متن محتوای مغز کتاب دشمن خونی
سلام اینجا کباب و کتاب؛ کتاب، خوشمزه عینه کباب. شایدم بیشتر!
در خدمتتون هستیم با یه “مَغزِ کتاب” دیگه. بریم ببینیم این بار قراره مغز چه کتابی رو بریزیم بیرون ببینیم چی توشه. تو این مغز کتاب میریم سراغ کتاب دُشمنِ خونی ( که خونِ بد، خونِ کثیف یا خون نحس هم ترجمه کردند البته به اشتباه). اسم انگلیسی کتاب Bad Blood هستش. کتاب در سال 2018 منتشر شده. نویسنده کتاب هم آقای جان کَریرو John Carreyrou.
کتاب، داستان دلهرهآوری است که نشان میدهد چیجوری یک استارتآپِ فناوری که ریشه در فرهنگ ساختگی سیلیکون ولی (Silicon Valley) دارد، جان میلیونها نفر را با یک دستگاه آزمایش خون به خطر میاندازد. دستگاهی که اون زمان خیلی خوب و درست به نظر میرسید. ولی فقط به نظر میرسید! کتاب داستان واقعی را روایت میکند از ظهور و سقوط امپراطوری مدیرعامل جوان، خوشگل و نابغه شرکت ترانوس (Theranos) یعنی اِلیزابِت هولمز Elizabeth Holmes.
و اما نویسنده کتاب؛ جان کَریرو یک روزنامهنگار تحقیقی یا investigative journalist و برنده دو جایزه پولیتزِر Pulitzer برای مقالاتی که در وال استریت ژورنال Wall Street Journal نوشته. گزارشهای معروفی هم نوشته شامل گزارشهایی از سقوط شرکت ویوِندی یونیورسال Vivendi Universal و روابط ایالات متحده و فرانسه در طول جنگ عراق.
بریم سراغ کتاب و الیزابت هولمز.
از این حرکت واقعی، عجیب و ترسناکی که الیزابت هولمز انجام داده، شرکت HBO یه مستند ساخته به نام The Inventor: Out for Blood in Silicon Valley به معنی مخترع: به دنبال خون در سیلیکون ولی؛ یه پادکست ساختن با عنوان The Dropout به معنی اخراجی یا کسی که ترک تحصیل میکند؛ یه مینی سریال هم شرکت هولو Hulu ساخته با همین اسم یعنی .The Dropout
پول؛ داستان عاشقانه؛ تراژدی و فریب. داستان الیزابت هولمز و ترانوس یک داستان باورنکردنی از جاهطلبی و شهرت است که به طرز وحشتناکی مسیر اشتباهی رو طی میکند.
چجوری جوانترین میلیاردر زن خودساختهی جهان تو یک چشم به هم زدن همه چیزش را از دست میدهد؟ چی میشه که زنی که یه زمانی به عنوان «استیو جابز بعدی» معرفی میشد، با اتهامات جنایی و ده ها سال زندان مواجه میشه؟ فناوری اون که قرار بود مراقبت های بهداشتی را متحول کند؛ چی شد که میلیون ها بیمار را در معرض خطر قرار داد؟ و چجوری خیلی از آدمهای باهوش در طول این مسیر، تفسیر نادرستی داشتن از شخصیت این آدم؛ یعنی الیزابت هولمز؟
الیزابت هولمز ستارهی در حال ظهور سیلیکون ولی بود؛ مثل خیلی از موفقترین کارآفرینان قبل از خودش، اون هم برای راه اندازی شرکت خودش، دانشگاه را رها کرده بود. اما بر خلاف خیلی از کارآفرینهای دیگر، استارتاپ اون تقریباً 10 میلیارد دلار ارزش داشت و اون را به جوانترین میلیاردر زن خودساخته جهان تبدیل کرده بود.
شرکت الیزابت هولمز اسمش بود؛ Theranos. ترکیبی از کلمات “therapy” به معنای “درمان” و “diagnosis” به معنای “تشخیص”
این شرکت و مدیر عاملش یعنی الیزابت هولمز؛ ایده ای رو تو سرشون داشتن که انقلاب عجیبی در صنعت پزشکی دنیا به وجود میآورد و این صنعت رو برای همیشه تغییر میداد.
اما همه چیز خراب شد. امروز، الیزابت هولمز و شرکتش ترانوس اون چیزی نیست که تا چند سال پیش ازش تعریف میکردن. اون متّهم شده به wire fraud یعنی کلاهبرداری از طریق ارتباطات الکترونیکی و دریافت پول غیر قانونی از مردم. اما این تنها اتّهام اون نیست…
سؤالی که مطرح است، اینه که الیزابت هولمزی که از دانشگاه انصراف داده و هیچ تجربهی علمی تو زمینهی مراقبتهای بهداشتی نداره، چیجوری تونسته خیلی از مردم رو متقاعد کنه که قراره ایدهی اون دنیای پزشکی رو تغییر بده….
اعتماد به نفس زودرسِ اون تو سنین پایین شروع شد. هولمز در سال 1984 در واشنگتن دی سی به دنیا آمد. مادرش، نوئل Noel ، یک دستیار سیاسی در ساختمان کنگرهٔ ایالات متحدهٔ آمریکا یعنی کاپیتال هیل Capitol Hill بود. پدرش کریستیَن هولمز چهارم Christian Holmes IV، در تعدادی از سازمانهای دولتی و حتی برای مدت کوتاهی برای انرون Enron، که اون زمان به غول انرژی مشهور بود، کار میکرد.
جوزف فیوز Joseph Fuisz رو داریم به عنوان دوست خانوادگی و همسایه سابق این خانواده که الیزابت هولمز را از سن 9 سالگی میشناخت. نامادری جوزف یعنی لورین و مادر الیزابت یعنی نوئل یه زمانی بهترین دوستان همدیگه بودند.
جوزف فیوز میگه اونا خوانوادهای بودن که کارها رو خیلی جدی میگرفتن! و با همه چیز با جدیت برخورد میکردن. خانواده خوبی بودن. پدرشون خیلی خوش اخلاق بود و اغلب درمورد اصل و نسب خانوادگیشون صحبت میکرد. اونا به اصل و نسب و اون تاریخچهی خانوادگیشون خیلی اهمیت میدادن. اصل و نسبشون بر میگرده به چارلز لوئیس فلیشمن Charles Louis Fleischmann، کسی که شرکت موفق و فوق العادهی مخمر فلیشمن رو تاسیس کرد. در واقع فیوز معتقد بود این طرز فکر، این بینش، این خیالپردازی بزرگ الیزابت، میتونه به خاطر بهشت گمشدهای باشه که به اسطوره شناسی خانوادگی مرتبط است.
این دو تا خانواده یعنی خانواده هولمز و فیوز که اون موقع با هم همسایه بودن و روابط خیلی خوبی داشتن، بعد از چند سال با هم اختلاف پیدا میکنند. سرِ چی؟ به خاطر اینکه الیزابت از پدر جوزف یعنی ریچارد فیوز، سر حق اختراع، توی فلان موضوع شکایت کرده بود. که بعداًها ترانوس یعنی الیزابت هولمز برندهی این موضوع شد توی دادگاه.
جان کریرو یعنی نویسنده همین کتاب با نام دشمن خونی هم با جوزف فیوز و ارزیابی که اون از این خانواده و الیزابت مطرح کرده بود موافق است. جان کریرو میگه به نظرم خانواده هولمز به اینکه یکی از ثروتمندترین خانوادههای اون موقع آمریکا بودن افتخار میکردن و خب الیزابت این ثروت رو از همون سنین کودکی پایه ریزی کرده بود. وقتی که 9 یا 10 سالش بوده، یکی از فامیلاشون به الیزابت میگه وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ و الیزابت بلافاصله میگه میخوام میلیاردر بشم. یکی دیگه تو جمع ازش میپرسه نمیخوای رئیس جمهور بشی؟ الیزابت میگه نه. رئیس جمهور با من ازدواج میکنه چون من یه میلیاردرم!!! عجب جواب فک و دهن شکنی!
این جاه طلبی که الیزابت داشت، توی تحصیلات خودش رو نشون داد. هولمز تبدیل شد به دانش آموز برتر دبیرستان معتبر سِینت جان St. John تو شهر هیوستون ایالت تگزاس. کسی که زبان سخت ماندارین چینی رو یاد میگرفت و آخر هفته ها تو پیست مدرسه میدوید.
معلم فیزیکش، اِرول تِرک Erol Turk میگه چیزی که از الیزابت یادمه اینه که اون یه رهبر ساکت بود؛ کسی که متانت هیچوقت ازش جدا نمیشد؛ خونسرد بود. حتّی زمانهایی که همه چیز گیج کننده بود؛ حتّی زمانهایی که یه سری سؤال تو ذهنش بودن که اجازه نمیدادن بهش خونسرد باشه! ارول تِرک میگه الیزابت از اون دسته از دانش آموزانی بود که میتونستم کلید ماشینم رو بهش بدم و مطمئن باشم که ماشین رو صحیح و سالم با یه باک پر بنزین برمیگردونه. میگه این تعریفی نیست که واسه خیلی از دانش آموزام به کار ببرم. شاید تعدادشون به انگشتای 1 دستم نرسه!
بعد از دبیرستان، برتری علمیِ هولمز، اون را به دانشگاه استنفورد Stanford University در قلب سیلیکون ولی رسوند. این دانشگاه جاییه که موفقترین کارآفرینان را به جهان تقدیم کرده. آدمهایی مثل لَری پِیج Larry Page و سِرگِی برین Sergey Brin بنیانگذاران گوگل، رِید هافمَن Reid Hoffman بنیانگذار لینکدین و پیتِر تیل Peter Thiel بنیانگذار پیپال.
