. در سال 1772، یک برده به نام “جیمز سامرست” آزادی خود را به صورت قانونی در یک دادگاه بریتانیایی پس گرفت؛ دادگاهی که غیرقانونی بودن نگه داشتن مردم به عنوان برده در خاک بریتانیا را اعلام کرد.
سپس در سال 1775، شایعهای به گوش “جیمز مدیسون” رسید که میگفت مجلس بریتانیا قصد دارد هر گونه بردهداری را غیرقانونی اعلام کند و تمام بردهها را در کلونیهای سیزدهگانه آزاد کند. آخرین حرکت نیز در همان سال صورت گرفت؛ زمانی که “ارل دان مور” و “جان موری”، مستعمرهنشینان ویرجینیا را در صورت به دست گرفتن اسلحه، به آزاد کردن تمام بردهها از اردوگاههای کار اجباری تهدید کردند.
پس پیام، مشخص بود؛ اگر کلونیهای سیزدهگانه تحت اداره بریتانیا میماندند، حق و حقوق مستعمرهنشینان در بردهداری از بین میرفت. در نتیجه، این سیزده کلونی در اتفاقی نادر با یکدیگر متحد شدند و اعلام استقلال کردند تا ثروتی که تجارت بردهداری برای آنها میآورد را حفظ کنند. اعلام استقلال، به گونهای اعلام آزادی برای مستعمرهنشینان در امر بردهداری بود.
پارادوکس بزرگتری هم اینجا وجود داشت: با وجود این که کلونیهای سفید پوستان اعتقادی به اعلامیه استقلال نداشتند؛ سیاه پوستان به آن باور داشتند و برای آرمانهای اعلامیه مبارزه کردند و هیچ گاه دست از مبارزه برنداشتند؛ حتی با وجود این که شاهد رفتاری تحقیرآمیز بودند!
سیاهپوستان آمریکایی بیوقفه برای دموکراسی جنگیدند.
سیاه پوستان آمریکایی نه تنها با انجام کارهای سخت و طاقت فرسا لطف بزرگی به این کشور کردند، بلکه آنها در مبارزه برای دموکراسی نیز نقش بسیار مهمی داشتند. با وجود این که خود توماس جفرسون اعتقادی به اعلامیه استقلال خودش نداشت؛ سیاه پوستان آمریکا قلباً آن را باور داشتند و برای حفظ آن وعدهها جنگیدند.
به مشکلاتی که امروزه در دادگاههای آمریکا وجود دارد نگاه کنید: مبارزه افراد معلول برای داشتن فرصتهای شغلی برابر و مبارزه کلیساهای مختلف برای پایان دادن تبعیض نژادی کارفرمایان. چنین حقوقی زیر نظر متمم چهاردهم قانون اساسی آمریکا قرار دارد؛ بندی که برابری را تحت نظر قانون تضمین میکند. چنین بندی به خاطر زحمات فعالان سیاه پوست وجود دارد.
وقتی بردهها در نهایت آزاد شدند، به دنبال جنگ و انتقامگیری از برده داران نرفتند و در عوض سعی کردند با کار منصفانه، آمریکا را به کشوری هدفمندتر تبدیل کنند. در دورهای پس از جنگ داخلی که به دوران بازسازی معروف شد، فعالان سیاهپوست و بعدها سیاستمداران، مسئول ایجاد برخی از مترقیترین قوانینی بودند که آمریکا میشناخت. مانند قانون حقوق مدنی 1868 که تا به امروز تابعیت هر کسی که در ایالات متحده متولد شده است را تضمین میکند و متمم پانزدهم، که تضمین میکرد همهی مردان بدون در نظر گرفتن رنگ پوستشان، میتوانند رأی دهند.
در یک دوره کوتاه میان سالهای 1865 تا 1877، سیاستمداران سیاه پوست و سفید پوست برای بازسازی کشور با هدف داشتن جامعهای کاملاً و واقعاً برابر، با یکدیگر همکاری کردند و قوانینی علیه تبعیض مالکیت مسکن و همچنین ایجاد سیستم مدارس عمومی آمریکا وضع کرند.
متأسفانه این دستاوردها هم دوامی نداشتند و یک دادگاه عالی در سال 1896 با وجود اصلاحیه چهارم، جداسازی نژادی را قانونی اعلام کرد و بار دیگر سیاه پوستان از رأی دادن، حضور در مدارس سفیدپوستان و زندگی در محلههایی نزدیک محل زندگی سفیدپوستان منع شدند.
