خلاصه کتاب دروازه های اروپا

خلاصه کتاب دروازه های اروپا اثر سرهی پلوخی

زمان مطالعه: 22دقیقه
0
(0)

خلاصه کتاب ” دروازه های اروپا ” اثر ” سِرهی پلوخی ”
The Gates of Europe by Serhii Plokhy

5 امتیاز از مجموع 1 نظری که ثبت شده

این کتاب درباره چیست؟

کتاب دروازه های اروپا (نوشته‌شده در سال 2015) یک بررسی اجمالی جذّاب از اوکراین، کشوری که در میان سرزمین‌های شرق و غرب قرار دارد ارائه می‌دهد. نیروهای امپراتوری بسیاری در طول تاریخ بر سر تصاحب این کشور به خاطر موقعیت جغرافیایی منحصربه‌فردش باهم جنگیده‌اند و در حقیقت تاریخ اوکراین یکی از مهم‌ترین جنبه‌های تاریخ اروپا به شمار می‌رود.

چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟

  • عاشقان تاریخ
  • آنان که می‌خواهند درباره‌ی روابط روسیه و اوکراین اطلاعات بیشتری کسب کنند.
  • هرکس که به دموکراسی علاقه‌مند باشد.

نویسنده این کتاب کیست؟

سِرهی پلوُخی کارشناس برجسته‌ی جنگ سرد و تاریخ گسترش سلاح‌های هسته‌ای به شمار می‌رود. همچنین او در دانشگاه هاروارد تاریخ تدریس می‌کند و نویسنده‌ی کتاب پرفروش و معروف چرنوبیل نیز هست.

از تاریخ به‌شدت پیچیده‌ی اوکراین پرده بردارید.

از سالیان دور تا به امروز، اوکراین سختی‌های بسیاری تجربه کرده است. از تسخیر شدن توسط وایکینگ‌ها، مغول‌ها و عثمانی‌ها گرفته تا گیر افتادن میان فرمانروایی لهستان و امپراتوری‌های اتریش و روسیه، اوکراین به‌ندرت فرصتی برای وجود به‌عنوان یک کشور مستقل پیداکرده است. هرج‌ومرج و ظلم برایشان یک پدیده‌ی طبیعی بوده و بااین‌حال حتی وقتی استفاده از زبانشان توسط امپراتوری روسیه ممنوع شد، مردم اوکراین تاریخ خود را حفظ کردند و فرهنگشان را زنده نگه داشتند.

این داستانِ مردم و منطقه‌ای از اروپاست که همیشه بر سر دوراهی شرق، غرب، اروپا و آسیا قرارگرفته‌اند. ازآنجایی‌که اوکراین اساساً ورودی اروپا محسوب می‌شود، حکایت و استقلالش همیشه نکته‌ای مهم به شمار می‌رفته است. در این خلاصه کتاب، می‌فهمید که چرا کشورهای همسایه، مدعی میراث اوکراین بوده‌اند و چگونه تاریخ اوکراین با سرگذشت کلی اروپا گِره‌ خورده است.

در ابتدا، ساکنان منطقه‌ی اوکراین قبایل عشایری بودند که با مستعمرات یونانی اطراف دادوستد داشتند.

سرهی پلوخی با قبول چالش‌های مختلف در نوشتن این کتاب، سعی در ارائه‌ی یک نمای کلی از تاریخ اوکراین به‌عنوان دروازه‌های اروپا داشته است. این داستان دراماتیک، شامل بازیگران مختلف و فراز و نشیب‌های بسیاری است که سریعاً می‌خواهیم به سراغشان برویم.

درست مانند بسیاری از مسائل تاریخی اروپا، ثبت و ضبط مکتوب وقایع با یونانی‌ها شروع‌شده است. در بحث ما، مورخ یونانی به نام هِرودوت با مجموعه‌ی 9 جلدی خود به نام تاریخ هرودوت برای اولین بار درباره‌ی ریشه‌های اوکراین نوشته است.

حتی در دوران هرودوت که نزدیک به 500 سال قبل از میلاد مسیح بود، اوکراین در مسیر تبدیل‌شدن به نقطه‌ی جدایی شرق و غرب قرار داشت. این منطقه شامل تعدادی دشت، جنگل و کوه‌هایی بود که در سراسر شمال و فراتر از دریای سیاه کشیده شده بودند. برای یونانی‌ها، این منطقه به‌عنوان بخشی از پُنتوُس شناخته می‌شد که در آن امپراتوری یونانی‌ها پایان میافت و سرزمین بَربَرها آغاز می‌شد.