بریم سراغ دکتر فیلیس گاردنر Phyllis Gardner، پروفسور پزشکی در دانشگاه استنفورد، کسی که میگه الیزابت هولمز در سال اول دانشگاه، با یه ایدهی جاهطلبانه اومد سراغ من.
ایده این بود: یک برچسب پوستی برای انتقال دارو که تو علم پزشکی بهش میگن پَچ patch. برای چی؟ برای نمونهبرداری از خون، آزمایش ارگانیسمهای عفونی و بعدش تحویل آنتیبیوتیکها از طریق همان پچ به بدن انسان.
الیزابت میخواست چیکار کنه؟! میخواست یک برچسب پوستی اختراع کند که بتواند بیماریها را تشخیص بده؛ دارو تجویز کنه برای اون بیماریها و دارو رو خودش تزریق کنه! گاردنر، یک پروفسور پزشکی، کسی که جایزه جودیث پول Judith Pool Award رو برنده شده؛ به هولمز میگه که ایدهای که تو توی سرت داری به همین سادگیها هم نیست! ولی چیزی که اون از هولمز دیده بود یه چهرهی مصمم بود؛ کسی که انگار قرار نیست به همین سادگیها کنار بکشه. گاردنر میگه اون یک جوان 19 ساله بود که تا اون موقع فقط یه درس گذرونده بود تو حوزهی microfluidics یا ریزسیال شناسی؛ و میخواست چیز جدیدی به این حوزه اضافه کنه که تا قبل از اون وجود نداشت.
با وجود موافق نبودن گاردنر با این ایده، الیزابت 5 روز از تعطیلات مدرسه رو صرف این کرده بود که ایدهی خودش رو روی کاغذ به عنوان یک اختراع ثبت کنه. تو همین زمانها بود که اون بالأخره مِنتور یا مربی خودش تو زمینهی کسب و کار رو پیدا کرد و اون منتور کسی نبود جز چَنینگ رابِرتسون Channing Robertson ، استاد مهندسی دانشگاه استنفورد.
رابرتسون میگه: “اولین باری که هولمز رو دیدم، فکر میکنم پاییز سال 2002 بود. اونجا ازم پرسید من میتونم تو آزمایشگاه شما کار کنم؟”
رابرتسون تحت تأثیر الیزابت هولمز و دید اون قرار گرفته بود. رابرتسون شده بود یه بخش جداییناپذیر از موفقیت اولیه الیزابت. این رابرتسون بود که هولمز رو به سرمایه گذاران خطرپذیر معرفی کرد.
رابرتسون تو اظهاراتش میگه: “من مجذوب دیدگاه این دختر شده بودم و اون موقع احساس کردم که میتونه یک پیشنهاد واقعاً فوقالعاده باشه؛ و من درگیر ایدهی اون شدم… جایی که از من پرسید آیا من دوست دارم تو هیئت مدیرهی شرکت اون باشم یا نه؟! و من جواب دادم بله؛ دوست دارم ”
حتی بعداًها رابرتسون به مجلهی بلومبرگ بیزنس ویک Bloomberg Businessweek اینجوری گفته بود که : “به نظرم آدمهایی مثل موتزارت Mozart ، بتهوون Beethoven ، نیوتون Newton ، لاوازیه Lavoisier ، اینشتین Einstein و داوینچی da Vinci آدم هایی هستن که به ندرت میان تو این دنیا… این آدم ها… که دانشمند میشن، هنرمند میشن، نوازنده میشن و غیره، قابلیت های خاصی دارن… هرچی میگذشت برای من بیشتر و بیشتر واضح تر میشد که این آدم یعنی الیزابت هولمز اون قابلیت خاصه رو داشت. من در حضور کسی بودم که شبیه هیچ چیز قبل از خودش نبود…”
سال دوّم دانشگاه بود که الیزابت رسماً استنفورد رو رها کرد و این زمزمهی ترک تحصیل کردن رو عملاً فریاد زد. اون میخواست تماموقت واسه شرکت خودش کار کنه و با کمک رابرتسون شروع کردن به جمع کردن پول برای ادامهی راه شرکت.
در حالیکه خیلی از سرمایه گذاران ریسک پذیر مشتیِ علوم مراقبتهای بهداشتی از دنیا رفته بودن، باز هم تیم درِیپِر Tim Draper که هم یه سرمایهگذار بود و هم یکی از دوستان خانوادگی هولمز، اوّلین چک میلیون دلاری رو به هولمز داد.
تو همین حوالی زمانی بود که ایده الیزابت تغییر کرده بود و میخواست یه دستگاه قابل حمل بسازد که بتونه هر آزمایش خونی رو تنها با یک یا دو قطره خون انجام بده. عجب!!!
تا الآن داستان تا جایی پیش رفته که هولمز به عنوان بنیانگذار و مدیر عامل ترانوس داره کماکان اون جاهطلبی دوران کودکیش رو ادامه میده. اون میخواد خودش و شرکتش چیزی از یه انقلاب بزرگ کم نداشته باشن. به گفته اطرافیانش، اون خودش رو استیو جابز بعدی میدونست. اون میخواست ترانوس به همون اندازه اپل زیبا و قدرتمند باشه. پس موقع استخدام کارکنان، رفت سراغ کارمندان غول فناوری، یعنی اپل.
فکر و ذکر الیزابت شده بود اپل! آنا آریولا Ana Arriola یکی از کارمندان سابق ترانوس میگه: “تو دوره ای که من تو شرکت بودم، خیلی از آدمهایی که استخدام شده بودن، قبلاً تو شرکت اپل کار میکردن!”
آنا آریولا کسی بود که خودش قبلاً یکی از طراحان محصولات اپل بوده و به ایجاد شکل ظاهری آیفون کمک کرده. ایشون یکی از اولین استخدامیهای هولمز بود.
آریولا به عنوان طراح ارشد در سال 2007 به ترانوس ملحق شد. آریولا میگه اون موقع احساس میکردم این از اون شانسهاییه که تو کل زندگی 1 بار در خونهی آدم رو میزنه. و من اون موقع 15 هزار سهم اپل رو رد کردم و به ترانوس ملحق شدم. آریولا در واقع مسئول این بود که این پدیده تکنولوژی که ترانوس ساخته بود(همون دستگاه آزمایش خونی که قابل حمل است و تنها با 1 یا 2 قطره خون قراره کل آزمایشهای خون رو انجام بده) ظاهر خوبی داشته باشه و احساس خوبی رو منتقل کنه (در بحث طراحی). این دستگاه اسمهای زیادی هم داشت. TSPU که مخفف Theranos Sample Processing Unit هست به معنای واحد پردازش نمونه ترانوس، مینی لَب minilab به معنای آزمایشگاه کوچک و درنهایت ادیسون Edison.
دستگاه ادیسون Edison شبیه یک جعبهی سیاه مستطیل شکل بود به اندازهی یک پرینتر رومیزی که یه صفحه نمایش هم جلوی اون قرار داشت. این دستگاه قرار بود نمونههای کوچک آزمایش خون ترانوس رو انجام بده. هولمز میخواست صفحه نمایش جلوی ادیسون، شبیه صفحه نمایش آیفون باشه و بدنهی ادیسون اولین کامپیوتر مک رو تداعی کنه.
آریولا فقط به طراحی ادیسون و این دستگاه کمک نکرد. آریولا کسی بود که به هولمز کمک کرد چیجوری لباس بپوشه!
آریولا میگه: “وقتی من کارم رو توی ترانوس شروع کردم، الیزابت فقط پلیور میپوشید؛ چیزی که شما فقط تو تعطیلات کریسمس تن مردم میبینید. و چیزی نگذشته بود که اون از من در مورد لباس پوشیدن استیو جابز میپرسید. کنجکاو بود که استیو جابز چه نوع لباسی میپوشه؟! و من بهش توضیح دادم که این نوع لباس پوشیدن استیو جابز، کار طراحی است به نام ایسی میاکِه Issey Miyake که برای کارکنان شرکت سونی یونیفرمهایی رو طراحی کرد که استیو جابز یه جورایی از اون یونیفرم ها خوشش اومده بود؛ درنهایت با همین ایسی میاکه به یه طرحی رسیدن که شد نماد استیو جابز و کارمندان اپل. لباسهای یقه اسکی مشکی. ”
چیزی نگذشت که هولمز هم درست مثل استیو جابز لباس میپوشید. لباسهای یقه اسکی مشکی.
بعضی از آدمها مثل دکتر گاردنر میگن: “صدای اون هم به طرز چشمگیری تغییر کرد. اون صدای ضعیف و زنانه یهو تبدیل شد به یه صدای بم و مردانه!”
آریولا میگه: “تو یه مهمونی بودیم و الیزابت به خاطر نوشیدنیهایی که خورده بود، از شخصیتی که با هم ساخته بودیم خارج شده بود و اونجا خیلیها فهمیدن که این صدای واقعی الیزابت نیست.” آریولا میگه: “مطمئن نیستم؛ شایدم این کار، یعنی تغییر صدا واقعاً کار درستی بود. شاید الیزابت مجبور بود برای قانع کردن سرمایه گذاران مرد، مثل خودشون حرف بزنه.”