فعالان سیاه پوست عمدتاً به تنهایی مبارزه کردهاند و اکثریت سفید پوستان آمریکایی از مبارزات آنها حمایت نمیکنند؛ در حالی که این جنبشها فقط برای منافع جوامع سیاهپوست نیست و این مبارزات، به هدف آن انجام میشود که راه پیشرفت و آزادی برای همگان فراهم باشد و تمام افراد از شرایطی یکسان برابر باشند.
هانا جونز اکنون تصمیم پدرش برای برافراشتن پرچم را درک میکند. این کار پدرش نشانه سر خم کردن برابر مستعمرهنشینان نیست؛ بلکه حاصل تمام زحماتی است که او و اجدادش در این خاک کشیدهاند و یک پیام واضح داشت: آمریکا متعلق به من نیز هست. با این حال، مشارکت و فداکاری های سیاه پوستان در تاریخ آمریکا در هیچ کتابی و حتی توسط دولت آمریکا تأیید نشده است.
عدالت نژادی همان عدالت اقتصادی است.
بیایید به اواسط دهه 1940 برویم. در شهر کوچکی در “آلاباما”، کارآفرین سیاه پوستی به نام “المور بولینگ” کسب و کار موفقی راه انداخته بود و صاحب یک پمپ بنزین و فروشگاه بود. المور به همراه همسرش، خانه خود در زمین بزرگی که اجاره کرده بود را ساختند و در همان زمین مشغول کاشت پنبه، ذرت و نیشکر شدند. آنها موفق شدند کار خود را توسعه دهند و رستورانی احداث کنند که جمعه شبها سیبزمینی سرخ کرده و بستنی میفروخت. این دو خوراکی در آن زمان بسیار نادر بودند.
کسب و کار المور، مکان امنی برای سیاه پوستان فراهم کرده تا بتوانند بنزین بزنند و با خانواده خود وقت بگذرانند. او همچنین چهل نفر از مردم منطقه را سر کار گذاشته بود. همه چیز خوب پیش میرفت تا این که در سال 1947، دو مرد سفیدپوست کامیون او را متوقف کردند و با شش گلوله جان او را گرفتند. بسیاری باور دارند موفقیت بولینگ و حسادت مردان سفیدپوست به این موفقیت باعث کشته شدن او شد.
پس از مرگ بولینگ، خانواده او به سرعت تمام چیزهایی که المور ساخته بود را از دست دادند و مجبور شدند از آلاباما خارج شوند. بولینگ آرزو داشت تمام فرزندانش تحصیلات خود را به پایان برسانند؛ اما در نهایت فقط یک فرزند او موفق به گرفتن مدرک دانشگاهی شد.
تصور کنید اگر بولینگ کشته نمیشد، چه تاثیری بر خانواده و نوادگانش میگذاشت. قطعاً فرزندان و نوادگانش زندگی متفاوتی میداشتند و زندگی بسیاری از سیاه پوستان آلاباما نیز تغییر میکرد. اتفاقی که برای بولینگ افتاد، بارها در تاریخ آمریکا تکرار شده است؛ از قوانین تبعیضآمیز گرفته تا خشونت آشکار؛ سیاه پوستان همیشه از رفاه اقتصادی محروم بودهاند.
بردگان پس از آزادی، برای آنچه انجام داده بودند و سختیای که متحمل شده بودند، تقاضای دریافت غرامت کردند. درخواستی که بارها و بارها توسط کنگره رد شد! بردگان سابق شاید در عمل آزاد بودند؛ اما وضعیت اقتصادی آنها به شدت اسفناک بود؛ تا جایی که برخی از آنها مجبور به بازگشت به همان اردوگاههای کار اجباری میشدند تا از گرسنگی تلف نشوند. این گونه شد که یک پدر سیاه پوست، چیزی برای به ارث گذاشتن برای فرزندش نداشت و همین زنجیره نسل به نسل ادامه پیدا میکرد؛ کاملاً بر خلاف خانوادههای سفید پوست که از ثروت زیادی بهرهمند بودند.
وقتی قوانین نژادپرستانه حذف شدند، قانونگذاران به سرعت سیاستهایی به نام «نژاد بیطرف» را جایگزین آن کردند که در آخر همان نتایج قوانین نژادپرستانه را دربر داشت. برای مثال، پس از این که متمم پانزدهم قانون اساسی به سیاه پوستان اجازه رأی دادن داد، سیاستمداران برای آن، مالیات رأی دهی تعریف کردند. هرکس که طالب رأی دادن بود باید مقدار خاصی پول پرداخت میکرد و آنها میدانستند که سیاه پوستان که به طور سیستماتیک فقیر بودند، توانایی پرداخت چنین پولی را نداشتند.