هرودوت به تاریخ بربرها، یعنی هرکسی که غیریونانی بود علاقه داشت. قبل از تحقیقات هرودوت، تنها داستان‌های اساطیری ازآنچه در بخش شمالی دریای سیاه می‌گذشت شنیده می‌شد. شایعاتی وجود داشت که می‌گفت اینجا سرزمین جنگجویان زن (آمازون‌ها) و آرامگاه آشیل است اما در قرن شش و هفت قبل از میلاد بود که یونانی‌ها داستان‌هایی درباره‌ی قبایل واقعی جنگجویان عشایرنشین که به سیمِری‌ها(کیمِری‌ها) معروف بودند، شنیدند. سیمری‌ها پس از یک دوره جنگ خونین با سَکاها، از این منطقه به بیرون رانده شدند.

در این مقطع، خاک سیاه و غنی سبزه‌زارهای منطقه، حسابی موردتوجه همگان قرارگرفته بود که بعدها باعث شد تا اوکراین به «سبد نان اروپا» معروف شود. سکاها مشغول کِشت و تجارت غلات بودند که با پیدا شدن سروکله‌ی سارمات‌ها همه‌چیز متوقف شد. مانند سکاها، سارمات‌ها نیز عشایرنشین بودند و تبار ایرانی داشتند که متشکل از قبایل مختلف چند قومی و چند فرهنگی بود.

در قرن اول پس از میلاد مسیح، رومی‌ها راه خود را به مستعمرات یونانی پیدا کردند. حال، چیزی که بعدها به «جهان غرب» معروف شد، در حال آشنایی با منطقه بود. درواقع، رومی‌ها به دو رود علاقه‌مند بودند: رود دِنیپِر و رود دیگری که اوکراینی‌ها صدایش می‌زدند «دِ دان». دِنیپِر از قسمت شمالی دریای سیاه تا شهری که امروز کی‌یِف نام دارد، کشیده شده بود و مسیر مهمی برای تجارت به شمار می‌رفت. دِدان نیز در شرق شبه‌جزیره‌ی کِرِیمه قرار داشت و دهانه‌اش متعلق به یک مستعمره‌ی یونانی متعلق به پادشاهی بُسفوُر بود.

بنابر گفته‌های مورخ یونانی اِسترابوُن، آن‌ها رودهای معمولی نبودند! زیرا در غربِ دِدان، اروپا قرار داشت و در شرقش، آسیا.

تا پایان قرن دهم، این منطقه به بخش درحال‌توسعه‌ی تابلوفرش‌سازی در اروپا تبدیل‌شده بود.

نزدیک به شروع قرن ششم میلادی، گروه دیگری به نام اِسلاوها به دروازه‌های اروپا رسیدند و نقش مهمی در تاریخ اوکراین ایفا کردند.

اسلاوها در بالکان که در غربی‌ترین نقطه‌ی رود دانوب و شرقی‌ترین نقطه‌ی رود دِنیپِر قرار داشت اقامت برگزیدند. اسلاوها نیمه چادرنشین بودند اما با نگاه به شواهد زبانی، این باور وجود دارد که سرزمین اجدادی اسلاوها پریپیات و وولینیا بوده که در شمال اوکراینِ امروزی قرار دارد. اطلاعات زیادی راجع به ظواهر آن‌ها وجود ندارد اما در نوشته‌های معاصر قدبلند، پوست سرخ‌رنگ و «نه خیلی زیبا و نه خیلی بلوند» توصیف‌شده‌اند.

اسلاوها اغلب به پایگاه‌های مرزی بیزانس یورِش می‌بردند و برای امپراتوری ژوستینین دردسرساز شده بودند. طولی نکشید که تعداد قبایل و جنگ‌ها بیشتر شد. قبیله‌ی ترک‌زبان خَزَرها که در پایان قرن هفتم به منطقه رسیدند و با بیزانس‌ها پیمان صلح امضاء کردند، قابل‌توجه‌ترین قبیله‌ی آن دوران به شمار می‌رفتند.

خزرها غربی‌ترین پایگاه مرزی خود را در کی‌یِف امروزی در کرانه‌های رود دِنیپِر ایجاد کردند. برخی قبایل اسلاوی به زندگی خود در آن منطقه تحت فرمان خزرها ادامه دادند و اسلاوهای شرقی با سکونت در دهکده‌های مستحکمی که بناکرده بودند، مشغول دامداری و کشاورزی شدند.

سپس نوبت به رسیدن وایکینگ‌های واریاگ از طریق رود دِنیپِر شد.

