مغز کتاب اوج ذهن اثر آمیشی جا – قسمت اوّل

زمان مطالعه: 9دقیقه

فیلم

صوت

متن محتوا

سلام اینجا کباب و کتاب؛ کتاب، خوشمزه عینه کباب. شایدم بیشتر!

در خدمتتون هستیم با یه “مَغزِ کتاب” دیگه. بریم ببینیم این بار قراره مغز چه کتابی رو بریزیم بیرون ببینیم چی توشه. تو این مغز کتاب میریم سراغ کتاب اوجِ ذِهن یا ذِهنِ چابُک. اسم انگلیسی کتاب PEAK MIND هستش. نویسنده کتاب خانم آمیشی جا، پروفسور روانشناسی دانشگاه مَیامِی و همچنین عصب‌شناس و یک نویسنده‌ی بسیار برجسته در حوزه‌ی توجّه، تمرکز حواس و حافظه‌ی فعّال.

کتاب رو با یک داستان شروع میکنیم؛ داستانی که شخصیت اصلیش خودِ شما هستید.

تصوّر کنید یک آتش‌نشان هستید؛ یک آتش‌نشان حرفه‌ای تو اُسترالیا؛ آتش‌نشان بودن در استرالیا شغل آسانی نیست. رسیدن به بیشه‌زارهای شعله‌ور شده از طریق راه‌های زمینی غیرممکن است. پس شما و تیمتان به کمک هلیکوپتر تو این منطقه‌های آتش گرفته پخش می‌شوید. می‌دانید که بالأخره هلیکوپتر اِمدادی میاد و کف و آب را بر روی این شعله‌های آتش می‌ریزد اما قبل از آن، شما تنها هستید و باید از گسترده شدن آتش جلوگیری کنید. همینطور که شعله‌های آتش مانند جهنم کنار گوشتان جیغ می‌کشند، عرقتان را از روی صورتتون پاک می‌کنید و مشغول کار می‌شوید.

بعد از یه مدت، یه چیزی توجهتان را جلب می‌کند. آن چیز، صدای شعله‌های آتش است. یه صدای مهیب و ترسناک. وقتیکه شما در یک قسمت مشغول مهار آتش بودید، شعله‌ها در قسمتی دیگر بالا گرفتند و شعله‌ورتر شدند.

چه اتفاقی افتاد؟ به زبان ساده، تَوجّهتان باعث شِکَست شما شد. البته دلیل این شکست، ناتوانی در تمرکز کردن نبود و بلکه برعکس، زیادی متمرکز شدن به شکست خوردنتان منتهی شد. وقتی ذهن ما رو یه تیکه کوچیک متمرکز شده بود، وضعیت آگاهی ما نسبت به موقعیت گسترده‌تر وارد حالت مبهمی شده بود و این شکاف توجّه در واقع میتونست زندگی ما رو به خطر بندازه.

چه چیزهایی از این برخورد نزدیکی که با مرگ تو این داستان داشتیم یاد گرفتیم؟ اولیش اینه که: توجّه و تَمرکُز خودش میتونه به عنوان یه مُشکلِ بُزرگ، زندگی ما رو به خطر بندازه.

شاید با خودتون بگید من که آتش نشان نیستم. بله. اما… رانندگی که میکنید؟ رانندگی هم نمیکنید؟ خب…. از خیابون که رد میشید؟! قصد ترسوندنتون رو ندارم ولی تمام این فعالیت‌ها نیاز به توجه دارند و اشتباه در چنین سناریوهایی می‌تواند حوادث مرگباری با خودش به همراه داشته باشد.