آریولا تنها کارمند سابق اپل نبود که الیزابت استخدام کرد. جاستین مَکسوِل Justin Maxwell هم که تو تیم آریولا برای طراحی استخدام شده بود از اپل اومده بود. مهندس آدام وُلمِر Adam Vollmer همینطور. مایک بائِرلی Mike Bauerly همینطور. همسر همین مایک بائِرلی، با خود آنا آریولا تو بخش طراحی اپل همکار بودن.
مکسول میگه: “من از اینکه قرار بود تو ترانوس استخدام بشم، تو پوست خودم نمیگنجیدم. اونا آنا آریولا و یه سری که میشناختم رو استخدام کرده بودن و اونقدر تبلیغات کرده بودن که انگار قرار بود من با خودِ نبوغ ملاقات کنم؛ با خودِ استعداد؛ با خودِ توانمندی. اون کسی که قرار بود من ملاقات کنم، استیو جابزِ بعدی بود؛ مارک زاکربرگ بعدی بود. من تو هیبت این شخص یعنی الیزابت هولمز غرق شده بودم. این شرکت برای من چیزی بود که میتونستم به واسطه ی اون تأثیر مثبتی روی بشریت بگذارم.
ولی زمان زیادی نگذشت که هممون متوجه شدیم در حال طراحی برای فناوری هستیم که هنوز واقعاً وجود ندارد. ما فهمیده بودیم که این فناوری کار نمیکند و نمیتونه با علم، خودش رو تطبیق بده. مشخص شد که بدون تکنولوژی، طراحها یعنی آدمهایی مثل ما غیر ضروری به حساب میان. درواقع ما طراحها نمیتونیم ارزشی برای این شرکت ایجاد کنیم؛ اگر پایه و اساس و بنیاد این شرکت کار نکند.”
علاوه بر این، هولمز شرکت رو طوری ترتیب داده بود که همه عملاً ایزوله بودن. کارمندها قرار نبود از کارِ خودشون برای بقیه حتی بغل دستیشون تعریف کنن. به اونها گفته شده بود که جایی نگن دارن تو ترانوس کار میکنن. مخصوصاً شبکههای اجتماعی مثل لینکدین. ظاهراً این رازداری عظیم و گسترده برای محافظت کردن از اون چیزی بود که هولمز احساس میکرد اسرار تجاری محسوب میشه. این فراتر از کنترل کردن بود. این دیگه محافظت کردن از اسرار تجاری نبود. این یه تلاش فعالانه بود برای تقویت این موضوع که اینها دارن یه چیزی رو مخفی میکنن. این یه بیاعتمادی کامل به سازمانی بود که خودِ هولمز اون رو ساخته بود.
با وجود هرج و مرجهای درونی شرکت، الیزابت با مهرهای که رو کرد، سرمایهگذارها و اعضای هیئت مدیره رو خیره کرد. الیزابت هولمز اومده… چی چی آورده؟! آوی تِوِینیان Avie Tevanian ؟! با صدای چی ….
بله… آوی تِوِینیان… دستِ راستِ استیو جابز، الآن به استخدام شرکت ترانوس دراومده. فقط یه جمله بگم از خدمات توانیان به شرکت اپل که ایشون رهبر تیم نرم افزاری بود که سیستم عامل Mac OS X مک او اِس 10 رو توسعه داده بودن.
تِوِینیان تو سال 2006 به هیئت مدیره ترانوس ملحق شد. اما خیلی سریع از اون چیزی که میدید ناامید شد.
تِوِینیان میگه: “من فکر میکنم چیزی که الیزابت هولمز از من انتظار نداشت این بود که من واقعاً سؤالات زیادی میپرسیدم و وقتی همه چیز اون طوری که باید پیش میرفت، پیش نمیرفت سؤالام سختتر هم میشد. وقتی در مورد فناوری یا پیشرفت شرکت از هولمز میپرسیدم، خیلی خوب بحث رو عوض میکرد و بیشتر اوقات یا جواب نمیداد یا طفره میرفت از جواب دادن”
درسته که هولمز تو استخدام استعدادهای فوقالعاده عالی عمل میکرد؛ ولی حفظ کردن اون استعدادها، نگهداشتن اون آدمها تو شرکت، یه داستان دیگه بود؛ یه چیزِ کاملاً متفاوت. کارمندهای سابق شرکت، فاصلهی زمانی فرآیند استخدام تا اخراج از این شرکت رو به دربهای گردان جلوی ساختمانهای بزرگ تشبیه کرده بودن. دیدید درب ورودی و خروجی یه سری از ساختمانهای بزرگ و خیلی شیک به صورت گردانه. استخدام تا اخراج رو به این شکل تشبیه کردن که وقتی شما وارد این درب میشی هنوز پات رو تو شرکت هم نزاشتی، تصمیم میگیری برگردی. تصمیم میگیری اینجا نباشی.
این چیزی بود که آریولا هم اون رو تصدیق میکنه. آریولا میگه: “الیزابت دوست نداشت نظر کس دیگهای رو بشنوه. اون فقط جواب بله میخواست. اون فقط میخواست بشنوه چشم. هر کسی که به الیزابت نه میگفت و دیدگاهش با دیدگاه الیزابت متفاوت بود، حذف میشد. اونجا یه محیط عادی نبود! یه سایتی هست به نام Glassdoor. این سایت یه جاییه واسه پیدا کردن شغل و اینکه مردم میان و تجربه هاشون رو از این که مثلا فلان شغل رو تو فلان شرکت داشتن به اشتراک میزارن. آریولا میگه یادمه اون موقعها یه پست دیدم از یکی از کارمندان ترانوس که میگفت ترانوس با یه دیکتاتوری تو آمریکای جنوبی یا یک کارتل مواد مخدر هیچ فرقی نداره.”
هولمز همانطور که طراحان سابق شرکت اپل رو متقاعد کرده بود که برای طراحی محصولی بیان که هنوز فناوری اون وجود نداره، در تلاش بود محصولی رو به شرکتهای دارویی بزرگ بفروشه که هنوز وجود نداره!
همه چیز داشت همینطور بد و بدتر جلو میرفت که یهو یه اتّفاقی افتاد. اتّفاقی که از نظر آریولا تا اون موقع بدترین اتفاقی بود که میتونست بیفته. چی شده بود؟ هولمز با یه شرکت داروسازی بزرگ قرارداد بسته بود تا به ترانوس اجازه بده فناوری خودش رو روی بیماران سرطانی آزمایش کنه. بیمارانی که تو مرحلهی سوم و چهارم تومورشناسی oncology cancer قرار داشتن و عملاً خون خودشون رو داده بودن که این دستگاه آزمایش کنه. اما چیزی که آریولا اون موقع از آدام ولمر که مهندس مکانیک شرکت بود و روی مکانیزم داخلی دستگاه ادیسون کار میکرد شنیده بود، این بود که دستگاه هنوز ایراد داره! الآن تازه به مرحلهای رسیدن که نور به داخل دستگاه نفوذ میکنه و نور دادههایی که برای آنالیز کردن اون خون هست رو خراب میکنه. یعنی تازه به اینجا رسیدیم که یه کاری کنیم نور به دستگاه نفوذ نکنه! بعد رفتن دستگاه رو دارن روی بیماران سرطانی تست میکنن. چیزی که خودِ ولمر اون موقع میگفت این بود که ما با داشتن یک محصول کارآمد فاصلهی زیادی داریم! ما هنوز دادههای قابل اعتماد زیادی تولید نکردیم با استفاده از این دستگاه.
اما چیزی که کارمندهای شرکت نمیدونستن، این بود که نتایج آزمایشهایی که قراره از طریق دستگاه ادیسون به دست بیاد، روی درمان واقعی این بیماران سرطانی هیچ تأثیری نداره! خب هولمز این جزئیات رو از اکثر کارمندان ترانوس مخفی نگه داشته بود و طبیعی است که کارمندان شرکت دوست نداشته باشن یه همچنین آدمهایی، یعنی بیماران سرطانی تبدیل بشن به موش آزمایشگاهی برای هولمز.
آریولا کسی بود که تصمیم گرفت در مورد این مسئله با هولمز رو در رو بشه. هولمز بهش میگه که این موضوع اصلاً به تو ربطی نداره و تو نباید دخالت کنی. الآن هم تو مقطعی هستیم که این حرکت به شدّت به نفع جذب سرمایه برای شرکت است. اما این موضوع برای آریولا به شدت غیر اخلاقی محسوب میشد تا جایی که دیگه نمیتونست تحمل کنه. به هولمز برمیگرده میگه که یا این آزمایش روی بیماران سرطانی رو متوقف میکنی یا من استعفا میدم… که استعفا داد. نامه استعفاش رو هم میندازه زیر در اتاق رئیس منابع انسانی. و میگه وقتی به هولمز گفتم استعفا میدم و رفتم… دیوانه وار من رو صدا میکرد که برگردم. ولی به معنای واقعی کلمه دیگه کاری نداشتم که بخوام با اون شرکت انجام بدم.
بعد از اینکه آریولا رفت، مکسول، ولمر و بائرلی هم رفتن.
مکسول تو نامهی استعفاش نوشته بود: “کاش میتونستم چیزهای بهتری بگم. اما فکر کنم شما میدونید که دقیقاً چه چیزی توی ترانوس داره اتفاق میفته… دروغ یه عادت منزجر کننده است و اینجا کلاً نقل محفلمون شده دروغ؛ انگار که دروغ واحد پول اینجاست. راستش رو بخواید میدونم که شما این چیزها رو میدونید و به دلایلی نمیتونم بفهمم که چرا اجازه میدید یه همچنین چیزی ادامه پیدا کنه.”