وایکینگ‌های واریاگ یا رُوس، ترکیبی از سوئِدی‌ها، نُروژی‌ها و فنلاندی‌ها بودند. علیرغم اینکه آن‌ها به ویرانی و غارت شهرت داشتند، بسیار مشتاق تجارت نیز بودند. این اشتیاق به تجارت، آن‌ها را مجاب به از بین بردن رقیب اصلی‌شان در منطقه یعنی خزرها کرد و با تسخیر کی‌یِف، اتحاد پرثمری با امپراتوری بیزانس در سال 911 تشکیل دادند.

روس‌ها جایگاه خود در منطقه را در قرن دهم تثبیت کردند. آن‌ها کی‌یِف را به‌عنوان پایتخت خود انتخاب کردند، یک شاهزاده‌ی روس را در رأس امور قراردادند و منطقه‌ی «روس‌کی‌یِف» را به وجود آوردند. درحالی‌که رهبران روس‌ها اصالتاً وایکینگ بودند، جمعیت و فرهنگ مردم روس‌کی‌یِف را اغلب ترکیب اسلاوی‌ها تشکیل داده بودند.

در ادامه، روس‌کی‌یِف شاهد جانشینی شاهزاده کیِوان بود اما در اصل این شاهزاده وِلادیمیر و پسرش یاروسلاو بودند که وضعیت فرهنگی منطقه‌ی در حال رشد خود را برای همیشه تغییر دادند. وِلادیمیر این کار را در ابتدا با پذیرفتن تأثیر بیزانس و گرویدن به سمت مسیحیت در اواخر قرن دهم انجام داد و یاروسلاو کلیسا و دژهایی در شهر کی‌یِف ساخت که نشانگر معماری زیبای قسطنطنیه بودند. یاروسلاو همچنین قوانینی به نام عدالت روسی به وجود آورد و مبنای سوادآموزی را براساس زبان کلیسای اسلاوی قرار داد تا از الفبای ساخته‌شده برای ترجمه‌ی متون یونانی استفاده کند. این اقدامات او، لقب «یاروسلاو خردمند» را برایش به ارمغان آورد و وقتی‌که خواهران و دخترانش را به عقد رهبران اروپایی درآورد، به او لقب «پدرزن اروپا» را دادند. به لطف وِلادیمیر و یاروسلاو، روس‌کی‌یِف به رسمیت شناخته‌شد و به کشور رو به رشدی تبدیل شد که در تاروپود اروپا تنیده شده است.

کازاک‌ها توانستند ایالتی مستقل میان دو امپراتوریِ درحال‌توسعه خلق کنند.

همه‌ی ما با این داستان آشناییم: یک رئیس قبیله که محبوب همه است به‌پایان عمر خود رسیده و همین‌طور که تلاش می‌کند جانشین خود را در آرامش انتخاب کند، از دنیا می‌رود و آشفتگی و رقابت خانوادگی سراسر سلسله‌اش را در برمیگیرد.

چنین شرایطی پس از مرگ یاروسلاو خردمند هم در سال 1054 اتفاق افتاد. در ابتدا، سه فرزند از پنج فرزند یاروسلاو بر روس‌کی‌یِف حکومت کردند اما در بین سال‌های 1132 تا 1169، بیش از 18 حاکم مختلف ادعای تاج‌وتخت کردند. درنهایت ارتش آندرِی بوگولیوبسکی که یکی از شاهزادگان روس بود شهر را غارت کرد و پیروز شد. چیزی که باعث تمایز بوگولیوبسکی از بقیه شد، این بود که او پایگاه‌های عملیاتی خود را به شهر شرقی وِلادیمیر که در روسیه‌ی امروزی قرار دارد منتقل کرد.

می‌توان دید که این جابجایی شرقی پایتخت، اولین گام در ماندگار شدن میراث تاریخ اوکراین یعنی شکاف میان شرق و غرب که عموماً با حاشیه‌ی رودخانه‌ی دِنیپِر مشخص‌شده، محسوب می‌شود. بدون شک وقتی‌که مغول‌ها به دشت‌زارها رسیدند و شهر کی‌یِف را در اواسط قرن سیزدهم به سلطه‌ی خود درآوردند، متوجه دو مرکز حکومتی جدا از هم یعنی مرکز حکومتی شرقی و مرکز حکومتی مرکزی-غربی شدند. بنابراین پس از تصرف روس، آن را به دو بخش اصلی تقسیم کردند.

