خلاصه کتاب « مدارس خلاق | Creative Schools » اثر « کِن رابینسون و لو آرونیکا | Ken Robinson and Lou Aronica »
متحولسازی آموزش و پرورش از پایه
این کتاب درباره چیست؟
کتاب مدارس خلاق که در سال 2015 نوشته شده، راهنمایی برای تغییر سیستم آموزشی است. در این کتاب، تمامی زوایای آموزش از نحوهی شروع آن گرفته تا نیازهای ضروری دانش آموزان موردبررسی قرار میگیرد. همچنین کتابِ مدارس خلاق نشان میدهد چطور والدین میتوانند فرزندان خود را تحت آموزشی قرار دهند که بتوانند در جهان امروزی افرادی موفق باشند.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
- معلمان، دانشآموزان، والدین
- علاقهمندان به تحصیل
- هر کس که میخواهد راهی برای آموزش درست کودکان برای مواجهه با چالشهای سخت زندگی پیدا کند
نویسنده این کتاب کیست؟
کِن رابینسون، نویسنده، سخنرانِ بینالمللی و مشاورِ آموزشی است. او در دانشگاه واریک، تدریس میکرد و مشاور دولت بریتانیا دربارهی هنر در مدارس بود. رابینسون در سال 2006، پربینندهترین سخنرانی TED را ارائه کرد که دربارهی کشته شدن خلاقیت کودکان در مدارس بود.
لو آرونیکا، ویراستار و ناشر آمریکایی است که چهار رمان نوشته و از نویسندگان چندین اثر غیرداستانی است.
به انقلابِ مدارسِ خلاق بپیوندید.
طبیعتِ کودکان در عطش به یادگیری خلاصه میشود. با این وجود پس چرا کودکان بسیاری، در مدارس تقلا میکنند؟ آیا واقعاً باید اینگونه پیش رفت؟ دلیل نفرت کودکان از مدرسه، به اولین مراحل آموزش رسمی برمیگردد. جایی که مدارس محلی برای یادگیری لذتبخش و خلاقانه نبودند.
خوشبختانه، راهی برای تغییر این رویکرد وجود دارد: «مدارس خلاق»
مدارس خلاق به این معنا نیستند که میان کلاس ریاضی و انگلیسی، دو کلاس هنر قرار دهیم؛ بلکه در مدارس خلاق میخواهیم نحوهی آموزش را به گونهای تغییر دهیم که از برنامههای هفتگی سخت، دستورالعملها و ارزیابیهای مکرر تا جایی که ممکن است دور شویم و سعی کنیم نوعی محیط آموزشی بسازیم که مناسب تکتک دانشآموزان باشد. برای این کار همه نیاز به یادگیری دارند؛ از معلمان و والدین گرفته تا خود مدارس.
در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته میشود:
- چرا مدارس مانند مرغداری هستند؟!
- یک کامپیوتر در محلههای فقیرنشینِ هند به ما چه میگوید؟!
- چگونه یک مدرسه، کاملاً توسط دانشآموزان اداره میشود؟!
- آموزش رسمی بر اساس نیازهای دوران انقلاب صنعتی شکل گرفت
- آموزش بیشازحد استانداردشده بسیار مشکلساز است
- از اصول کشاورزی ارگانیک میتوان در سیستم آموزشی استفاده کرد
- نقش معلم، راهنمای کودک در مسیر یادگیری ذاتی اوست
- مدارس باید هشت قوه اصلی را در دانش آموزان تقویت کنند؛ با سه قوه کنجکاوی، خلاقیت و انتقاد شروع میکنیم
- پنج قوه آخر که به دانش آموزان کمک میکنند در آینده شهروندان بهتری باشند
- همه میتوانند در مسیر پیشرفت مدارس سهیم باشند
- پیام کلی کتاب
آموزشِ رسمی بر اساسِ نیازهای دورانِ انقلابِ صنعتی شکل گرفت.