آوی تِوینیان هم با مشکل رو به رو شد. اون میگفت وعدههای هولمز عملی نشد و اطلاعات، منطقی و محتمل به نظر نمیرسیدن. و مهمتر از همه اینکه من تو فرایند این فناوری پیشرفت یا بهبودی نمیدیدم. هولمز که کلا نادیده گرفته بودش. رفت سراغ دونالد لوکاس Donald Lucas ، یکی دیگه از سرمایهگذارها و همچنین عضو هیئت مدیره.
توینیان به لوکاس میگه: “هیچکدوم از وعدههایی که الیزابت تا حالا داده عملی نشده. هممون درگیر شدیم، دست به دست هم دادیم، یه سری رفتن، هیچ چیز سر جاش نیست، همه چیز انگار ایراد داره. فقط یه راه داره که این شرکت برگرده به مسیر درست خودش اون هم اینکه تو نقشی که الیزابت داره توی شرکت یه تجدید نظری بشه. یا این اتفاق بیفته یا من استعفا میدم”
که دان لوکاس همونجا بهش گفت استعفا بده. لوکاس فقط به حمایت کردن از الیزابت اهمیت میداد نه برطرف کردن مشکلاتی که توینیان مطرح کرده بود. دان لوکاس صادقانه معتقد بود که الیزابت هولمز همون استیو جابز بعدی است.
توینیان هم استعفا داد و میگه: “من کارم با ترانوس تمام شد. اصلاً انتظار نداشتم کسی با من اینجوری رفتار کنه؛ چه برسه به این که این خانم، مدیر عامل اون شرکت بود. من با استیو جابز کار کرده بودم. باور کنید من چیزهای احمقانهی زیادی دیده بودم اونجا تو اپل… ولی الیزابت هولمز کلا یه چیز دیگست. یه سور زده به استیو جابز!”
رسیدیم به سال 2009. سالی که الیزابت هولمز، بنیانگذار و مدیر عامل ترانوس، جایگاه نامطمئن و متزلزلی داره. اون یک دفتر اداری داره؛ تعداد انگشت شماری کارمند و یک مأموریت به شدت بزرگ؛ اما شرکت بلندپرواز اون یعنی ترانوس دیگه پول نقد زیادی نداره.
اینجا هولمز در به در دنبال سرمایه گذار جدید بود. اما اصلاً زمان خوبی نبود برای سرمایهگزاری کردن. قضیه مربوط میشه به بحبوحه رکود بزرگ آمریکا. حتی شرکتهایی که نسل در نسل پشتشون گرم بود، تو اون زمان دنبال گرفتن وام بودن و خیلی از اون شرکتها کلاً تعطیل شدند.
اما هولمز آسِ خودش رو رود کرد؛ رامِش سانی بالوانی Ramesh Sunny Balwani .
سانی بالوانی تو اظهاراتش میگه: “شرکت پول نقد کمی داشت و من میدانستم که این ماموریت، یعنی کاری که شرکت میخواهد انجام بدهد، خیلی اهمیت دارد. واسه همین کمک کردم به شرکت… 13 میلیون دلار از پول شخصی خودم به شرکت دادم… و این پولی که دادم به عنوان وام بود؛ یه وام بدون بهره… این پولی که من دادم تماماً با حسن نیت بود و هیچ قصد و غرضی درش نبود”
بالوانی با این حرکتی که زد، رسماً تو سپتامبر سال 2009 ملحق شد به ترانوس. اما سؤالی که هست اینه که سانی بالوانی این همه پول رو اون موقع از کجا آورده؟ اصلاً سانی بالوانی کیه؟ ایشون قبلاً برای شرکتهای نرم افزاری لوتوس و مایکروسافت کد میزده. یعنی یه برنامه نویس بوده. بعدش میره یه شرکت میزنه و یه سایت به نام CommerceBid.com. ایشون شرکت و سایت رو تو سال 2000 میفروشه به شرکت Commerce One. چه قدر؟ حدود 40 میلیون دلار! درست قبل از ترکیدن حباب دات کام. حباب دات کام چیه که ترکید؟
با توجه به اینکه خیلی از آدرسهای سایتهای اینترنتی پسوندشون .com؛ اصطلاح دات کام به شرکتهایی اشاره دارد که مدل کسب و کار خودشون را بر پایهی فعالیتهای آنلاین و اینترنتی بنا کردهاند.
حباب دات کام هم اشاره به حبابی دارد که در سالهای پایانی قرن بیستم، به واسطهی فعالیت شرکتهای اینترنتی در بورس آمریکا به وجود آمد.
سالهای پایانی دههی نود میلادی، دوران رشد شگفتانگیز کسب و کارهای آنلاین بود. اینترنت به تازگی فراگیر شده بود و همه احساس میکردند که این اختراع تازهی بشری، قرار است آیندهی زندگی انسان را تسخیر کند.
خیلی از کسب و کارها، با علاقه و افتخار پیشوند e را به اسم خودشون اضافه میکردند تا تأکید کنند که الکترونیکی و اینترنتی هستند و مردم هم، با دیدن این پیشوند، با امید و اعتماد، روی آنها سرمایهگذاری میکردند. شاید برایتان جالب باشد که بعضی رسانهها، این رغبت عمومی و فراگیر را Prefix Investing یا سرمایهگذاری روی پیشوند نامگذاری کردهبودند.
اما این وضعیت خوشبینانه، در سال ۲۰۰۰ در هم شکست و حباب بورسی شرکتهای اینترنتی ترکید. به شکلی که قیمت سهام شرکت سیسکو که امروزه برای همهی ما شناخته شده است از ۸۰ دلار به ۱۴ دلار و سهام شرکت آمازون از ۱۰۷ دلار به ۱۷ دلار کاهش پیدا کرد.
سانی بالوانی شرکت خودش رو قبل از ترکیدن حباب دات کام به مبلغ 40 میلیون دلار فروخت.
بعد از اینکه بالوانی یه همچنین پولی یعنی 13 میلیون دلار به شرکت تزریق کرد؛ نقشش تو شرکت پر رنگتر شد. تا جایی که شد مدیر ارشد عملیات شرکت؛ COO: Chief Operating Officer
بالوانی هم مثل هولمز تیپ مخصوص به خودش رو داشت: یه پیراهن دکمه دار سفید، یه شلوار جین و کفشهای گرون قیمت. بوی ادکلنش همه جا پخش میشد و همیشه به خاطر ذائقههای پر زرق و برقش شناخته میشد.
ایشون 2 تا ماشین داشت که پلاک تجملی داشتن؛ یعنی پلاکشون عدد نبود، حرف بود. کلمه بود. خیلی باید پول بدی یه همچنین پلاکی برات بزنن. یه لامبورگینی مشکی داشت با پلاک “VDIVICI” که اشاره داره به جمله معروف ژولیو سزار؛ دیکتاتور رم که لاتینش میشه: ” veni vidi vici” به معنی اومدم؛ دیدم؛ فتح کردم.
یه پورشه 911 داشت با پلاک “DAZKPTL” برای ادای احترام به کتاب “Das Kapital” به معنی “سرمایه” نوشتهی فیلسوف و اقتصاددان ضد سرمایهداری آلمانی کارل هاینریش مارکس
کلا آدم عجیبی بوده؛ از روی پلاک ماشینها میشه فهمید!
آقای بالوانی پول داشت ولی هیچ مدرکی تو زمینهی مراقبتهای بهداشتی نداشت. واسه همین یکی از وکلای دادگاه از هولمز میپرسه: “آیا آقای بالوانی صلاحیت داشت تو تجارت تست آزمایشگاهی باشه؟” که هولمز میگه: “نه”
سانی بالوانی تبدیل شده بود به یه چهرهی قابل توجه تو شرکت؛ اما حضور اون همچین خیلی هم باب میل خیلی از کارمندان نبود.
سانی بالوانی بعد از الیزابت هولمز شده بود مهمترین شخصیت شرکت. این 2 تا شده بودن یه زوج جدانشدنی تو شرکت. هولمز تمرکزش رو گذاشته بود روی هیئت مدیره و ایدههای بزرگ شرکت، بالوانی هم کارهای روزمره شرکت و کارمندان و شرکای تجاری رو مدیریت میکرد.
سانی بالوانی از اینکه تو آزمایشگاه ترانوس هم کار کنه هیچ ترسی نداشت. اون موقع ترانوس داشت روی فناوری دستگاه ادیسون کار میکرد؛ دستگاهی که قرار بود هر آزمایش خونی رو با فقط چند قطره خون بتونه انجام بده!
با وجود اینکه بالوانی هیچ مدرکی نداشت تو حوزهی پزشکی و هیچ آموزش واقعی علمی ندیده بود؛ آستینهای لباسش رو هر روز صبح میزد بالا و آماده کار تو آزمایشگاه میشد. وقتی آخر هفتهها تعداد کارمندای شرکت کم میشد، این سانی بالوانی بود که میگفت: “تو به من یاد بده باید چیکار کنم، خودم انجامش میدم.”
تو اظهاراتش ازش میپرسن: “بعد تو همهی اون کارها رو تو آزمایشگاه یاد گرفتی؟”
جواب میده: “آره… زندگی استارتاپی یعنی همین!”
سانی بالوانی آدم سخت کوشی بود، اما بین کارمندان به عنوان یه آدم قلدر، یه آدمی که مدام تهدید میکنه شهرت پیدا کرده بود. در مورد چیزهای ساده و مختلفی به شدت ناراحت میشد. تیکه کلامش هم شده بود: “این غیر قابل قبوله” یا “شماها نمیدونید دارید چیکار میکنید!”