این تقسیم توسط قُسطَنطَنیِه نیز به رسمیت شناخته شد، اثری همیشگی برجای گذاشت و منطقه‌ی شرقی، تا پایان قرن پانزدهم تحت کنترل مغول‌ها درآمد. به باور بسیاری از مورخان، دیگر هیچ ایالت مستقلی در سرزمین اوکراین تا پس از ظهور کازاک‌ها به وجود نمی‌آمد.

اول از همه، باید به پیشرفت مهم سال 1569 یعنی پیمان اتحاد لوبلین اشاره‌کنیم؛ یک پیمان مشترک‌المنافع میان لهستان و لیتوانی.

در این زمان، اشراف‌زادگی در اروپا و به‌خصوص لهستان رو به افزایش بود. در لهستان، ترکیب خاصی از اشراف‌زادگی کاتولیکِ لهستانی و غلامان اُرتودوکس اوکراینی وجود داشت و بدون شک می‌توان گفت که غلامان دلِ خوشی از حاکمان نداشتند و علیرغم آسیب‌پذیر بودن، نسبت به آن‌ها بسیار خشمگین بودند. امپراتوری عثمانی در قرن‌های شانزده و هفده قدرت گرفت و اوکراینی‌های ساکن دشت‌زارهای شمال دریای سیاه، اغلب ربوده می‌شدند و به بردگی عثمانی‌ها درمی‌آمدند.

حال، کازاک‌ها وارد می‌شوند:

کازاک‌ها، عشایرنشین‌هایی بودند که از شمال وارد شدند و در دشت‌زارها اقامت گزیدند. آن‌ها ماهیگیری و شکار انجام می‌دادند و گاهی اوقات که در مسیرهای تجارت، راهزنی می‌کردند، بردگان اوکراینی که اسیرشده بودند را آزاد می‌کردند. علیرغم غارتگری‌های کازاک‌ها، بی‌باکی‌شان در مقابل عثمانی‌ها، تاتارها و نیروهای قدرتمند روسی آن‌ها را برای کشورهای مشترک‌المنافع بسیار ارزشمند ساخت. برای جلوگیری از برده‌داری، دهقانان و مردم اوکراینی به کازاک‌ها پیوستند و پس از مدتی تعدادشان از خودِ کازاک‌ها نیز بیشتر شد. در دهه‌ی 1570، آن‌ها به پرسنل رسمی ارتش کازاک‌ها تبدیل شدند و وظیفه‌ی حفاظت از سرزمین‌های مرزی را بر عهده گرفتند. طولی نکشید که اعضای خشمگین کازاک‌ها در مقابل اشراف‌زادگان قیام کردند.

قیام‌های کازاک‌ها در قرن‌های شانزدهم و هفدهم به‌قدری زیاد بود که نمی‌توانیم راجع به همه‌شان صحبت کنیم و مستقیم به سراغ شورش بزرگ سال 1648 می‌رویم که با عدم پذیرفتن خواسته‌ی کازاک‌ها برای پیوستن به اشراف‌زادگان توسط کشورهای مشترک‌المنافع شروع شد.

پس‌از این اتفاق، تاتارها و کازاک‌ها با یکدیگر متحد شدند و ارتش لهستان را با خاک یکسان کردند. اینجا بود که اوضاع به هم ریخت: رهبر کازاک‌ها بوگدان خِملِنیتسکی که از موفقیت خود متحیر شده بود، به خانه برگشت تا قدم بعدی‌اش را مشخص کند و فقدان رهبر باعث به وجود آمدن اغتشاش شد. دهقانان و مردم به زمین‌داران و کشیشانِ کاتولیک حمله‌ور شدند و تعداد نامشخصی از یهودیان اوکراینی که به‌عنوان واسطه بین اشراف‌زادگان و دهقانان عمل می‌کردند را به قتل رساندند.

به دنبال این وحشیگری خونین، سه قصر شرقی به کازاک‌ها داده شد تا به‌صورت مستقل از کشورهای مشترک‌المنافع حکمرانی کنند. این ناحیه هِتمانات Hetmanate نام داشت و hetman عبارتی بود که برای توصیف رهبران کازاک مانند سالار، سردار و فرمانده به‌کاربرده می‌شد. بعدها این ناحیه با نام اوکراین شناخته شد.

در عصر خِرَد، اوکراین بارها میان دوراهی کشورهای مشترک‌المنافع و روسیه گیر افتاد.