تابهحال به پیدایش مدارس مدرن فکر کرده اید؟ قطعاً آنها با قصد پرورش شخصیتهای ممتاز، خلاق و بااستعداد ساخته نشده بودند؛ بلکه هدف اصلی آنها پرورش دانشآموزان با مقدار مشخصی از دانش برای کار در کارخانهها بود. چرا که مدارس مدرن در طول انقلاب صنعتی در قرن هجده و نوزده به وجود آمدند.
تا قبل از پیدایش دورهی انقلاب صنعتی، تنها اشرافزادگان بودند که آموزش رسمی دریافت میکردند؛ اما با گذشت زمان و پیدایش کارخانههای بزرگ، جامعه نیاز به کارگرانی پیدا کرد که خواندن و نوشتن بلد بودند، ریاضی پایه میفهمیدند و میتوانستند دستورالعملها را اجرا کنند.
پس دولتهای غربی، آموزش انبوه را با یک هدف آغاز کردند؛ پرورش نیروی کار برای کارخانهها. ازآنجاییکه تولیدات صنعتی متکی بر انطباق، هماهنگی و فرآیندهای خطی بودند، آموزش نیز بر اساس همین نیازها طراحی شد. درواقع خود مدارس هم بهنوعی شبیه به کارخانهها طراحی و ساخته شدند.
به دوران امروزی برگردیم؛ جایی که این سنت هنوز هم بر اساس استانداردهای موردنیاز جامعه زنده است و تلاش میکند تا با رعایت دستورالعملها، نیروی کار رقابتی تولید کند که در سطح بینالمللی فعالیت داشته باشند. آن هم بدون توجه به علایق و استعدادهای دانشآموز و فقط با تمرکز بر چهار حوزهی ریاضی، مهندسی، تکنولوژی و علوم تجربی.
این جنبشِ استانداردها از کجا شروع شد؟ آغاز این جنبش به اوایل دههی 1980 تا سالهای آغازینِ دههی 2000 برمیگردد. جایی که کشورهای غربی مانند آمریکا، انگلیس و آلمان در آزمونهای ارزیابیِ دانشجویانِ بینالمللی بسیار ضعیف عمل کردند.
این سه کشور که از عملکرد دانشآموزان خود در این آزمون بُهتزده شده بودند، سعی در بهبود و پیشرفت وضعیت داشتند. اما این بار هم بهجای توجه به استعدادها و ظرفیتهای هر دانشآموز، به سمت آموزش جمعی مانند دوران انقلاب صنعتی رفتند. این روش چگونه پیش میرفت؟ به تمام دانشآموزان یک کلاس، آموزش یکسانی داده میشد. پس برای مثال تمام دانشآموزان تا کلاس نهم باید جبر پایه را یاد میگرفتند تا بتوانند در آزمون سراسری شرکت کنند.
آموزشِ بیشازحَد اِستانداردشده بسیار مشکلساز است.
اگر یک وسیلهی دیجیتالی ناشناخته را به چند تن از دوستانتان بدهید، متوجه میشوید که هر فرد، برخورد متفاوتی با آن شی برای شناخت آن دارد. برخی شروع به خواندن دفترچهی راهنما و دستورالعملها میکنند. برخی دیگر نیز از اینترنت برای گرفتن اطلاعات بیشتر استفاده میکنند. عدهای هم هستند که همان ابتدا دستگاه را روشن و شروع به بازی میکنند. نکتهای که میخواهیم بگوییم این است که هرچقدر هم مدارس، مخالف این عقیده باشند، انسانها نمیتوانند استانداردشده باشند؛ پس مدارس هم همینطور!
همین آزمایش کوچک نشان داد که روش یادگیری هر فرد متفاوت است. بااینحال، مدارس با یک روش یکسان و واحد به همه درس میدهند. مدرسه از دانش آموزان انتظار دارد در کلاس بنشینند، به حرفهای معلم گوش دهند و همهچیز را یاد بگیرند. آیا این روش برای همهی دانش آموزان جواب میدهد؟
نه فقط این موضوع، بلکه سن یادگیری یک سری از مطالب در دانش آموزان متفاوت است؛ برای مثال، بعضی کلاس اولیها ریاضی را بسیار خوب میفهمند اما در خواندن مشکل دارند. بعضی دیگر هم دقیقاً برعکس هستند. اما مدرسه چهکاری انجام داده؟ تمام دانش آموزان را بر اساس سن دستهبندی کرده، نه مهارت!