کار کردن با بالوانی به خاطر خلق و خوی عصبیش سخت بود و خب چون از دنیای پزشکی چیز زیادی سر در نمیاورد، معمولاً چیزهایی میگفت که نشدنیه و عملاً برای بقیه کارمندان آزمایشگاه محرز شده بود که این سانی بالوانی بود که “واقعاً نمیدونه داره چیکار میکنه!”
تایلر شولتز Tyler Shultz هم یکی دیگه از کارمندان شرکت است. نوهی جورج شولتز یکی از اعضای هیئت مدیره شرکت. تایلر شولتز میگه: “سانی بالوانی تو شرکت یه اسم مستعار داشت. بهش میگفتن Enforcer. Enfocer به کسی میگن که مردم رو وادار میکنه به اطاعت از قانون. انگار که این خودش یه تاکتیک ارعاب بود؛ برای ترسوندن. این آدم و فرهنگی که جا انداخته بود تو شرکت باعث شد که کارمندان یکی یکی بزارن و از شرکت برن.” هولمز هم تو اظهاراتش یه جورایی خودش رو از سانی بالوانی جدا میکنه. میگه: “ما ها سبک رهبری متفاوتی داشتیم. تو خیلی چیزها با هم اختلاف نظر داشتیم”
پس چرا سانی بالوانی که هیچی از علم پزشکی نمیدونه، باید یه همچنین نقش پر رنگ و قدرتمندی داشته باشه تو شرکت؟ اینجا یه نکته وجود داره که نه هولمز و نه بالوانی هیچکدومشون به بقیه کارمندان شرکت نگفتن. سانی بالوانی که 20 سال از الیزابت هولمز بزرگتر بود، فقط همکار هولمز نبود، دوست پسرش هم بود. این واقعیتی بود که از سرمایهگذارها، مطبوعات و حتی اعضای هیئت مدیره مخفی نگه داشته شده بود.
تابستون سال 2002 بود؛ زمانیکه الیزابت 18 ساله و سانی 37 ساله بود. جفتشون اون موقع تو دانشگاه پکن داشتن زبان ماندارین چینی یاد میگرفتن.
در نهایت این دوستی به چیزی بیشتر تبدیل شد.
بعد از پیوستن سانی بالوانی به شرکت، یعنی تو سال 2009، شرکت میره سراغ بزرگترین مشارکتی که تا به حال داشته. والگرینز Walgereens. یه فروشگاه زنجیرهای که تو تمام ایالتهای آمریکا شعبه داره. یه چیزی مثل افق کوروش تو ایران ولی خب خیلی قویتر. هولمز و بالوانی امیدوار بودن بتونن فناوری ترانوس رو تو بیش از 8 هزار فروشگاه زنجیرهای والگرینز قرار بدن؛ در معرض نمایش بگذارن و اون رو بفروشن. اگر این اتفاق بیفته هر آدمی تو آمریکا فقط چند متر فاصله داره با خرید این دستگاه. اونها تو 22 مارس سال 2010 یه جلسه برگزار میکنن با مدیرای والگرینز و یه پاورپوینتِ به شدت قانعکننده ارائه میکنن. اونا تو اون جلسه به والگرینز گفتن که این فناوری “قابل اجرا و آماده برای مصرف کننده” است. بیشتر از این، اونها گفتن که این فناوری همین الآنش داره تو میدون جنگ استفاده میشه! در صورتیکه بعداً معلوم شد اینطور نیست!
بعد از این قضیه، والگرینز یه قرارداد اولیه با ترانوس امضا میکنه. ولی اونا میخواستن از بابت همه چیز خیالشون راحت باشه. پس یه متخصص تو حوزهی مسائل آزمایشگاهی رو میفرستن به ترانوس تا ببینه دقیقاً چه خبره. این چیزی که اینها میگن درسته یا نه؟! این متخصص کسی نیست جز کِوین هانتِر Kevin Hunter. رئیس و مدیر عامل شرکت مشاوره آزمایشگاهی Collaborate. در واقع هانتر میخواست به والگرینز کمک کنه بفهمه آیا ترانوس همونجاییه که میگن یا اینها همش دروغه. چون هانتر قبل از اینکه وارد ترانوس بشه برای بررسی، خیلی چیزها شنیده بود درمورد ترانوس؛ اینکه این شرکت خیلی موفق بوده تا حالا، فناوریشون همین الآن داره تو میدان جنگ استفاده میشه و اونا با 8 شرکت از 10 شرکت بزرگ دارویی جهان قرارداد دارن. تو ماه آگوست سال 2010، هانتر و یه سری از مدیران والگرینز برای اولین بار وارد ترانوس میشن. هانتر میگه: “به خاطر اون چیزهایی که شنیدم از شرکت، خیلی بیشتر توقع داشتم. اول از همه شما قبل از ورود به شرکت، لامبورگینی مشکی سانی بالوانی رو میبینید با اون پلاک خاصش و خیلی واضح این حرکت داره داد میزنه که آقایون، خانمها، ما آدمهای موفقی هستیم… بعد از ورود به شرکت ما حتی اجازه نداشتیم به اطراف خودمون نگاه کنیم. یه دستشویی ساده نمیتونستیم بریم. و وقتی کسی دستشویی داشت به سانی میگفت: “من دستشویی دارم” و سانی اون رو تا دستشویی میبرد و برمیگردوند؛ خوشبختانه فقط تو نمیرفت. همشم از هولمز میپرسیدم که ما این آزمایشگاه رو کی میتونیم ببینیم؟ اولش که گفتن بعدِ ناهار. بعدِ ناهار اومدن گفتن: “شرمنده ما نمیتونیم آزمایشگاه رو به شما نشون بدیم.” چرا؟ چون. همین.”
یه روز دیگم یه قرار ملاقات گذاشتن تو یه رستوران برای شام. ساعت چند؟ ساعت 3 بعد از ظهر. 3 بعد از ظهر، شام. خیلی عحبیبه! هولمز و بالوانی همشم نگران این بودن کسی نبینتشون. کسی تعقیبشون نکنه. هانتر با خودش میگه: اینا اگه نمیخوان کسی تعقیبشون کنه، چرا با لامبورگینی میان رستوران؟ هر چی میگذشت، سؤالات هانتر بیشتر میشد. سوالاتی که هولمز هیچکدومش رو جواب نمیداد. چیزی که اونا گفتن این بود که این فناوری 250 فاکتور آزمایش خون رو فقط با 1 قطره خون انجام میده. که منِ هانتر چیزی ندیدم. هانتر میگه: “اونا ما رو به مسخره گرفته بودن”
یه اصطلاحی هست که میگه: “fake it until you make it” یعنی با وجود اینکه چیزی کار نمیکنه، فعلاً وانمود کن که همه چیز داره کار میکنه. درست میشه؛ فعلاً وانمود کن. ولی وقتی بحث تست آزمایش خونِ یک انسان در میون باشه، دیگه این میشه بازی با جونِ مردم. شما نمیتونی این رو بپیچونی… که ترانوس پیچوند!
با وجود همهی این موارد، والگرینز با ترانوس قرارداد میبنده و به همکاریش ادامه میده. تنها کسی که از این موضوع عصبانی است و همکاری خودش رو با والگرینز سر همین موضوع پایان میده، کوین هانتر است. هانتر میگه: “اگر میموندم… همین تداوم همکاری یه مهر تأییدی میشد برای ترانوس و من اصلاً نمیخواستم به اعتبارم لطمه بزنم.”
طی همین قرارداد اواخر سال 2013، اونها شروع کردن به راهاندازی مراکز سلامتی ترانوس تو فروشگاههای والگرینز. در عرض 2 سال، 41 مرکز سلامتی ترانوس تو فرشگاههای والگرینز تو ایالتهای کالیفرنیا و آریزونا.
همسر کوین هانتر بهش میگه که: “فکر نمیکنی که وقتشه دیگه اعتراف کنی که حق با تو نبوده و تو اشتباه میکردی؟” که کوین بهش میگه: “من مرده تو زنده… امروز نه، سال بعد نه… حقیقت بالأخره روشن میشه”
که در نهایتم روشن شد. ولی خب چند سال طول کشید تا مدیران والگرینز بفهمن اینها همش دروغ بوده.
ببینید اینکه ترانوس کار نمیکرد، تو خودِ آزمایشگاهِ شرکت تبدیل شده بود به جوک. تایلر شولتز میگه: “یه جفت دستکش گذاشته بودن کنارِ دستگاه. و وقتی ما نمونه خون رو میدادیم به ترانوس. انقدر مطمئن بودیم که این دستگاه کار نمیکنه، سریع دستکش رو میپوشیدیم و میرفتیم تو آزمایشگاه تا خودمون خون رو به روش سنتی قبلی آزمایش کنیم!”
آدم های تو آزمایشگاه، از این قراردادی که ترانوس با والگرینز بسته، تعجب کرده بودن. چون اونا میدیدن… اِاِاِ… این دستگاه که کار نمیکنه. چجوری دارن میفروشنش؟!