پس از برداشته شدن سیاست جداسازی توسط دادگاه عالی، سیاست مداران سفید پوست بار دیگر راهی برای اعمال سیاستهای تبعیضآمیز پیدا کردند؛ آنها سیاه پوستان را از گرفتن وام مسکن و عضویت در اتحادیه کارگران محروم کردند و به خانوادههای سفید پوست اجازه گرفتن وامهای دو برابر دادند. با وجود تمام تلاشها و دستاوردهای جنبش مدنی، امروزه اختلاف درآمد میان یک فرد سیاه پوست و سفید پوست، مانند دهه 1950 است.
بنابراین، در بحث عدالت نژادی تنها تغییر قوانین کافی نیستند. صدمات و خساراتی که به خانوادههای سیاه پوست طی چندین سال وارد شده، یک شبه جبران نمیشود و اختلاف طبقاتی میان خانوادهها با رنگ پوست متفاوت، به این سادگیها جبرانپذیر نیست.
دولت آمریکا سالانه پنج میلیون دلار برای حمایت از بازماندگان هولوکاست اختصاص میدهد و ژاپنی آمریکاییهایی که در جنگ اسیر شده بودند نیز به خاطر آنچه متحمل شدند غرامت دریافت کردند؛ اما برای سه دهه، کنگره کوچکترین توجهی به پرداخت غرامت به نوادگان بردگان نداشته است.
پس از قرنها تبعیض، دادن غرامت واجب است.
آمریکاییهای سفید پوست دوست دارند باور داشته باشند که جنگ بر سر عدالت نژادی به پایان رسیده است و انتصاب باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور، تیر خلاصی بر نا عدالتیهای نژادی بود. آنها معتقدند باید رو به جلو حرکت کرد و سیاه پوستان آمریکایی اگر به اندازه کافی تلاش کنند، میتوانند موفق شوند. چیزی که آنها نسبت به آن بیتوجه اند این است که دولت آمریکا به صورت سیستماتیک سیاه پوستان را طی چهارصد سال از طریق بردهداری، قوانین “جیم کرو” و حالا جداسازی اقتصادی، فقیر نگه داشته است. فقر سیاه پوستان اتفاقی نیست و نتیجه سیاستگذاریهای هوشمندانه است.
این غرامتها به هیچ وجه بیهوده نخواهند بود و لازم هم نیست که از جیب سفید پوستان آمریکایی پرداخت شود و حکومت فدرال آمریکا باید وظیفه پرداخت آن را داشته باشد. چیزی که به نفع سیاه پوستان آمریکایی باشد، به نفع تمام مردم آمریکاست. یادمان نرود همین فعالان سیاه پوست بودند که برای بقای قانون مدنی جنگیدند.
1619 سال غم انگیزی در تاریخ آمریکا به شمار میرود. میتوانیم این سال را فراموش کنیم یا این که از آن به عنوان الهامبخشی برای گفتن حقیقت استفاده کنیم. فعالان سیاه پوست بسیاری برای دست یافتن به دموکراسی تلاش کردند. داستان آمریکا نیز اینجا تمام نمیشود. ما پتانسیل ساخت کشوری را داریم که قانون مدنی را در عمل اجرا میکند و ارزش جان انسان را پیش از هر قانون دیگری در نظر میگیرد. ما با نگاه به گذشته میتوانیم آیندهای متفاوت بسازیم؛ آیندهای که قلباً به صحبتهای توماس جفرسون در سال 1776 اعتقاد دارد و به آن عمل میکند.
پیام کلی کتاب پروژه 1619
لنگر انداختن کشتی شیر سپید در سال 1619 در ویرجینیا، نقطه آغازین ساخت آمریکا بود؛ آمریکایی که بر پایه کار اجباری بردگان ساخته شد. آمریکایی که برای زندانی کردن و استفاده از سیاه پوستان، اعلام استقلال کرد و امپراطوری بریتانیا را کنار زد. ریشه آمریکا با این تاریخ گره خورده است. البته این تاریخ فقط نمایانگر آغاز بردهداری نیست؛ بلکه زحمات و فداکاریهای سیاه پوستان آمریکا را نیز نشان میدهد؛ کسانی که خستگی ناپذیر جنگیدند تا آمریکا تبدیل به کشوری شود که قول آن در اعلامیه استقلال داده شده بود.
عالی
تاریخچه برده داری آمریکا جالب بود:)
بسیار خوب..