با نگاه به نکات گفتهشده متوجه میشویم که ناکارآمدی جنبش استانداردها و عدم پیشرفت سیستم آموزشی، واقعهی عجیب و دور از ذهنی نیست. هر چه نباشد، سیستم آموزشی مدارس، شیفتهی تست و آزمون و تنها کارش نابودی خلاقیت دانش آموزان است. دانشآموزانی که دیگر عطش یادگیریشان را هم از دست دادهاند.
در سال 2012، هفده درصد از فارغالتحصیلان دبیرستانهای آمریکا در خواندن و نوشتن مشکل داشتند و بیست و یک درصد از جوانان بین 18 تا 24 سال حتی نمیتوانستند اقیانوس آرام را بر روی نقشه نشان دهند! جدا از اینها، حتی دانشآموزانی که در حوزههای خارج از مدرسه و تحصیلات آکادمیک توانایی دارند هم ممکن است ذوقشان را به خاطر ارزیابیهای بی وقفهای که جنبش استانداردها از آنها طلب میکند، از دست بدهند.
بیکاری، زندان و یا طرد شدن از جامعه، همگی از نتایج سیستم آموزشی استاندارد شدهاند! نکتهی ناراحتکنندهتر این است که احتمال شکست خوردن دانشآموزانی که از خانوادههای فقیر وارد مدرسه میشوند بیشتر هم هست. حتی اگر آنها بتوانند دانشگاه را به اتمام برسانند و مدرک هم بگیرند، هیچ تضمینی بابت وجود شغل برای آنها وجود ندارد. پس واضح است که این شرایط مستلزم تغییر است.
از اصولِ کشاورزیِ اُرگانیک میتوان در سیستمِ آموزشی استفاده کرد.
بهراحتی میتوان سیستم آموزشی را به یک کارخانه و یا مرغداری تشبیه کرد. تا زمانی که مرغها سریع رشد کنند، سلامت آنها یا رشد کردنشان در محیطی آسیبزا، برای دامداران هیچ اهمیتی ندارد. امروزه هم دانش آموزان توسط تحصیلات انبوه رشد داده میشوند و بیشازحد بر روی نتایج آزمون و تعداد فارغالتحصیلیها تمرکز شده است. ما همینالآن هم شکست خوردن این سیستم را دیدهایم! آیا راه دیگری وجود ندارد؟
در این موضوع شاید بتوان از سیستم کشاورزی ارگانیک الهام گرفت که بر چهار اصل پایدار است؛ سلامت، محیطزیست، انصاف و مراقبت. برای مثال، سیستمی که بر اساس این چهار اصل طراحیشده باشد، نقشی کلیدی در بهبود شرایط زندگی تمام افراد آن سیستم دارد؛ از مرغها گرفته تا کارکنان و مصرفکنندگان. از آنجایی که این سیستم بر پایهی سلامت زیستمحیطی کار میکند، محصولات آن، از چرخههای بیولوژیکی طبیعی برای ثمر دادن استفاده میکنند. از طرف دیگر، انصاف و مراقبت در این سیستم شرایطی را محیا میکند که هم نسل حاضر و هم نسل آینده از شرایط زندگی خوبی برخوردار باشند.
اگر این چهار اصل را به سیستم آموزشی اضافه کنیم، میبینیم که به خوبی و در یکپارچهترین حالت ممکن در کنار هم کار میکنند. دلیل این امر این است که هدف اصلی مدارس سنتی، دستاوردها و نتایج است و هدف اصلی مدارس ارگانیک، پیشرفت فیزیکی، احساسی و فکری دانشآموز میباشد.
همه چیز به اینجا ختم نمیشود. آموزش ارگانیک همچنین به سیستم زیستمحیطی اعضای مدرسه برای تقویت تواناییهای هر دانشآموز وابسته است. برای مثال، مدرسهی ابتداییِ گرانج در ناتینگهام مانند شهری است که توسط دانشآموزانش اداره میشود. این مدرسه شورا، روزنامه و حتی بازار مواد غذایی دارد. دانش آموزان هنگام کار در مدرسه و تعامل با یکدیگر، طیف وسیعی از تواناییها از مهارتهای اجتماعی گرفته تا حسابوکتاب را یاد میگیرند.