یکی از این آدمهای تو آزمایشگاه ایان گیبِنز Ian Gibbons بود. بیوشیمی دانی که تو سال 2005 به عنوان دانشمند ارشد وارد ترانوس شد. ایان به واسطهی چَنینگ رابِرتسون با شرکت آشنا شده بود. چون این 2 تا قبلش تو شرکت بیوتکنولوژی Biotrack یه جورایی با هم همکار بودن. از سطح علمی ایان بگم که اگر یک نفر قرار بود این فناوری رو انجام بده و به سرانجام برسونه، اون ایان گیبنز بود. الیزابت آدمها رو تو شرکت منزوی کرده بود. دانشمندان برخلافِ اسمشون آدمهای کاملاً اجتماعی هستن… ولی الیزابت یه همچنین چیزی نمیخواست تو شرکت. گیبنز میبینه که ماشینی که ترانوس درست کرده، کار نمیکنه؛ ولی از اونطرف هم میبینه که این وسیله داره میره تو خونههای مردم. هر چی بیشتر میگذره، بیشتر مطمئن میشه که این یه کلاهبرداریه. میره تا با چنینگ رابرتسون، صحبت کنه راجع به این موضوع. رابرتسون هم این رو میرسونه به گوش الیزابت هولمز. هولمز هم ایان رو اخراج میکنه. اما ایان بلافاصله دوباره استخدام میشه. ولی این بار با یه تنزل رتبه. الآن وظیفه ایان اینه که رزومههای آدمها رو بررسی کنه برای استخدام. حالا چرا دوباره استخدامش کردن؟ چون ترانوس تازگیها واسه ثبت اختراع یه چیزی با یکی دیگه که قبلاً گفتیم به نام ریچارد فیوز وارد بکش مکش دادگاه شده بود و طرف مقابل، ایان گیبنز رو احضار کرده بود به عنوان کسی که تو آزمایشگاه ترانوس کار میکنه و یه جورایی از همه چیز باخبره. گیبنز یا باید شهادت دروغ میداد یا باید راستش رو میگفت که در این صورت اخراجش میکردن. این قضیه ارعاب و ترسوندن گیبنز توسط ترانوس و وکلاش انقدر ادامه پیدا کرد که ایان وارد یه دوره افسردگی شد. در نهایت یه روز صبح ایان خودکشی میکنه. همسرش اون رو به سرعت به بیمارستان منتقل میکنه و یک هفته بعد تو سن 67 سالگی از دنیا میره.
همسرش میگه: “ترانوس و وکلاش یه ایمیل برای من فرستادن که هر چیزی که مال ایان هست رو میان و میبرن. چه کتاب، چه نامه، چه لپ تاپ. همهی چیزی که میشه گفت یه مدرکی توش باشه از ترانوس.” و از طرفی به همسرش هشدار دادن؛.. هشدار که نه تهدیدش کردن که برای کسی تعریف نکنه که چه اتفاقی برای ایان افتاده.
ایان گیبنز کسی بود که برای 10 سال تو شرکت کار کرده بود. ولی ترانوس حتی 1 بار هم نیومد تسلیت بگه.
تو سال 2013 و فقط 10 سال بعد از اینکه الیزابت هولمز استارتاپ آزمایش خون خودش به نام ترانوس رو به عنوان یه جوان 19 سالهی ترک تحصیل کرده از دانشگاه استنفورد تأسیس کرد، یه مشتری خیلی بزرگ پیدا کرد. والگرینز. بین سالهای 2013 و 2015، محصول ترانوس یعنی ادیسون تو بیش از 40 فروشگاه تو ایالتهای کالیفرنیا و آریزونا به فروش میرسیدن.
هولمز، اِرول موریس Errol Morris فیلم ساز معروف و برنده جایزه اسکار رو استخدام میکنه تا ویدیوهای تبلیغاتی ترانوس رو بسازه.
براساس گزارش مجلهی فوربز تو سال 2014، ارزش شرکت ترانوس چیزی نزدیک به 10 میلیارد دلار بود. حداقل روی کاغذ که اینجوری بود. الیزابت هولمز تبدیل شده بود به جوانترین میلیاردر زن خودساختهی جهان به ارزش 4.5 میلیارد دلار که حدود 700 کارمند زیردستش کار میکردن.
رسانهها همه از هولمز میگفتن. از یه جوون 19 ساله ترک تحصیل کرده از استنفورد میگفتن که تونسته بود تبدیل بشه به یه ستاره. یه ستاره که قراره جون مردم رو نجات بده. تو سال 2015 تو جشن جوایز بهترین زنان سال گلامور Glamour مورد تقدیر قرار گرفت. جایزشم جَرِد لِتو Jared Leto بازیگر و موسیقیدان آمریکایی بهش داد. به عنوان یکی از شخصیتهای زیر 30 سال همون سال تو مجلهی فوربز Forbes سخنرانی کرد. CNN باهاش مصاحبه کرد؛ CBS؛ CNBC. عکسش اومد رو جلد مجلههایی مثل فورچون Fortune، اینک Inc.، بلومبرگ بیزنس ویک Bloomberg BusinessWeek، فوربز Forbes ، تایم Time.
تو همون سال یعنی سال 2015 بود که رئیس جمهور سابق آمریکا، بیل کلینتون هم با الیزابت هولمز مصاحبه کرد.
رئیس جمهور وقت، باراک اوباما بود و معاون رئیس جمهور، جو بایدن. جو بایدن کسیه که تو 23 جولای سال 2015 از تأسیسات ترانوس تو شهر نیوآرک کالیفرنیا بازدید میکنه. بعد از بازدید، تو اون میز گردی که تشکیل شده بود، جو بایدن ترانوس رو “آزمایشگاه آینده” نام میره. “laboratory of the future” و همچنین گفت: “فقط با قدم زدن تو این مرکز، شما متوجّه میشید که نوآوری چیه! ”
اما اونا جو بایدن هم فریب دادن… دستگاه کار نمیکرد؛ ولی ظاهراً یه ویدیو روی دستگاه داشت اجرا میشد. یعنی اون چیزی که دستگاه داشت نشون میداد، صرفاً یه فیلم بوده!”
همهی اینا به کنار… هولمز تو یه مقاله فورچون تو سال 2014 برگشته گفته: “وقتی خون خودم یا کس دیگهای رو با ادیسون آزمایش میکنم، میتونم بفهمم که فلانی ناهار کلم بروکلی خورده یا چیزبرگر”
جان؟ خیلی ببخشید این الآن مقاله فورچون است یا مسابقه محله؟!!!
ترانوس قانون رو هم دور زده بود… وقتی میگیم ترانوس تو فروشگاههای زنجیرهای والگرینز شعبه داشت و اونجا دستگاههاشون رو میفروختن یعنی چی؟ یعنی دستگاه باید به صورت مستقیم و در محل نمونه خون رو آزمایش کنه و جواب آزمایش رو بده. اما اینجوری نبود! قرار دادن دستگاههای ترانوس تو فروشگاهها نیاز به تأییدیهی سازمان غذا و دارو آمریکا داشت. چیزی که ترانوس نداشت. پس اونا چیکار کردن؟ اونها از یه خلأ قانونی سو استفاده کردن. اونا مراکز سلامت ترانوس رو تو فروشگاههای والگرینز قرار داده بودن؛ ولی نمونه خونهایی که از مردم میگرفتن رو میفرستادن آزمایشگاه مرکزی شرکت. این حرکت به ترانوس اجازه میداد کارشون رو بدون نیاز به تأییدیه سازمان غذا و دارو آمریکا پیش ببرن.
هیئت مدیره ترانوس، هیئت مدیره سنگینیه! الآن سال 2015 و این شخصیتها تو هیئت مدیره شرکت ترانوس قرار دارن: هِنری کیسینجِر Henry Alfred Kissinger وزیر امور خارجه رئیس جمهور ریچارد نیکسون و همچنین مشاور امنیت ملی ایالات متحده بین سالهای 1969 تا 1975. جِیمز مَتیس James Mattis وزیر دفاع دونالد ترامپ، فرمانده ستاد فرماندهی ایالات متحده تو زمان ریاست جمهوری باراک اوباما و فرمانده ستاد فرماندهی نیرهای مشترک ایالات متحده تو زمان ریاست جمهوری جورج بوش؛ جورج شولتس George Pratt Shultz وزیر امور خارجه رئیس جمهور رونالد رِیگان، وزیر خزانهداری، رئیس دفتر مدیریت و بودجه و وزیر کار ایالات متحده آمریکا تو زمان ریاست جمهوری ریچارد نیکسون؛ ویلیام پِری William James Perry وزیر دفاع رئیس جمهور بیل کلینتون. گَری رافهِد Gary Roughead بازنشستهی نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا؛ سَم نان Sam Nunn رئیس سابق یگان نیروهای مسلح سنای آمریکا؛ ریچارد کُواسِویچ Richard Kovacevich مدیر عامل سابق شرکت وِلز فارگو Wells Fargo یه هلدینگ خدمات مالی و بانکداری چندملیتی آمریکایی که تو بیش از 35 کشور شعبه داره با بیش از 70 میلیون مشتری؛ ریلی بِکتِل Riley P. Bechtel رئیس و مدیرعامل سابق شرکت بِکتِل، یکی از بزرگترین شرکتهای ساخت و ساز و مهندسی تو آمریکا.
این هیئت مدیرهی یه شرکت نیست! اینا دارن میرن جنگ!!!
یه ذره که تو تاریخ گشت میزنیم و برمیگردیم عقب، مبینیم یکی دیگه هم بوده که یه جورایی شبیه بوده به الیزابت هولمز. یکی به نام بِرنی مِیداف Bernie Madoff. این آقا بزرگترین کلاهبردار مالی جهان است. تونسته بود با روش پانزی به مدت 15 سال یه چیزی حدود 65 میلیارد دلار کلاهبردای کنه! ایشون سال 2009 میره زندان و محکوم میشه به حبس به مدت 150 سال. البته 150 سالش تموم نشد و تو آوریل سال 2021 تو بیمارستان زندان میمیره. کتاب در موردش زیاد نوشتن؛ یکیش The Wizard of Lies جادوگر دروغها؛ نوشته ی دایانا هنریک Diana B. Henriques. فیلمش هم ساختن. نقش میداف رو هم رابرت دِنیرو بازی کرده.