دومین نکته که از این داستان میشه یاد گرفت اینه که: مَفهومِ تَوجّه و حَواس، چیزی است که به اشتباه تو ذهن ما جا افتاده. درک ما از توجّه و تمرکز اغلب غَلَط است؛ بهتر بگم مُبهم است. ما ها فکر میکنیم توجّه یک پدیده‌ی کاملاً واحد است و به صورت تنها کار میکنه. آمیشی جا، عصب‌شناس و پروفسور روانشناسی تو دانشگاه مَیامِی و نویسنده‌ی همین کتاب یعنی کتابِ ذِهنِ چابُک، میگه اصلاً هم اینطوری نیست! میگه در اصل توجّه به سه زیرمجموعه تقسیم میشه که هر کدومشون کار مجزایی را انجام می‌دهند: چِراغ قُوّه، نوراَفکن و شُعبَده‌باز. این 3 تا اسم‌هایی است که آمیشی جا واسه زیرمجموعه‌های توجه انتخاب کرده. اول از همه اینکه ما انسا‌ن‌ها موجودات حساسی هستیم. ماها یه سری اندام حسی داریم که به شدت دقیق تنظیم شده‌اند. ماها امکان به خاطِر سِپُردن اطلاعات رو داریم. امکان فکر کردن، تصوّر کردن و پیش‌بینی کردن. اما برای انجام این کارها به بهترین شکل ممکن؛ برای اینکه به یک صدا توجه کنیم؛ برای اینکه واکنش یک نفر رو نسبت به رفتار خودمون پیش‌بینی کنیم؛ برای اینکه اتفاقاتی که هفته گذشته افتاده بود رو به یاد بیاریم… ماها نیاز داریم که بتونیم این توجّه را کنترل کنیم. درواقع چیزهایی که مهم هستند رو برجسته کنیم و چیزهایی که هیچ اهمیتی ندارند رو تو نُطفه خَفه کنیم. واسه اینکار ما حتماً به 3 زیر مجموعه‌ی توجه یعنی چراغ‌قُوّه، نوراَفکن و شُعبده‌باز نیاز حیاتی داریم.

اول بریم سراغ چِراغ‌قُوّه؛ چراغ قوه به ما کمک می‌کند یک‌سری اطّلاعات خاص را انتخاب کنیم و خودمان را در جهتِ اون اطلاعات قرار دهیم. این اطلاعات می‌تواند حالات چهره یک دوست، افکار و دیالوگ‌های ذهنی خودمون یا یه مزه‌ی دل‌چسب از یک خوراکی باشد. چنین حالتی باعث می‌شود وقتی بر روی یک چیز تمرکز می‌کنیم، آن را دقیق‌تر، واضح‌تر، روشن‌تر و با جُزئیاتِ بیشتَری ببینیم؛ در عوض، مسائل اطراف اون چیز، کم‌رَنگ‌تَر و تیرِه‌تَر شوند.

احتمالاً الآن چراغ قوّه‌تون، روی حرف‌های من متمرکز شده که دارید گوش میکنید. حالا تصوّر کنید دارید یه کیک شکلاتی میخورید که روش با یه لایه خامه‌ی خوشمزه تزیین شده و توش هم پر از گردو و بادومه؛ مزه‌ی تیکه‌های توت‌فرنگی هم توش حس میشه. الآن هم به حرف‌های من توجّه میکنید یا حواستون کلاً رفت سمت اون کیک شکلاتی؟ بهتر بگم… الآن چراغ‌قوّه‌تون رو به من و حرف‌های من است یا نزدیک‌ترین شیرینی‌فروشی به خونتون؟ نکته‌ای که میخوام بگم اینه که: با وجود قدرتمند بودن این چراغ‌قوّه، این ابزار فقط وقتی به درد میخورد که تو جهت دُرُستی قرار بگیره. یعنی اگر در جهت درستی قرار نگیره، توجّه شما به سمت جایی میره که نباید، توجه شما به سمت جایی میره که اصلاً نیازی به توجّه نداشته و وقتی این اتفاق بیفته چیزی که همون لحظه به توجه شما نیاز داشته، بهش توجّه نمیشه. چرا؟ چون توجه شما قبلا توسط یه چیز دیگه دزدیده شده. چراغ قوه نمیتونه همزمان 2 تا نقطه تو مسیرهای مختلف رو روشن کنه.

دومین زیرمجموعه‌ی تمرکز؛ نوراَفکن است ؛

شب میاید خونه و متوجّه می‌شوید که درِ خونه که همیشه از بسته بودن آن مطمئن میشید، کاملاً باز است.

بلافاصله در حالت آماده‌باش قرار می‌گیرید و ضربان قلبتان بالا می‌رود. انگار پایانه‌های عصبیِ مغزتون تو دستاتونه و شما مدام دارید اون‌ها رو فشار میدید. آروم و به دقت به صداهای داخل خانه گوش می‌کنید اما چیزی شنیده نمیشه. آرام‌آرام به جلو می‌روید و تمام فضاهای خانه را میگردید. اما همچنان هیچ خبری نیست! پس چه اتفاقی افتاده است؟

احتمالاً صبح موقع رفتن، یادتان رفته در را ببندید. همین!

وقتی که به خانه رسیدید و دیدید در خانه باز است؛ در ذهنتان چه می‌گذشت؟ حواستان کجا بود؟

در یک کلمه، حواستان به هَمه‌جا بود و به عبارتی دیگر، وارد حالت آمادِه‌باش شده بودید. به این حالتِ آماده باش، نوراَفکن میگن. مثل نورافکنِ یه زندان که مُدام در حال گردش است و دنبال یه چیز مشکوک میگرده.