علاوه بر این، آموزش ارگانیک منصفانه است؛ زیرا از همهی دانشآموزان قدردانی میکند؛ نه فقط کسانی که دارای استعدادهای علمی برتر و خاص هستند و در آخر، برخورد معلمان با دانش آموزان برای فراهمسازی شرایط پیشرفت و رشد همگانی، بسیار مهربانانه و صبورانه است.
نقشِ معلّم، راهنمایِ کودک در مسیرِ یادگیریِ ذاتیِ اوست.
اگر وارد یک کلاس درس شوید، میبینید که تعداد بسیاری از دانش آموزان، فارغ از موضوع درس و کلاس، بیحوصلهاند! اگرچه این نوع تصویر شاید طبیعی به نظر برسد اما نباید اینطور باشد. نوزادان بهقدری شیفتهی یادگیری چیزهای جدید هستند که هر چه دَمِ دستشان باشد را برمیدارند و تا سه سالگی تقریباً صحبت کردن را یاد گرفتهاند. چنین عطشی در یادگیری در مدارس ابتدایی نیز باید دیده شود.
این نوع عطش برای یادگیری، محدود به دوران کودکی نیست و فراتر از آنهم میرود. سوگاتا میترا، استادِ فناوریِ آموزشی در دانشگاه نیوکاسل در سال 1999 کامپیوتری را بر روی دیوار یک محلهی فقیرنشین هندی نصب کرد و واکنش کودکان به آن را بهدقت زیر نظر گرفت. با اینکه زبان کامپیوتر به انگلیسی بود، طولی نکشید که در عرض چند ساعت بچهها طرز استفاده و بازی کردن با آن کامپیوتر را یاد گرفتند.
پس کودکان بهطور ذاتی کنجکاو هستند و معلمان نقش پرورش این کنجکاوی را بر عهده دارند. معلم را باید مانند یک باغبان در نظر گرفت؛ او نمیتواند گیاهان را بهزور وادار به رشد کند و در عوض، وظیفهاش پرورش تمایل طبیعی گیاهان به رشد است.
ابتدا او باید دانش آموزان را درگیر فعالیتهایی کند که قوهی کنجکاوی، خلاقیت و انگیزهشان برای یادگیری مهارتهای جدید تحریک شود. حالا یک معلم، چطور میتواند از این سه قوه در آموزش استفاده کند؟ برای مثال او میتواند به دانشآموزی که به بِیسبال علاقه دارد بگوید که اگر از درس فیزیک برای محاسبهی سرعت و قوسِ توپ استفاده کند، میتواند ضربههای بهتری به توپ بزند.
ارتباط و دوستیِ میانِ دانشآموز و معلم نیز نقشی کلیدی در فرایند آموزش دارد. یک دانشآموز برای تحت تأثیر قرار دادن معلم موردعلاقهاش، سختتر درس میخواند و بیشتر تلاش میکند تا او را ناامید نکند. یک معلم خوب نیز متوجه است که هر دانشآموز به روش خاصی، بهتر یاد میگیرد.
درنهایت، یک معلم باید بتواند در شرایط دشوار و ناآرام، نه تنها آرامش خود را حفظ کند؛ بلکه با حفظ خوشرویی و مهربانی، به دانش آموزان خود اطمینان دهد که آنها توانایی انجام هر کاری را دارند و باید به خود باور داشته باشند.
مدارس باید هشت قوّهی اصلی را در دانشآموزان تقویت کنند؛ با سه قوّهی کنجکاوی، خلّاقیت و انتقاد شروع میکنیم.
در هنگام مواجهه با تحصیلات، دانستن اینکه دوست داریم فرزندانمان در چه رشتهای تحصیل کنند، بسیار مهم است. تا به اینجای کار، این سؤال را با موضوعات تمامنشدنی از زبان فرانسه گرفته تا جبر پاسخ دادهایم. برای راهنمایی فرزندمان در مراحل بعدی زندگی، باید بهجای رشتههای مختلف، تواناییها و استعدادهای طبیعیشان را به آنها یاد دهیم.