هولمز هم مثل میداف، از این حلقهای که تونسته بود گسترش بده از آدمها و شخصیتهای مهم و به شدت پولدار، برای ایجاد اعتماد و جذب پول استفاده کرد. بهتر بگم سو استفاده کرد. غول رسانهای روپِرت مِرداک Rupert Murdoch، یعنی ابر شرکت نیوز News Corp؛ خانواده والتون Walton family یعنی صاحبان شرکت وال مارت Walmart، خانواده دِووس DeVos و حتی خانواده کرافت Kraft که حامی اصلی تیم فوتبال آمریکایی نیوانگلند پاتریوتز New England Patriots هم هستن. اینا فقط چند مورد از سرمایه گذارها بودن.
اصلاً هیئت مدیره، سرمایه گذارها، اینا همشون به جهنّم… این وسیلهی پزشکی که شما مطرح کردید… به مردم این باور رو دادید که این وسیله کار میکنه؛ در صورتیکه کار نمیکنه… خطرناکه! شما نمیدونید دارید چه خطری رو متوجّه جون مردم میکنید. این دستگاه قرار بود خیلی چیزهارو تشخیص بده… از کلسترول و دیابت بگیر تا سرطان!
یه زن 62 ساله بوده به نام شِری آکِرت Sheri Ackert. کسی که اون موقع از سرطان سینه جونِ سالم به در برده و رو به بهبوده بود. میدونید این جور افراد باید مرتب خونشون آزمایش بشه که داروهای لازم سریع براشون تجویز بشه. دکترش بهش میگه که تو یکی از مراکز آزمایش خون ترانوس هم میتونی آزمایش بدی. اونجا راحت تره، خون کمتری میگیرن… برو اونجا.
اینم میره تو یکی از فروشگاههای والگرینز که آزمایش خون توسط ترانوس انجام بشه. طبق گفته خودِ شِری آکِرت، همه چی عالی؛ همه چی تمیز… رفتار اونایی که آزمایش خون رو انجام میدادن حرفهای؛ مهربون… اصلاً یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی.
ولی وقتی جواب آزمایش میاد؛ شری آکرت یکّه میخوره؛ دلش هوری میریزه و … میخوره تو ذوقش. چیزی که جواب آزمایش نشون میداد این بود که مقدار استروژن estrogen بالاتر از 300 پیکوگرم بر میلی لیتر است. این مقدار، مثلاً مقدار استروژنی است که یه زن 35 ساله باید داشته باشه؛ نه یه زن 62 ساله. با پرستارش هم که تماس میگیره. میگه آره. اگر استروژن توی آزمایش این عدد رو نشون داده، احتمال داره یه توموری، جایی تو بدن شما رشد کرده باشه؛ به عبارتی ممکن است سرطان شما برگشته باشه.
ببینید این خبر آدم رو داغون میکنه! این خبر رو داریم به کسی میدیم که یک بار سرطان رو شکست داده؛.. ولی هیچ تضمینی وجود نداره که در برابر فشار این خبر سالم بیرون بیاد. پرستار بهش میگه که: یه آزمایش دیگه بده ولی این بار غیر از آزمایشگاه ترانوس. اون هم این کار رو انجام میده و 1 هفته بعد دکتر باهاش تماس میگیره و میگه: تبریک میگم خانم آکرت؛ سطح استروژن شما نرمال است.
یعنی چی؟ یعنی نتیجه آزمایش خونی که ترانوس انجام داده، کلاً چرت بوده. اما خب کسی از ترانوس زنگ نزد که از آکرت عذرخواهی کنه.
آکرت اولین کسی نبود که آزمایش ترانوس اشتباه بوده براش؛ آخریشم نبود…
تمام آدمهایی که تو شرکت استخدام میشدن؛ بعد از یه مدّت میفهمیدن که دقیقاً چه اتّفاقی داره میفته تو این شرکت. مخصوصاً اونهایی که تو آزمایشگاه ترانوس کار میکردن. اونها میدونستن که اوضاع خوب پیش نمیره ولی خب چیکار میتونستن بکنن. اونها همشون قبل از استخدام فرم عدم افشا امضا کرده بودن. یعنی نباید به کسی یا چیزی بگن که اونجا چه خبره. یکی از اون نفراتی که تو آزمایشگاه ترانوس مشغول به کار شده بود، تایلِر شولتز بود. قبل از اینم درموردش صحبت کردیم… نوه ی جورج شولتز، یکی از اعضای هیئت مدیره ترانوس. تایلر میگه: “من شیفتهی دید و ایدهی الیزابت شده بودم. اینکه قراره روش انجام آزمایش خون به کلی تغییر کنه… و من واقعاً دلم میخواست تو ترانوس کار کنم” الیزابت انقدر نزدیک شده بود به جورج شولتز که تبدیل شده بود به یه دوست خانوادگی برای خانواده شولتز. جورج شولتز کسی شده بود که تمام قد از الیزابت و کارهاش دفاع میکرد. جورج شولتز هم آزمایش خون ترانوس رو انجام داده بود و جالب اینجاست که علاوه بر اون دو سه قطره که کاملاً فرمالیته بوده، به همون روش قدیمی هم ازش خون گرفتن. بعد بهش گفتن که این رو ما میگیریم که نتیجه آزمایش خون رو مجددا با دستگاههای سنتی و قدیمیِ آزمایش خون چک کنیم. چرت و پرت! تایلر میاد به بابابزرگش میگه: “اینا دارن دروغ میگن. اصلاً اکثر آزمایش خونهای ترانوس با دستگاه ادیسون انجام نمیشه. میدن یه دستگاه دیگه انجام بده.”
ولی خب پدربزرگش کور شده بود و … یه سری چیزهارو نمیدید. تایلر یه سری چیزای دیگم فهمیده بود. اینکه دستگاههای ترانوس، مشکلاتشون یکی دو تا نیست. خطای مکانیکی دارن؛ قطعات کار نمیکنن؛ بعضاً قطعات شکستگی دارن؛ مشکلات دما دارن؛ مشکلات عدم خلوص دارن.
وکیلی که از تایلر شولتز مصاحبه میگیره، یه سؤال خیلی مهم میپرسه ازش و اون اینکه: “آیا خانم هولمز اون موقع میدونست که ترانوس نمیتونه این آزمایش خونها رو انجام بده؟” که تایلر میگه: “آره؛ اون میدونست.”
اما فرهنگی که تو شرکت غالب شده بود، فرهنگ ترس بود. فرهنگی که میگفت: “چیزی نگو؛ حرفی نزن وگرنه اخراج میشی!”
کاری که تایلر اون موقع انجام میده؛ اینه که یه ایمیل میفرسته برای الیزابت هولمز. چون هنوز که هنوزه مطمئن نیست که الیزابت از این قضایا خبر داره. ولی جواب الیزابت تو پاسخ به اون ایمیل اینه: ” تایلر، اینها اظهارات و اتهامات بسیار بسیار جدی است که شما مطرح می کنید.” دیگه هولمز با تایلر هیچ حرفی نمیزنه؛ چون میخواست اون رابطه با خانواده شولتز حفظ بشه. از این به بعد قضیه میره زیر دست سانی بالوانی. شخصیت سانی بالوانی که تو قسمتهای قبل ازش حرف زدیم، قشنگ تو این پاسخ ایمیلی که به تایلر میده مشخصه. “اظهارنظر و اتّهام بیملاحظهای که شما انجام دادی در مورد یکپارچگی شرکت ما، رهبری اون و اعضای تیم اصلی اون بر اساس جهل مطلق؛.. برای من اونقدر توهینآمیز بود که اگر هر شخص دیگهای این اظهارات را بیان میکرد، به قویترین شکل ممکن با اون برخورد میکردم. تنها دلیلی که به این موضوع پرداختم و وقت زیادی از من گرفت، این بود که شما نوه آقای شولتز هستی… تنها ایمیلی که در این زمینه می خواهم از شما در آینده ببینم یک عذرخواهی است…”
تنها امید تایلر، پدربزرگش است. پس یه شب شام میره خونهی پدربزرگش. اِریکا چونگ رو هم دعوت میکنه. اون هم یکی از کارمندای آزمایشگاه ترانوس بود که از همه چیز خبر داشت. وقتی موضوع رو با پدربزرگش سر میز شام مطرح میکنه، با مخالفت سر سخت پدربزرگش یعنی جورج شولتز مواجه میشه که میگه: “همین الآنش این دستگاه داره تو هلیکوپترهای امدادی و اتاق عملها استفاده میشه. چی میگید شماها؟!” که اونا میگن مگه میشه؟ دستگاه همینجوریش تو آزمایشگاه کار نمیکنه؛ هلیکوپترِ چی… ؟!