متأسفانه استقلال کازاک دوامی نداشت و یکی از مشکلات اصلی و حل نشدنی آن‌ها، موقعیت جغرافیایی قلمروی‌شان بود. هِتمانات میان فرمانروایی لهستان و تزاری روسیه قرارگرفته بود و علیرغم تمام تلاش‌هایی که برای برقراری صلح در سال 1667 انجام شد، این ناحیه باری دیگر به دو قسمت در کنار رود دنیپر تقسیم شد که نیمه‌ی شرقی‌اش در مجاورت روسیه و نیمه‌ی غربی‌اش در مجاورت لهستان قرار داشت.

مشکل دیگر این بود که باوجود غارتگری‌های کازاک‌ها، آن‌ها امور را به شیوه‌ی دموکراتیک اداره می‌کردند. درواقع جایگاه سالار یا فرمانده، یک جایگاه انتخابی بود و اعضاء حق کشتن فرمانده را در صورت عدم انجام‌وظیفه‌اش داشتند. اما طی عصر خرد، دموکراسی مرسوم نبود و تنها سلطنت مطلق وجود داشت. کاترینِ دوم از روسیه، فِرِدریکِ دوم از پِروس و جوزِفِ دوم از اتریش ازجمله حاکمانی بودند که هیچ‌گاه ملت یا ایالتی که قرار باشد انتخابات غیرقابل پیش‌بینی برگزار کند را حمایت نمی‌کردند. دموکراسی به چشم آن‌ها منطقی و معقول تلقی نمی‌شد و به همین خاطر انتخابات هِتمانات، ایالتی که تحت‌الحمایه‌ی روسیه بود بارها لغو شد. درنهایت دوره‌ی دیگری از برده‌داری به وجود آمد که در آن دهقانان و کشاورزان مجبور به‌کار اجباری می‌شدند.

در همین حال، اوضاع در بخش غربی دِنیپِر به خاطر قیامی دیگر علیه اشراف‌زادگان، کشیشان کاتولیک و یهودیان آشفته شده بود. این رویداد خاص باعث شد روسیه نیروهای خود را وارد بخش غربی دِنیپِر و قلمروی کشورهای منافع المشترک کند و عثمانی‌ها را از جزیره‌ی کریمه بیرون کند. پیمان‌نامه‌ی جدیدی در سال 1783 امضاء شد و روسیه رسماً کریمه را اشغال کرد که باعث به وجود آمدن تنش میان عثمانی، روسیه و اتریش شد. درنهایت، روسیه کنترل کریمه و بخش شمالی دریای سیاه که امروز جنوب اوکراین است را در اختیار گرفت.

و این‌گونه بود که کشورهای مشترک‌المنافع شروع به فروپاشی کردند. طی دو دوره تقسیمات، سرزمین‌های آشفته‌ی لهستان-لیتوانی میان روسیه، اتریش و پِروس تقسیم شد. دوره‌ی اولِ تقسیمات در سال 1772، زمانی که روسیه بِلاروس و لیتوانی را به امپراتوری خود اضافه کرد اتفاق افتاد. سپس در سال 1791 مرز امپراتوری آن‌قدر به سمت غرب حرکت کرد که اتریش و روسیه با یکدیگر همسایه شدند. با رسیدن سال 1794، لهستان از نقشه‌ی جهانی محو شده بود و روسیه عملاً تمام روس‌کی‌یِف را جذب خود کرده بود. این حقیقت برای کاترین و مقامات امپراتوری آشکار بود و آن‌ها در نقشه‌هایشان، به این نکته اشاره کردند که «چیزی که ازدست‌رفته بود را بازگرداندند.»

قرن بیستم شاهد برخی از بدترین ویرانی‌ها در اوکراین بود.

نمی‌توان راجع به تاریخ اروپا صحبت کرد و به ناپِلئون اشاره نکرد. این مرد تأثیرگذار، درنتیجه‌ی لشکرکشی‌های بسیارش در سراسر اروپا، پادشاهی لهستان را در سال 1815 در جریان کنگره‌ی ویَن احیا کرد.

جنگ‌های ناپلئونی، احساسات ملی‌گرایانه‌ی بسیاری از مردم اروپایی ازجمله لهستانی‌ها و اوکراینی‌ها را برانگیخت. درواقع، در این دوره بود که اوکراینی‌ها شروع به نوشتن آثار به زبان خود کردند و ادبیات، رسوم اجدادی، ترانه‌ها و تاریخ به بسترهای هویتی و قومی تبدیل شدند. برای اوکراینی‌هایی که ساکن روسیه، لهستان یا اتریش بودند، چنین چیزهایی هویت و استقلال واقعی آن‌ها را نشان می‌داد.