دلیل این کار، نامشخص بودن آینده است. ما نمیدانیم چیزهایی که در حال حاضر به کودکان یاد میدهیم در آینده بهکار میآیند یا نه. پس استراتژی بهتر این است که به آنها مهارتهایی یاد دهیم که با استفاده از آن، هنگام روبرو شدن با مشکلات جدید بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
این کار چندان دشوار نیست و نیازمند این است که مدارس، هشت قوهی اصلی را به دانشآموزان آموزش دهند که بهعنوان هشت قابلیت برتر نیز شناخته میشوند. اولین مورد، کنجکاوی است که میدانیم در کودکان بسیار وجود دارد. در اینجا، وظیفهی مدرسه پرورش کنجکاویِ طبیعیِ کودکان از طریق تشویق آنها به توجه به دنیای اطراف و یافتن چیزهای مختلف است.
همچنین برای مدارس لازم است که خلاقیت یا توانایی شکلدهی ایدههای جدید و عملی کردن آنها را تقویت کنند. بههرحال، از اختراع زبان نوشتاری تا ظهور اینترنت، خلاقیت در همهی پیشرفتهای فرهنگی نقشی اساسی داشته است. در آینده، زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که دانشآموزان امروزی با مشکلات پیچیدهتری روبهرو شوند که تنها قادر به حل آنها با رویکردی خلاقانه هستند.
قوهی سوم، مربوط به تشخیص حقیقت از میان اطلاعات و حقایق بسیاری است که روزانه با آنها مواجه میشویم. بنابراین یاد دادن رویکرد انتقادی به دانشآموزان و یا برانگیختن تمایل به زیرِ سؤال بردن اطلاعاتی که مشاهده میکنند و نتیجهگیری شخصیشان از یک موضوع، بسیار ضروری است.
پنج قوّهی آخر که به دانشآموزان کمک میکنند در آینده شهروندانِ بهتری باشند.
ما از مدارس انتظار بالایی داریم اما آیا این انتظارات برآورده میشوند؟ چگونه مطمئن شویم چیزی که میخواهیم را از مدرسه بهدست میآوریم؟
ابتدا باید بدانیم آموزشی که به دانش آموزان در جهت تعلیم استعدادهای فردی داده میشود، به خودِ آنها کمک میکند. بعد از آن، با تربیت نیروهای واجد شرایط و آماده، به اقتصاد کمک میشود و در آخر، روحیهی تقویت فرهنگ و قدردانی از آن به جوانان یاد داده میشود.
در مرحلهی بعدی، وظیفهی بعدی مدارس، پرورش شهروندانی تابع و مفید است. اما دانشآموزانِ ما بدون شایستگیهای بیشتر نمیتوانند به چنین شهروندی تبدیل شوند.
بنابراین، اینجا جایی است که توانایی برقراری ارتباط مطرح میشود. توانایی برقراری ارتباط، به شما قابلیت بیان نظرات خود، انتقال اطلاعات و فهم موسیقی و هنر میدهد.
پیشتر که میرویم، متوجه ارزش توانایی همکاری و شرکت کردن در کارهای گروهی میشویم. صرفاً داشتن روحیهی رقابتی کافی نیست و دانش آموزان باید یاد بگیرند چگونه در تعامل با یکدیگر، کار گروهی را پیش ببرند.
قوهی بعدی، حس رحم و دلسوزی است. یک فرد دلسوز هیچگاه به کسی زورگویی نمیکند؛ چون میداند که چه حس بدی به طرف مقابلش القا میشود.
همچنین آموزش خونسردی به کودکان از طریق فعالیتهای مختلف به آنها کمک میکند با احساسات خود ارتباط برقرار کنند و درعینحال تعادل روانی خود را حفظ کنند.
همه میتوانند در مسیرِ پیشرفتِ مدارس سهیم باشند.