از این قضیه چند وقتی میگذره که … تایلر آشنا میشه با یکی به نام جان کریرو. نویسنده همین کتاب؛ یه روزنامهنگار وال استریت ژورنال، که اطلاعات زیادی داشت درمورد ترانوس. ولی خب نتونسته بود چیزی رو ثابت کنه. هم تایلر میترسید با جان صحبت کنه، هم جان میترسید با تایلر صحبت کنه. چون ترانوس خیلی قوی بود. ترانوس یه وکیل داشت به نام دیوید بویز David Boies. دیوید بویز اگر نگیم اون موقع گندهترین وکیل آمریکا بود، قطعاً یکی از گندهترینها بود. دیوید بویز نمایندهی آل گور بوده تو بازشماری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تو سال 2000. اون موقع یعنی سال 2000، جورج بوش و آل گور نماینده شده بودن برای انتخابات ریاست جمهوری، تعداد آرا به شدت نزدیک بود به هم و آل گور اعتراض کرد که دوباره باید بشمارید؛ من قبول ندارم. نماینده آل گور اونجا دیوید بویز بود. که در نهایتم جورج بوش با اختلاف 537 رأی از مجموع تقریبی 6 میلیون رأی تونست رئیس جمهور بشه. دیوید بویز یکی از کسایی بود که به قانونی کردن ازدواج همجنسگراها تو آمریکا کمک کرده بود. وکیلِ هاروی واینستین هم بوده. تهیه کننده فیلم… که متهم میشه به عنوان متجاوز جنسی.
دیوید بویز تبدیل شده بود به مترسک ترانوس. کسی که همه ازش میترسیدن. چه داخل ترانوس؛ و چه خارج از ترانوس.
کریرو منبع خودش یعنی تایلر شولتز رو پیدا کرده بود و آماده میشد برای انتشار اولین مقاله خودش درباره ترانوس تو وال استریت ژورنال. اما… تیم حقوقی ترانوس یعنی دیوید بویز وارد عمل میشه و میخوان یه جورایی جلوی انتشار این مقاله رو بگیرن. جان کریرو و تیم حقوقی ترانوس، یه جلسه 5 ساعتهی ماراتن وار رو پشت سر میگذارن تا به یه جمع بندی برسن که دقیقاً قراره تو مقاله چه چیزی نوشته بشه. حرف دیوید بویز این بود که شما دارید اسرار تجاری ترانوس رو مورد سو استفاده قرار میدید. اما سوال اساسیای که کریرو از اونا پرسید این بود: “آیا ترانوس از ماشینهای تجاری شخص ثالث برای بعضی از آزمایشها استفاده میکند یا نمیکند؟” که اگر میکند یعنی تا الآن به مردم دروغ گفتید. که تیم حقوقی کلاً چیزی نم پس نمیده. مقاله هنوز منتشر نشده ولی تو 25 آگوست سال 2015، یهو و به صورت کاملاً سرزده، مأموران سازمان غذا و دارو آمریکا برای بازرسی آزمایشگاهها، وارد ترانوس میشن. مایکل کریگ، مهندس ارشد نرم افزار ترانوس موقع بازدید مأمورها تو شرکت بود و میگه: “من به چشم خویشتن، دیدم … که … میخوان چوب بکنن تو آستین الیزابت هولمز!” این بازرسی تقریباً 2 هفته طول کشید که اونها گفتن اینجا ایراد داره و بهتون 7 روز مهلت میدیم درستش کنید. تایلر شولتز هم از این طرف هم وکیل گرفته بود هم با جان کریرو بده بستون اطلاعاتی داشت. تایلر میگه این کارهای حقوقیش نزدیک به نیم میلیون دلار برام آب خورد. به لطف اطلاعات تایلر شولتز، مقالهی جان کریرو هم تو 15 اکتبر همون سال یعنی سال 2015 چاپ میشه. کریرو تو این مقاله حرفهای سنگینی میزنه. یکیش اینکه ترانوس اصلاً از فناوری خودش استفاده نمیکنه. داره از ماشینهای سنتی آزمایش خون شرکتهایی مثل زیمنس Siemens استفاده میکنه.
کریگ میگه: “بعد از انتشار مقاله، هولمز و بالوانی وسط شرکت با یه بلندگو وایساده بودن و کارمندان شرکت رو علیه جان کریرو بسیج میکردن؛ شعارشون هم این بود: حالا شاید قابل پخش نباشه ولی خب خودتون حدس بزنید دیگه: “**** یو کریرو”” اولشم F داره
هولمز هم همینجوری واینستاد نگاه کنه. در آگوست ۲۰۱۵ در برنامه “Mad Money” با جیم کریمر در شبکه CNBC مصاحبه کرد تا علیه والاستریت ژورنال حرف بزند و از شرکت خودش دفاع کند.
هولمز در این برنامه میگه: “این همان چیزی است که وقتی تلاش میکنید تا دنیا را تغییر دهید اتفاق میافتد؛ اولش فکر میکنند دیوانهاید، بعد با شما مبارزه میکنند و بعد ناگهان شما دنیا را تغییر میدهید.”
ولی از اون به بعد دیگه هیچ چیز خوب پیش نمیرفت. والگرینز در ژوئن ۲۰۱۶ قرارداد خودش را با ترانوس لغو کرد و در نهایت، برای ۱۴۰ میلیون دلار از ترانوس شکایت کرد و مدعی شد که ترانوس “در برآوردن ابتداییترین استانداردهای کیفیت و الزامات قانونیِ قرارداد ناکام بوده.” والگرینز و ترانوس بر سر مبلغی که فاش نشد توافق کردند بدون اینکه هیچگونه مسئولیتی پذیرفته یا تأیید شود.
سرمایهگذاران و بیماران هم شکایتهای گروهی خود را مطرح کردند. نهادهای نظارتی بالأخره متوجه شدند که کنترلهای کیفیت ترانوس اون قدری ناکافی بوده که سلامتی بیماران را تهدید کند.
در تابستان ۲۰۱۷، کمیسیون بورس و اوراق بهادار در حال تحقیق درباره ترانوس، هولمز و بالوانی بود. در طول سه روز، وکلای بورس هشت ساعت هر روز هولمز و بالوانی را به طور جداگانه مورد بازجویی قرار میدادند. ادعاهای آنها درباره تکنولوژی مخفی و پیشگامانهای که به بیماران، سرمایهگذاران و عموم مردم ارائه شده بود، تحت فشار قرار داشت.
در تاریخ ۱۴ مارس ۲۰۱۸، این کمیسیون، بالوانی و هولمز را به دلیل اجرای یک کلاهبرداری پیچیده که در آن درباره تکنولوژی شرکت، تجارت و عملکرد مالی خودشون بیانیههای اغراقآمیز یا نادرست ارائه کرده بودند، متهم کرد.
با این حال، تو ماه ژوئن سال ۲۰۱۸، هولمز از سمت مدیرعاملی کنارهگیری کرد و همراه با رئیس سابق شرکت، رامش بالوانی، به اتهام کلاهبرداری جنایی و گمراه کردن عمدی سرمایهگذاران و ارائه اطلاعات نادرست درباره کارایی فناوری آزمایش خون شرکت، تحت پیگرد قانونی قرار گرفت.
سه ماه بعد، شرکت بهطور رسمی بعد از تحقیقات FBI تعطیل شد.
در ژانویه ۲۰۲۲، هولمز در چهار مورد اتهام به کلاهبرداری از سرمایهگذاران مجرم شناخته شد و در نوامبر همان سال به بیش از یازده سال زندان محکوم شد. در دادگاه، اطلاعات بیشتری درباره سقوط ترانوس فاش شد و دادستانها هولمز را به نابود کردن شواهد در روزهای پایانی فعالیت ترانوس متهم کردند. هولمز در دفاع از خودش، به اشتباهاتی در عملکرد ترانوس اعتراف کرد، اما همچنان ادعا کرد که هرگز آگاهانه بیماران یا سرمایهگذاران را فریب نداده. او در تلاش برای تجدیدنظر در محکومیت و حکم خودش هست، اما تلاشش برای ماندن در خارج از زندان در حین تجدیدنظر شکست خورد و اکنون پشت میلههای زندان است. با وجود این همه پیچ و خم، به نظر میرسد که داستان هنوز به پایان نرسیده است.
الیزابت بعد از به دنیا آوردن فرزند دومش در اوایل سال 2023، تلاش کرد به محکومیت خودش اعتراض کند؛ ولی خب قاضی این درخواست را رد کرد و این بنیانگذار بدنام استارتاپ شکستخوردهی آزمایش خون ترانوس، در ماه مه ۲۰۲۳ وارد زندان شد و به دلیل کلاهبرداری از سرمایهگذاران به ۱۳۵ ماه حبس محکوم شد.
هولمز محکومیتش را در زندان FPC Bryan، یک کمپ زندان با امنیت حداقلی در ایالت تگزاس میگذراند. همونجایی که ستاره سابق یکی از برنامههای تلویزیونی یعنی جن شاه Jen Shah، به دلیل کلاهبرداری تلفنی درحال گذروندن دوران محکومیتش است.
همراه با الیزابت هولمز، رامش “سانی” بالوانی، مدیر عملیات سابق شرکت ترانوس، هم در محاکمهای جداگانه به دلیل نقشش در کلاهبرداری ترانوس محکوم شد و در دسامبر 2022 به حدود 13 سال زندان محکوم شد. یعنی تا سال 2035 قرار بود در زندان بماند ولی خب وکیلهای حرفهایش فعلا توانستند 2 سال از این محکومیت کم کنند و در حال حاضر قرار است در 22 نوامبر 2032 از یک زندان فدرال در جنوب کالیفرنیا آزاد شود.
این بود مغز کتاب دشمن خونی نوشتهی جان کَریرو. خلاصهی این کتاب رو در سایت هم داریم. میتونید به صورت کاملاً رایگان مطالعه کنید
و حتماً میدونید که اینجا کباب و کتاب؛ کتاب، خوشمزه عینه کباب. شایدم بیشتر!
مغز کتاب را در کجاها ببینیم؟
مغز کتاب را با کیفیت بالا در یوتیوب و آپارات ببینید
عالی بودمرسی