در سال‌های ابتدایی جنگ جهانی اول، جایگاه ملی‌گرایان اوکراین در روسیه و اتریش-مجارستان درخطر بود. برخی در اتریش-مجارستان توانستد به سیاستمداران فعال تبدیل شوند و اتحادیه‌ی آزادی اوکراین در ویَن را تشکیل دهند. در سال 1917، خاندان رومانوف درنهایت به‌پایان کار خود رسیدند؛ انقلاب اکتبر آغاز شد و جمهوری شوروی اوکراین خلق شد.

پایان جنگ جهانی اول باعث شروع جنگ‌های زودهنگام دیگری مانند درگیری اوکراین و لهستان بر سر کنترل ناحیه‌ی گالیسیا شد. بار دیگر درست مانند دوران هِتمانات، دشوار بودنِ رسیدن به‌ اتفاق‌نظر درباره‌ی مسیر آینده‌ی اوکراین ثابت شد. اوکراین تحت کنترل روسیه‌ی شوروی دوباره به یک رعیت روسی تبدیل‌شده بود. برخی از اوکراینی‌های شرقی، لهستان را به‌عنوان یک متحد احتمالی در مقابل بِلشْویک‌ها می‌دیدند اما بسیاری از اوکراینی‌های غربی شدیداً ضد لهستانی بودند و حتی برخی‌شان به‌قدری نسبت به روسیه احساس نزدیکی می‌کردند که تمایل داشتند به ارتش سرخ بپیوندند.

تا پایان سال 1920، لهستان تلاش کرد یک دولت واسطه به امتداد کی‌یِف خلق کند و از آن‌طرف هم ارتش سرخ سعی می‌کرد آن‌ها را سمت وَرشُو عقب بزند. سربازان لهستانی و اوکراینی موفق شدند شوروی‌ها را در نبرد وَرشُو شکست دهند. درنتیجه‌ی این شکست، یک پیمان لهستانی-روسی میان دو کشور به امضاء رسید که باعث تقسیم بیش از قبل اوکراین میان رومانی و چِک‌اُسلُواکی شد. اوکراین در چنین حالتی به عضویت رسمی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1992 درامد.

در همین سال نیز ژوزِف اِستالین به‌قدرت رسید و دیگر خبری از ملی‌گرایی اوکراین نشد! در سال‌های منتهی به جنگ بعدی، سطح جدیدی از رعیت‌داری میان کشاورزان و دهقانان ناحیه‌ی دشت‌زار به وجود آمد. جمع‌گرایی اجباری به سیاست اصلی حاکمان تبدیل‌شده بود و 70 درصد تمامی زمین‌های قابل‌کشت و 70 درصد از تمام خانوارهای اوکراینی اشتراکی شده بودند و تولید 38 درصد از غلات کشور را بر عهده داشتند. اِستالین تا سرحد مرگ از روستایی‌های اوکراینی کار می‌کشید و هیچ غلاتی برای مردم یا حتی حیوانات باقی نمی‌گذاشت. تنها در کمتر از چند سال و در بهار سال 1932، هزاران اوکراینی از گرسنگی و کارِ زیاد تلف شدند و پروژه‌ی جمع‌گرایی اِستالین جانِ 4 میلیون اوکراینی را گرفت.

پس از او، نوبت به آدولف هیتلِر رسید که ایده‌ی لِبِنسراوم را در سر داشت که اساساً می‌گفت مردم آریایی به فضای بیشتری برای زندگی در اروپای شرقی احتیاج دارند. هیتلر با داشتن این ایده و کنترل آلمان، به سیستماتیک‌ترین و وحشتناک‌ترین شکل ممکن شروع به قتل‌عام مردم اروپای شرقی کرد. او در اوکراین برای به حقیقت رساندن رؤیایش، نزدیک به 7 میلیون اوکراینی را به قتل رساند که 1 میلیون از آن‌ها یهودی بودند.

شهرک‌ها و شهرها نیز در طول جنگ هر وقت ارتش شوروی مجبور به عقب‌نشینی بود، محکوم‌ به اجرای راهبرد زمین سوخته بودند. (یک استراتژی نظامی به معنی از بین بردن تمامی منابعِ در دسترسِ نیروی دشمن.) درنهایت، شوروی توانست پیروز شود و بخشی از آلمان شرقی به‌عنوان غرامت به لهستان داده شد.

اوکراین به لطف جنگ تبدیل به یک ویرانه‌ی بزرگ شده بود و علیرغم اینکه حالا دوباره اراضی گذشته‌ی خود را به‌دست آورده بود، دوباره تحت کنترل شوروی کمونیست درآمد. این شرایط دهه‌ها ماندگار بود و پیش از رسیدنش به انتهای خط، یک تراژدی دیگر از خود بر جای گذاشت.