وقتی از در وارد شدید، توجهتان گُستَرده، مُنعطِف و پَذیرا بود. شما آماده بودید کوچک‌ترین حرکت را متوجه شوید؛ از صدای جای پا گرفته تا سایه‌ای در دورترین نقطه خانه‌تان. در آن لحظه، شما نمی‌دانستید باید انتظار چه چیزی را داشته باشید اما مطمئن بودید که به احتمال خیلی زیاد قطعاً یه چیزی وجود دارد.

حالت آماده‌باش یا نورافکن با هوشیاریِ کامل همراه است. این حالت فقط در مقابل شرایط بیرونی مانند باز ماندن در یا موقعیت‌های خطرناک فعال نمی‌شود؛ بلکه در زمینه اِحساسات و اَفکارِ دَرونی هم دخیل است. ماها خیلی اوقات نیاز داریم مدام افکار خودمون و احساسات خودمون رو کنترل کنیم؛ حواسمون باشه تو فلان موقعیت، فلانی چه حرفی میزنه و ما چه واکنشی قرار است به حرفش داشته باشیم. تو این حالت هم این نورافکن است که به ما کمک میکنه.

بریم سراغ زیرمجموعه بعدی یعنی شُعبَده‌باز؛ شعبده‌باز مثل یه مُدیرِ اِجرایی میمونه. یه مدیر اجرایی مرکزی تو ذهن. کسی که یه سری اهداف رو تعیین میکنه، نظارت میکنه، تصمیم میگیره و همه چیز رو مدیریت میکنه. کسی که میخواهد مطمئن بشه همه چیز داره به خوبی پیش میره.

وقتی گوشیمون زنگ میخوره؛ ممکن است زانوی ما به صورت کاملاً ناگهانی و غیر اِرادی وارد عمل بشه که ما بتونیم پا بشیم ببینیم کیه داره زنگ میزنه. این کاریه که شعبده‌باز انجام میده؛ یِکسان‌سازیِ عَمَل برای رِسیدن به هَدَف. این هدف ممکن است کوتاه یا بلند‌مدت، ساده یا پیچیده باشد.

واسه این بهش میگن شعبده‌باز، چون باید بتونه مثل یه شعبده‌باز وقتی داره توپ‌ها رو با دو تا دستش تو هوا حرکت میده، از افتادنشون جلوگیری کنه. کارش اینه که تمامی این کارهای غیر ارادی باید طبق برنامه پیش برن. هر اتفاقی هم که بیفته نباید توپ‌ها بیفتن زمین.

تا اینجای کار این 3 زیرمجموعه‌ی توجه یعنی چراغ قوه، نورافکن و شعبده باز رو متوجه شدیم.

نکته دیگه‌ای که هست اینه که هر کدوم از این زیرمجموعه‌ها ، تنهایی کار خودشون رو انجام میدن. یعنی ما نمیتونیم در لحظه هم از چراغ قوه استفاده کنیم و هم از نورافکن. مثل این میمونه که در عین حال که حواسم به همه چیز هست؛ حواسم رو یک چیز متمرکز باشه. که خب این تناقض داره با هم. این چیزی است که تو داستان آتش‌نشان بودن تو استرالیا به خوبی حسش کردیم.

حالا که سیستم کاری توجّه رو با زیرمجموعه‌هاش متوجّه شدیم. بیاید در مورد شرایطی صحبت کنیم که این توجّه در عمل ناتوان است؛ مستأصل است؛ درمانده ا‌ست. وقتی قدرت توجه ما ضعیف عمل میکنه و همه چیز اشتباه پیش میره و همه چیز اشتباه هدایت میشه.

درواقع چه چیزهایی ممکنه توجّه رو از مسیر اصلیش منحرف کنه و بعد از اون چه اتّفاقی میفته؟ این چیزی است که قرار است تو قسمت بعد راجع بهش صحبت کنیم.

این قسمت اول بود از مغز کتاب اوجِ ذِهن نوشته‌ی آمیشی جا. قسمت بعد رو از دست ندید؛ میریم سراغ عواملی که باعث میشوند قوه‌ی توجّه ما آسیب ببیند و ضعیف شود

و حتماً میدونید که اینجا کباب و کتاب؛ کتاب، خوشمزه عینه کباب. شایدم بیشتر!

ترتیب مشاهده مغز کتاب “اوج ذهن”

1 دیدگاه برای “مغز کتاب اوج ذهن اثر آمیشی جا – قسمت اوّل

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

توی سایت ثبت نام کن تا کیفِ پولت 1 میلیون تومان شارژ بشه!
ثبت نام
close-image