تحصیلات فقط به مدارس، معلمان و دانش آموزان محدود نمیشود. محیطِ مدرسه جایی است که جامعهی آینده را شکل میدهد.
مدیران خلاق فقط به دنبال ادارهی مدرسه نیستند؛ بلکه همواره به دنبال یافتن راههای جدید برای پیشرفت و بهبود سیستم آموزشی مدرسهی خود هستند. ریچارد گِروِر را در نظر بگیرید. وقتی او مدیر ارشد مدرسهی ابتدایی گرانج شد، ایدهای در ذهن داشت و با تلاش توانست ایدهاش را عملی کند. او با مشغول کردنِ دانش آموزان به ادارهی مدرسه، به آنها یاد داد فعالیتهای دنیای بزرگسالان چگونهاند.
بنابراین، وسعت دید یک مدیر میتواند هدفی مشترک برای تمام دانش آموزان ایجاد کند؛ دانشآموزانی که در مدرسه به طور روزانه احساس مهم بودن میکنند و باور دارند وظایفشان از اهمیت خاصی برای پیشبرد کارها برخوردار است. فراتر از آن، مدیران بزرگ نیز سخت کار میکنند تا از همهی افراد مدرسه برای اشتراکگذاری ایدههای خود دعوت کنند تا جامعهای بهتر با شهروندانی آمادهتر بسازند.
اما مدیران، تنها کسانی نیستند که میتوانند چشمانداز آموزش را شکل دهند. سیاستگذاران نیز میتوانند به بهبود مدارس کمک کنند. درواقع، مدارس را میتوان حتی در چهارچوبِ محدودِ ساختارهای سیاسیِ موجود، بهبود بخشید. بااینحال، سیاستگذاران باید با مدارس و منطقهها همکاری کنند و به هر مدرسه آزادی و منابعی را بدهند که برای تغییر خود نیاز دارد.
بهعنوان مثال، دانشآموزان در کارولینای جنوبی از میانگینِ نمرهی ملی در خواندن و ریاضی عقبتر بودند، بهطوریکه یک چهارم دانشآموزان در روال عادی چهار ساله، موفق به فارغالتحصیلی از دبیرستان نشدند. سپس در سال 2012، گروهی از مربیان برای کمک گیری، به هیئتِ دولتیِ آموزش مراجعه کردند.
سیاستمداران، یک شرکت مشاورهی غیرانتفاعی به نام نیو کارولینا را وارد کار کردند و از افراد منطقه مانند معلمان، والدین و مقامات شهری پرسیدند که چگونه میخواهند مدارسشان تغییر کند. تعداد زیادی از مردم ایدههایی را ارائه کردند و با هم بر روی فهرستی از راههای بهبود آموزش که اکنون در سراسر ایالت در حال اجرا هستند، توافق کردند. چنین همکاری گستردهای برای دگرگونسازی مدارسمان ضروری است.
پیام کلی کتاب مدارس خلاق
مدارس سنتی تنها به بالا بردن بازخورد و تربیت دانشآموزانی متناسبت با نیازهای خودِ مدارس فکر میکنند که مشخصاً کار این روال نه تنها خروجی مثبتی ندارد؛ بلکه به ضرر دانش آموزان تمام میشود. هر انسان با دیگری فرق دارد و به همین خاطر، روش تدریس و آموزش هر فرد نیز باید مختص به خود او باشد. ما به سیستمی آموزشی احتیاج داریم که قوهی کنجکاوی و مهارتهای هر فرد را تقویت کند.
بگذارید شاگردانتان به یکدیگر آموزش دهند.
دانش آموزان از همسن و سالانِ خود بهتر یاد میگیرند. این به این دلیل است که در بیشتر موارد، این معلمان همسن با شاگرد فقط مهارتی را که یاد گرفتهاند، آموزش میدهند و چیزِ اضافی دیگری نمیگویند؛ بنابراین به یاد میآورند که چه چیزی در آن سخت بوده است و روی آن متمرکز میشوند. پس دفعهی بعد که میخواهید موضوع چالشبرانگیزی را به کسی آموزش دهید، سعی کنید این کار را به کسی محول کنید که اخیراً بر آن تسلط پیدا کرده است.