پس از سقوط جماهیر شوروی، اوکراین در تلاش برای عضویت در اتحادیه‌ی اروپا باید با روسیه مقابله می‌کرد.

شورویِ کمونیست در این مدت آزمایشات زیادی انجام داد اما یکی از آن‌ها منجر به خروج اوکراین از اتحاد جماهیر شوروی شد. این رخداد در 26 آوریل سال 1986 در پایگاه هسته‌ای چرنوبیل واقع در شهر پریپیات در شمال اوکراین اتفاق افتاد.

در خلاصه‌ترین حالت ممکن بخواهیم بگوییم: پس از انفجار یکی از راکتورهای هسته‌ای، کارکنان و مدیران اوکراینی اجازه‌ی هشدار به مردم یا شرح اتفاقی که افتاده نداشتند و عضویت در حزب کمونیست این اجازه را به آن‌ها نمی‌داد. پس آن‌ها فقط ایستادند و مسموم شدن میلیون‌ها اوکراینی را تماشا کردند. این اتفاق از جنبه‌های بسیاری مانند تیر خلاص بود و پس از فاجعه‌ی چرنوبیل، اوکراین خواستار کنترل کشور و سرنوشت خود شد و درست مانند یک واکنش زنجیره‌ای، اتحاد جماهیر شوروی قدم در مسیر نابودی گذاشت و نهایتاً در تابستان سال 1990، اوکراین بالاخره دولت مستقل خود را به‌دست آورد. در پایان سال 1991 اتحاد جماهیر شوروی به‌طور کامل از بین رفته بود.

البته پس از این اتفاقات نیز اوضاع آرام نشد و در همان دهه‌ی 1990، اوکراین گرفتار رکود اقتصادی و فساد شد. در سال 1994، اوکراین و اتحادیه‌ی اروپا قرارداد همکاری رسمی‌شان را امضاء کردند تا اوکراین به اولین کشور پَسا شوروی تبدیل شود که این کار را انجام می‌دهد. آن‌ها همچنین به عضویت (PfP) یا مشارکت برای صلح در ناتو درآمدند و همه‌چیز آماده‌ی یکی شدن اوکراین با اتحادیه‌ی اروپا بود.

در سال 2000، رسوایی کوچماگاتِه یا نَوارِ کاسِت رخ داد که در آن صدای رئیس‌جمهور وقت اوکراین لِئونید کوچما هنگام دریافت رشوه و تهدید روزنامه‌نگاران بر روی نوار ضبط شده بود. در سال 2004 نیز کاندید ریاست جمهوری ویکتور یوشچِنکُو که بر پیشرفت‌های اقتصادی اوایل دهه‌ی 2000 نظارت داشت، درست قبل از انتخابات مسموم شد. او از این مسمومیت بهبود یافت اما مشخص شد که نتایج انتخابات به نفع رقیب او ویکتور یانوکویچ دست‌کاری شده بود. اعتراض و به خیابان آمدن هواداران یوشچِنکُو به انقلاب نارنجی معروف شد و با رأی‌گیری مجدد، او با کسب ۵۲ درصد آرا به‌عنوان سومین رئیس‌جمهور اکراین انتخاب شد.

رقابت میان یوشچِنکُو و یانوکویچ و درگیری با نخست‌وزیر وقت یولیا تیموشِنکو به مانع و حواس‌پرتی بزرگی در فرایند ادغام با اتحادیه‌ی اروپا تبدیل شده بود. بااین‌حال پس از بر روی کار آمدن یانوکویچ در سال 2010، مراسم امضاء اتحادیه‌ی اروپا (EU) در 28 نوامبر سال 2013 ترتیب داده شد و یانوکویچ علیرغم حضور در این مراسم، توافق‌نامه را امضاء نکرد. درنتیجه‌ی همین امر، اعتراضات بزرگی سر گرفت که به انقلاب 2014 اوکراین معروف شد و زمانی به‌پایان رسید که یانوکویچ از سمت خود برکنار شد و یک دولت جدید موقت بر روی کار آمد.

یکی از عواملی که مانع پیوستن اوکراین به اتحادیه‌ی اروپا شده بود، نفوذ روسیه بود. وِلادیمیر پوتین همیشه سقوط شوروی را یک تراژدی عظیم می‌دانست و حتی قبل از سال 2012 هم، بازسازی بلوک شوروی را در دستور کار اصلی خود قرار داده بود. پوتین در تلاش برای نزدیک نگه‌داشتن اوکراین از تهدید و لطف استفاده می‌کرد. او در انتخابات 2004 و 2010 از یانوکویچ حمایت کرد و همیشه می‌خواست اوکراین به اتحادیه‌ی گمرکی اوراسیا بپیوندد. اگر اوکراین به‌جای اتحادیه‌ی گمرکی اوراسیا به اتحادیه‌ی اروپا می‌پیوست، پروژه‌ی تجاری روسیه به طور کامل شکست می‌خورد.

وقتی یانوکویچ در مراسم امضاء توافق‌نامه‌ی اتحادیه‌ی اروپا حاضر شد، پوتین تهدید به شروع جنگ تجاری با اوکراین کرد. اما در عوض وعده‌ی اعطای وام 15 میلیون دلاری در صورت امضاء نکردن توافق‌نامه به یانوکویچ داد. به نظر می‌رسید که همه‌چیز طبق برنامه‌ی پوتین پیش می‌رفت اما انقلاب 2014 اوکراین تمامی احزاب سیاسی این کشور را با یکدیگر متحد کرده بود و خشم اوکراینی‌ها وقتی فهمیدند پوتین برای کشتن معترضان حاضر در کی‌یِف تک‌تیراندازهایی فرستاده، برانگیخته شد.

پس به‌جای آن، در 26 فوریه سال 2014 پوتین تصمیم گرفت خودش دست‌به‌کار شود و به کریمه حمله کند. ازآنجایی‌که هنوز بیشتر نیروی ارتشی اوکراین متعلق به دوران یانوکویچ بود، دولت جدید اوکراین آماده‌ی تقابل با روسیه نبود. نتیجه چه شد؟ یک رهبر طرفدار روسیه بر روی کار آمد، رِفراندوم برگزار شد و کریمه به بهانه‌ی اصلاح اشتباه تاریخی که در طول سقوط اتحاد جماهیر شوروی رخ‌داده بود، دوباره تحت کنترل روسیه درآمد.

حالا پوتین توجه خود را بر روی مناطق شرقی و جنوبی اوکراین قرار داده بود و پیشنهادی برای هم‌عهد‌سازی ارائه داد که در آن هر بخش از اوکراین به‌صورت مستقل می‌توانست با روسیه توافق کند. اگر این پیشنهاد قبول نمی‌شد، او بار دیگر به نقشه‌ی قبلی خود که تقسیم اوکراین بود رو می‌آورد و قرار بود بخش‌های شرقی و جنوبی اوکراین را به «نوروسیه» تبدیل کند.

بااینکه اکثر شهروندان شرق و جنوب اوکراین، حامی روسیه هستند؛ نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد اکثر مردم این مناطق خود را حتی باوجود روسی صحبت کردن، اوکراینی می‌دانند.

همان‌طور که در تاریخ این کشور دیدیم، اوکراین همیشه یک کشور چندزبانه با ترکیبی از فرهنگ‌ها و قوم‌های مختلف بوده و میان مرز اروپا و آسیا قرارگرفته است. اما در طول تاریخ، علیرغم اینکه میهنشان میان امپراتوری‌های مختلف تقسیم می‌شد، اوکراینی‌ها همیشه خواستار استقلال بوده‌اند و با یکدیگر برای رسیدن به این هدف متحد شده‌اند.

پیام کلی کتاب دروازه‌های اروپا

The Gates of Europe by Serhii Plokhyاوکراین با قرارگیری در شمال دریای سیاه، موقعیت جغرافیایی خاصی دارد. حتی نویسندگان یونانی هم این سرزمین را نقطه‌ی جدایی اروپا از آسیا می‌دیدند و به همین خاطر، می‌توان آن را واسطه‌ی شرق و غرب دانست. این موقعیت جغرافیایی باعث شد تا قبایل و فرهنگ‌های عشایرنشین مختلفی در این سرزمین اقامت گزینند. اما همچنین باعث شد تا این منطقه دائماً به خاطر جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌های اطراف رنج ببیند. اوکراین اغلب دو نیم تقسیم و به قدرت‌های همسایه اعطا می‌شد؛ اما باوجود این آشفتگی‌ها، مردم اوکراین همیشه در حفظ فرهنگ و تمایلشان برای استقلال سربلند بوده‌اند.


توی سایت ثبت‌نام کن و یه کد تخفیف 50 درصدی عضویت الماسی بگیر!!!

بعد از ثبت‌نام؛ کد تخفیف برای شما پیامک می‌شود😊

میانگین امتیاز 0 / 5. تعدا آرا 0

1 دیدگاه برای “خلاصه کتاب دروازه های اروپا اثر سرهی پلوخی

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *