خلاصه کتاب 1599 : یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر

خلاصه کتاب 1599 : یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر اثر جیمز شاپیرو

زمان مطالعه: 20دقیقه
5
(2)

خلاصه کتاب ” 1599 : یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر ” اثر ” جِیمز شاپیرو ”
1599: A Year in the Life of William Shakespeare by James Shapiro

5 امتیاز از مجموع 1 نظری که ثبت شده

این کتاب درباره چیست؟

کتاب 1599 : یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر (نوشته‌شده در سال 2005) به سؤالی دشوار پاسخ می‌دهد: شکسپیر چگونه شکسپیر شد؟ علیرغم سال‌ها تلاش، محققان ادبی هنوز نتوانسته‌اند شواهدی بر زندگی‌نامه‌ی اصلی ویلیام شکسپیر پیدا کنند. پس آیا فقط می‌توانیم راجع به زندگی این نمایشنامه‌نویس معروف حدس و گمان داشته باشیم؟ نه کاملاً. در این خلاصه کتاب، یکی از سال‌های برجسته‌ی زندگی ویلیام شکسپیر یعنی سال 1599 را موردبررسی قرار می‌دهیم تا اطلاعاتی درباره‌ی زندگی فوق‌العاده‌ی او در آن سال به‌دست آوریم.

چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟

  • عاشقان شکسپیر
  • علاقه‌مندان به تاریخ
  • علاقه‌مندان به تئاتر

نویسنده این کتاب کیست؟

جیمز شاپیرو، استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه کلمبیای نیویورک و یکی از برجسته‌ترین کارشناسان در موضوع زندگی ویلیام شکسپیر می‌باشد. او آثار متعددی در باب درام، اشعار عصر الیزابت و صد البته ویلیام شکسپیر نوشته است. از دیگر آثار او می‌توان به چه کسی وصیت‌نامه‌ی شکسپیر را نوشت اشاره کرد. کتاب یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر برنده‌ی جوایز ساموئل جانسون و کتاب تئاتر در سال 2006 شد.

نیم‌نگاهی به دنیای شکسپیر

به گفته‌ی نمایشنامه‌نویس انگلیسی بِن جانسون، شکسپیر مختص به یک عصر نیست و متعلق به‌تمامی دوران است. ادعایی که به‌سختی می‌توان با آن مخالفت کرد.

جذبه‌ی جهانی آثار شکسپیر را تقریباً می‌توان بی‌رقیب دانست. شخصیت‌های خلق‌شده توسط او از حکایت‌های رومِئو و ژولیِت، اوتِلو، هَملِت و مَکبِث معنای انسان بودن را به چالش می‌کشند. مشکلات آن‌ها، مشکلات ما نیز هست: عشق، نفرت، حسادت، جاه‌طلبی، خیانت و شک. به‌طوری‌که خواننده سریعاً با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کند.

علیرغم جهانی بودن مضامین آثارش، شکسپیر در عصر خاصی نویسندگی می‌کرد. برای فهم آثار او باید عصر الیزابت و مشکلات و ایده‌های اصلی آن دوران را بشناسید. در این کتاب نیز همین کار را می‌خواهیم انجام دهیم و وقایع سال 1599 که نقطه‌ی عطفی در تاریخ انگلستان و زندگی شخصی شکسپیر محسوب می‌شد را بررسی می‌کنیم.

در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته می‌شود:

  • چگونه یک سرمایه‌گذاری هوشمندانه در سال 1599 آینده‌ی مالی شکسپیر را تأمین کرد؟
  • چرا شکسپیر زادگاهش استِراتفورد را ترک و به لندن نقل‌مکان کرد؟
  • چگونه اصلاحات پروتستانی باعث درگیری انگلستان با اسپانیای کاتولیک شد؟

لندنی‌ها عاشق تئاتر بودند؛ اما در دهه‌ی 1590 تعداد نمایش‌نامه‌نویسان بااستعداد، بسیارکم بود.

شهر تودور لندن با دویست هزار نفر جمعیت، به تئاترهای خود شهرت داشت. در پایان قرن شانزده، دو مجموعه‌ی نمایش‌نامه‌نویس به نام‌های مردان چَمبِرلین که متعلق به شکسپیر بود و رقیبشان مردان اَدمیرال بر تئاترهای شهر تسلط داشتند.

ظرفیت سالن‌هایی که این دو شرکت در آن اجرا می‌کردند بین دو تا سه هزار نفر بود. اگر هر دو مجموعه در یک روز اجرا می‌داشتند، نزدیک به سه هزار لندنی در آن حضور میافتند و این رقم طی هفته به بیش از پانزده هزار نفر می‌رسید؛ بدان معنا که مجموعاً نزدیک به یک‌سوم جمعیت شهر ماهانه برای نمایش تئاتر پول پرداخت می‌کردند.

این زمینه‌ی فرهنگی فوق‌العاده، شکسپیر که یک نمایشنامه‌نویس بیست و اَندی ساله و جاه‌طلب بود را در سال 1585 به لندن کشاند. هرچند که محبوبیت نمایش‌نامه‌ها برای شکسپیر یک موهبت حساب می‌شد، مقامات شهر از شلوغی ناشی از آن دل‌ِ خوشی نداشتند.

تئاترها معمولاً در مناطقی قرار داشتند که به خاطر فحشا، جرائم کوچک و مشروبات الکلی بدنام بودند. از دیدگاه قانون‌گذاران لندن، حضور دو سه هزار نفری جمعیت در این محله‌ها هیچ عاقبت خوشی نداشت و دردسرساز بود.

در تابستان سال 1597، قانون‌گذاران از دولت، خواستار بسته شدن کامل تئاترها بودند. آن‌ها مدعی بودند این نمایشنامه‌ها چیزی به‌جز بددهنی به همراه ندارند و تنها مردان ولگرد، بی‌ارباب، دزد، سارقان اسب و فاحشه بازان جذب آن می‌شوند.

بله درست بود که عموم مردم از طبقه‌ی کارگر از این نمایش‌نامه‌ها لذت می‌بردند اما قشر ثروتمند و مرفه‌نشین لندن نیز به همان اندازه خاطرخواه این نمایشنامه‌ها بودند. به همان اندازه که مردان بی‌ارباب در میان حضار تئاتر دیده می‌شدند، شهروندان باکلاس و خوش‌پوش نیز در جمعیت حضور داشتند. نهایتاً حمایت چنین افرادی تئاترهای لندن را از بسته شدن نجات داد.

دهه‌ی 1590 علیرغم اشتیاق مخاطبان و حضورشان در تئاترها، دهه‌ی رکود تئاتر محسوب می‌شد. بهترین نمایشنامه‌نویس‌های نسل قبل به‌طور کامل از صحنه کناره‌گیری کرده بودند و تا سال 1597، تمام نمایش‌نامه‌نویسان بزرگ مانند کریستوفِر مارلو، رابِرت گرین و جورج پیل همگی از دنیا رفته بودند. میان نسل جدید نیز، نمایش‌نامه‌نویسان جوان که آماده‌ی رسیدن به عظمتی مانند بِن جانسون بودند، تازه شروع به‌کار کرده بودند.

پس در این شرایط، شکسپیر تنها نمایشنامه‌نویس برجسته‌ای بود که میان این دو نسل قرار داشت. نسل اول، شکسپیر را «کلاغ جوان و متکبر» می‌خواند و نسل دوم، او را به چشم «کهنه سرباز ریش‌سفید» می‌دید. شکسپیر نهایتاً در سال 1599 جایگاه خود را به‌عنوان بهترین نمایش‌نویس آن دوره اثبات کرد.

سرمایه‌گذاری در یک تئاتر دائمی، آینده‌ی مالی شکسپیر را تضمین کرد.

تئاترهای لندن علاوه بر شناخته شدن به‌عنوان محافل فرهنگی شهر، مکان‌های خوبی برای سرمایه‌گذاری نیز محسوب می‌شدند. در سال 1599، کارآفرینان از عشق لندنی‌ها به تئاتر و نمایش‌نامه بهره بردند و به دنبال کسب ثروت از تئاترهای جدید بودند. مردان ادمیرال به تئاتر هدف‌داری به نام فورچون (Fortune) که خارج از دروازه‌های شهر قرار داشت نقل‌مکان کردند. دیگر ساختمان‌های تئاتر مانند Boar’s Head در حومه‌ی شرقی قرار گرفتند.

مردان چمبرلین به دنبال یک تئاتر دائمی بودند. شکسپیر و همکاران خود با دیدن شدیدتر شدن رقابت از سوی مردان ادمیرال، ریسک کردند و از جیب خود برای ساختن تئاتر جدیدی که نهایتاً گلوب (Globe) نام گرفت، پول به میان گذاشتند. این سرمایه‌گذاری، آینده‌ی مالی شکسپیر را تضمین کرد.

هزینه‌ی ساخت تئاترهایی مانند فورچون توسط بازرگانان تأمین می‌شد اما در عوض سهم بزرگی از سود مجموعه‌هایی مانند مردان ادمیرال را برای خود برمی‌داشتند.

اما داستان گلوب متفاوت بود. نیمی از هزینه‌ی ساخت که نزدیک به 700 پوند بود توسط دو برادر کارآفرین به نام‌های ریچارد و کاسبِرت باربِج پرداخت شد و نیم دیگر نیز توسط شکسپیر و سه تن از همکاران/سهامداران او که هرکدام 70 پوند پرداخت کردند، تأمین شد.

برای درک ارزش این مبلغ در سال 1955، باید بدانید که هر نمایشنامه‌نویس که به‌صورت آزاد کار می‌کرد، بابت نوشتن هر نمایش‌نامه 6 پوند دریافت می‌کرد و یک کارگر روزمزد، سالی بیش از 10-15 پوند دستمزد نداشت! پس چرا شکسپیر و همکارانش چنین ریسکی را پذیرفتند؟ خب، اگر گلوب رونق می‌گرفت، آن‌ها نیز به سود می‌رسیدند. برخلاف بازیگران دیگر مجموعه‌ها، شکسپیر و همکارانش هرکدام سهم 10 درصدی در سودهای آینده‌ی این تئاتر داشتند. با در نظر گرفتن اشتهای سیری‌ناپذیر لندنی‌ها برای تئاتر، هر سهام‌دار می‌توانست سالیانه نزدیک به 100 پوند سود دریافت کند؛ مبلغی که آن‌ها را به نزدیکی طبقه‌ی مرفه جامعه می‌رساند.

تئاتر گلوب، ساختمانی چوبی با سقف کاه‌گلی بود که در محله‌ای ناهموار به نام بَنک‌ساید، خارج از محدوده‌ی جنوبی شهر قرار داشت. در نمایش‌نامه‌ی شب دوازدهم، به یکی از شخصیت‌ها پیشنهاد می‌شود تا در حومه‌ی جنوبی و در ساختمانی به نام «فیل» که قبلاً فاحشه‌خانه و حالا تبدیل به مسافرخانه شده بود، اقامت کند. اهالی بنک‌ساید با شنیدن نام محله‌شان در نمایشنامه‌ای از شکسپیر حسابی کیف کردند!

تاریخ افتتاح گلوب در ماه جولای قرار داشت و شکسپیر هم در این مدت مشغول نوشتن نمایش‌نامه‌ی مختص به افتتاحیه‌ی آن بود. رویدادهای آن زمان، بسیار الهام‌بخش شکسپیر در پروسه‌ی نوشتن نمایش‌نامه بودند.

در عصر الیزابت، انگلیس و اسپانیای کاتولیک با یکدیگر وارد جنگ نظامی و مذهبی شدند.

پیش از ادامه دادن، لازم است که به دهه‌ی 1530 که یکی از مهم‌ترین دهه‌های تاریخ انگلستان به شمار می‌رود، بازگردیم.

در دهه‌های 1520 و 1530، انگلستان هنوز یک کشور کاتولیک حساب می‌شد و در امور مذهبی از پاپ در روم دستور می‌گرفت. تغییرات مذهبی در دستور کار قرار داشتند و در اواخر دهه‌ی 1520، پادشاه آن زمان انگلستان درصدد لغو ازدواج فعلی خود و شروعی مجدد با زنی دیگر بود؛ چیزی که پاپ آن را ممنوع کرده بود. علیرغم دستورات پاپ، هِنری هشتم راه خود را پیش گرفت و حالا پادشاه و کلیسا مقابل یکدیگر قرارگرفته بودند.

این مشاجره که ریشه‌ی سیاسی داشت، کم‌کم رنگ و بوی مذهبی به خود گرفت. آیا نافرمانی پادشاه از پاپ، بدان معنا نبود که حالا او والامقام‌ترین مرجع مذهبی انگلستان است؟ مجموعه‌ای از اقدامات در دهه‌ی 1530، صحت چنین ادعایی را به همگان ثابت کرد و حالا پادشاه هنری، در رأس کلیسا قرار داشت. این اقدامات، آغاز بخشی از اصلاحات پروتستانی در اروپا به شمار می‌رفتند.

هنری هشتم، آغازگر حرکت انگلستان به سمت پروتِستانیسم بود اما الیزابت اول، کامل‌کننده‌ی انقلاب انگلیسی به شمار می‌رفت. الیزابت اول با به‌ قدرت رسیدن، آیین جدیدی معرفی کرد که به‌شدت بر اصلاح‌طلبان پروتستانی مانند لوتِر و کالوین تکیه داشت. این اقدام او، انگلستان را در مقابل بزرگ‌ترین قدرت کاتولیک اروپا یعنی هابسبورگ اسپانیا قرار داد.

امپراتوری اسپانیایی بسیار وسیع بود و از آمریکای لاتین تا ایتالیا و فیلیپین امروزی امتداد داشت. پادشاه وقت اسپانیا، فیلیپ دوم علاوه بر اینکه یک کاتولیک سفت‌وسخت بود، خود را مدافع آیین کاتولیک نیز می‌دانست و باور داشت که انقلابیون انگلستانی تهدیدی برای او و مذهبش به‌حساب می‌آیند.

البته او اشتباه هم نمی‌کرد. در هلند که یکی از مستعمرات اسپانیا حساب می‌شد، انقلابیون پروتستانی در حال جنگ برای استقلال و جدایی از اسپانیا بودند و الیزابت که حامی شورشیان هلندی بود، سربازان انگلیسی را برای کمک به آنان فرستاد. در تلافی این کار، فیلیپ از شورشیان کاتولیک که علیه حاکمیت انگلیس در ایرلند مبارزه می‌کردند، حمایت کرد. طولی نکشید که درگیری میان الیزابت و فیلیپ از جنگ غیابی به جنگ مستقیم تبدیل شد.

در سال 1588، فیلیپ تصمیم به سرنگونی الیزابت و بازگرداندن مذهب کاتولیک به انگلستان گرفت و در همان سال، ناوگانی متشکل از 130 کشتی حامل سربازان اسپانیایی روانه‌ی انگلستان کرد که به علت آب‌وهوای بد انگلستان و مهارت انگلیسی‌ها در جنگ دریایی، باعث شکست موقت اسپانیا شد و کمی برای الیزابت زمان خرید.

تا سال 1599، سربازان انگلیسی در هلند و ایرلند مشغول جنگیدن بودند و انگلستان بار دیگر در معرض تهاجم قرار گرفت؛ چیزی که پادشاه جدید اسپانیا، فیلیپ سوم و الیزابت به خوبی از آن آگاه بودند.

شکسپیر، حال و هوای لندنی که در حال آماده‌سازی برای حمله‌ی اسپانیایی‌ها بود را بر روی کاغذ آورد.

هنگام افتتاح گلوب در جولای 1559، ترس و وحشت در انگلیس حکم‌فرما بود. نیروهای انگلیسی در ایرلند متحمل چند شکست شده بودند و در هلند به بن‌بست خورده بودند. در همین حال ذخایر خزانه نیز رو به اتمام بود.

در نمایش‌نامه‌ی ژولیوس سزار که در همین دوره نوشته شده بود، بروتوس، کاسیوس یکی از سناتورهای رومی را به خاطر عدم پرداخت طلا به ارتش او به‌شدت سرزنش می‌کند؛ اشاره‌ای در داستان که مخاطبان شکسپیر سریعاً متوجه آن شدند چون در تمام تابستان، این شایعه میان لندنی‌ها می‌چرخید که سربازان انگلیسی در ایرلند به خاطر کمبود آذوقه و دریافت نکردن حقوق آماده‌ی شورش هستند.

همچنین، صحبت‌هایی از حضور یک ناوگان اسپانیایی دیگر نیز به گوش می‌خورد و تا اواسط جولای، 57 کشتی که حامل بیست و پنج هزار سرباز بودند از ناحیه‌ی اَندَلُس آماده‌ی حرکت بودند.

الیزابت برای پیاده‌سازی استراتژی دفاعی، تمامی سربازهای باقی‌مانده در ایرلند و هلند را به انگلستان فراخواند. هزاران سرباز وارد لندنی شدند که حالا از سوی رودخانه‌ی وسیع و پهناور تیمز که به دریای شمال می‌ریخت، آسیب‌پذیر بود. سربازان انگلیسی که کار دیگری جز صبر کردن برای رسیدن نیروهای اسپانیایی نداشتند، برای پر کردن زمان به سراغ تئاترها رفتند. بااینکه مطمئن نیستیم شکسپیر تابستان خود را چگونه گذرانده بود، احتمالاً گلوب در آن ماه‌ها بازار پررونقی داشت.

بدون شک آوازهای مردان چمبرلین، حاوی مضامینی مناسب با آن زمان بوده است. یکی از آن آوازها «هنری پنجم» نام داشت که درباره‌ی جشن پیروزی ارتش انگلستان بود. نمایشنامه‌ی دیگری هم به نام «زنگ خطر لندن» وجود داشت که درباره‌ی سقوط آنتورپ به‌دست نیروهای اسپانیایی در سال 1576 بود؛ نمایشنامه‌ای که در آن شهروندان بی‌گناه سلاخی شدند؛ به باکره‌ها تجاوز شد و مردان انگلیسی تحت شکنجه قرار گرفتند. دیدن چنین نمایشنامه‌ای، باعث ترس و وحشت انگلیسی‌هایی که منتظر رسیدن اسپانیاها بودند می‌شد.

درنهایت، اسپانیایی‌ها هیچ‌وقت نیامدند اما مشخص بود که با ترس و وحشت برای اسپانیایی‌ها انتظار کشیدن، تأثیری بر شکسپیر گذاشته بود. نمایشنامه‌ی اتلو را در نظر بگیرید که چند سال بعدازاین واقعه نوشته شد؛ نمایشنامه‌ای که با صحبت‌های چند ژنرال نگران درباره‌ی عظمت ناوگان دشمن که در حال نزدیک شدن بود آغاز می‌شد. «به من گفته‌اند 107 کشتی خواهد آمد.» «نه! به من گفته‌اند 140.» «خبر از 200 کشتی به من داده‌اند.» و… .

صحنه‌ی آغازین نمایشنامه‌ی هملت که در سال 1599 نوشته‌شده نیز با نگرانی سربازانی که آماده‌ی رویارویی با دشمنی نامرئی بودند و همیشه درحال نگهبانی بودند آغاز می‌شود. یک نگهبان پرسید «چرا؟» جواب این بود که: «سختگیرترین و دقیق‌ترین دیده‌بان، شبانه این خبر را به ما داده است.» این فضای تاریک که مملو از تهدیدات نامشخص بود، چیزی بود که تمام لندنی‌ها در تابستان همان سال تجربه‌اش کرده بودند.

ترور، یکی از مهم‌ترین مسائل سیاسی سال 1599 محسوب می‌شد.

ژولیوس سزار از اولین نمایشنامه‌هایی بود که در گلوبِ تازه افتتاح‌شده به نمایش درآمد و به نظر می‌رسید شکسپیر آن را متناسب با همین موقعیت نوشته است.

به دید بسیاری از تماشاگران، این نمایشنامه بی‌طرف است و جهت خاصی ندارد؛ زیرا لحظه‌ی سرنوشت‌ساز آن، به قتل رسیدن ژولیوس سزار به‌دست دو تن از متحدان سابق خود یعنی بروتوس و کاسیوس بود که خیلی زود در همان پرده‌ی اول اتفاق می‌افتد. در مقابل، پرده‌ی دوم و سوم به بررسی عواقب پس از مرگ او می‌پردازد.

این یک عملکرد ضعیف از سوی شکسپیر در نویسندگی نبود. بااینکه داستان نمایشنامه در روم باستان اتفاق می‌افتد، ژولیوس سزار به قلم شکسپیر نماینده‌ی بزرگ تاریخ رومی محسوب نمی‌شد و در عوض، نمادی از خشونت سیاسی و تمام مسائلی بود که ذهن مردم عصر الیزابت را به خود مشغول کرده.

بروتوس و کاسیوسِ نمایشنامه‌ی شکسپیر، تصمیم خود برای کشتن ژولیوس سزار را با یک استدلال اخلاقی توجیه می‌کنند. آن‌ها مدعی‌اند سزار، به فردی به‌شدت سرکش و خودکامه تبدیل شده و اگر او را زودتر متوقف نکنند، روم را به نابودی می‌کشاند.

به نظر آن‌ها اگر حاکمی از اختیارات قانونی خود فراتر رود یا جان مردم را با اعمال خود تهدید کند، باید عادلانه سرنگون شود. همچنین آن‌ها اعتقاد دارند وفاداری فقط باید مختص به حاکمان درست‌کار باشد و هیچ‌چیزی به پادشاهان یا حاکمان ستمگر بدهکار نیستند.

این خط فکری از اصول مهم جمهوری گرایی به‌حساب می‌آید؛ مکتبی سیاسی که ریشه در روم و یونان باستان داشت و توسط تندرویان عصر الیزابت دوباره احیا شد. این مکتب، نقش حیاتی در جنگ داخلی انگلستان در دهه‌ی 1660 بازی کرد و باعث شد تا جمهوری خواهان بتوانند با توجیهی همانند بروتوس و کاسیوس از نمایشنامه‌ی شکسپیر، یکی از پادشاهان انگلیس را سرنگون و اعدام کنند.

تندرویان جمهوری‌خواه، تهدیدی جدی برای ملکه‌ی انگلستان محسوب نمی‌شدند و الیزابت بیشتر بابت ترورهای کاتولیکی ترس داشت. پاپ در سال 1570 ملکه‌ی الیزابت را تکفیر کرد؛ بدان معنا که کاتولیک‌های وفادار به روم، می‌توانستند با وجدانی آسوده برای ترور الیزابت اقدام کنند. بسیاری این کار را انجام دادند و موجی از حملات به‌سوی الیزابت شکل گرفت که در یکی از آن‌ها، فردی از بستگان دور شکسپیر نیز حضور داشت.

البته منظور شکسپیر در نمایشنامه‌ی ژولیوس سزار توجیه یا محکوم کردن یک جناح نیست؛ بلکه اظهارنظر درباره‌ی شرایط انسان است. هر عملی فارغ از جناح یا دسته، عواقب ناخواسته‌ای با خود به همراه دارد. مانند تمامی قتل‌ها، بروتوس و کاسیوس نیز امیدوار بودند تا لقب قاتل نگیرند و به‌عنوان فداکاران شناخته شوند اما نهایتاً باعث به وجود آمدن همان هرج‌ومرجی شدند که می‌خواستند با قتل سزار از آن جلوگیری کنند. شکسپیر توصیه می‌کند انگلستان از این نمایشنامه عبرت بگیرد.

شکسپیر فقط یک نمایشنامه‌نویس نبود و در تجارت نیز دست داشت.

اصلاحات، فقط صحنه‌ی فعالیت پادشاهان، ملکه‌ها، امپراتوری‌ها و ارتش‌ها در جهان نبودند. در شهرهای سراسر کشور نیز افراد فروتن سهمی در تغییرات عصر الیزابت داشتند.

اِستراتفورد، زادگاه شکسپیر را در نظر بگیرید؛ بازار شهری که در 100 مایلی شمال غربی لندن قرار دارد. در سال 1571 وقتی شکسپیر هفت سال سن داشت، مردم مقابل کلیسای استراتفورد جمع می‌شدند تا شاهد خرد شدن شیشه‌های آن باشند. آن کلیسا، نمادی منفور از عقاید پاپ بود و خرد کردن شیشه‌هایش، پیامی به همراه داشت: استراتفورد هیچ‌گاه به جمع کاتولیک‌ها بازنمی‌گردد.

در گذشته، بازیگران دوره‌گرد برای اجرا در استراتفورد توقف می‌کردند اما حالا، مقامات پیوریتانیِ شهر هرکس که میزبان این بازیگران باشد را جریمه می‌کنند. پس چگونه شکسپیر، نمایشنامه‌نویس معروف در این تصویر جای می‌گرفت؟

شکسپیر سالی یک‌بار به دیدار همسر و فرزندانش در استراتفورد می‌رفت. او نه به عنوان یک نمایشنامه‌نویس، بلکه در قامت یک سرمایه‌گذار و تاجر ثروتمند پا به این شهر می‌گذاشت.

رخدادی از سال 1598 را در نظر بگیرد. ریچارد کوئینی، یکی از ممتازترین شهروندان، بدشانسی آورده بود و نیاز به وام 30 پوندی داشت. او برای کمک گرفتن به سراغ همسایگان خود نرفت و در عوض نامه‌ای به شکسپیر، یکی از دوستان خوب و هم‌وطنش در لندن نوشت.

مشخص نیست که شکسپیر آن 30 پوند را به او قرض داد یا خیر اما کاملاً واضح است که چرا کوئینی فکر می‌کرد شکسپیر این مبلغ را دارد. حتی پیش از سرمایه‌گذاری در سال 1599، به نظر می‌رسید شکسپیر وضع مالی خوبی دارد. مثلاً، او در سال 1597 عمارتی سه طبقه در استراتفورد که ده اتاق، دو باغچه و دو انبار داشت را به قیمت 120 پوند خریداری کرد.

سپس شکسپیر سرمایه‌گذاری دیگری انجام داد و 80 بوشِل جو خرید؛ کالایی گران‌قیمت که خریدن آن فقط به‌صورت عمده سودآور بود. زمانی که شکسپیر این خرید را انجام داد، لندن با کمبود جو مواجه شده بود. این کمبود به‌قدری جدی بود که دولت سعی کرد افرادی مانند شکسپیر را مجبور به فروش در بازار آزاد کند تا از نارضایتی مردم جلوگیری شود.

شکسپیر مقابل دولت و مردم فقیر استراتفورد که حالا می‌خواستند احتکارکنندگانی مانند او را جلوی درب خانه‌اش ترور کنند، ایستادگی کرد و با نفروختن جو، باعث بالا رفتن قیمت بازار شد و نهایتاً آن را با سود قابل‌توجهی فروخت.

گلوب در تثبیت شهرت شکسپیر به‌عنوان بهترین نمایشنامه‌نویس وقت، کمک بسیاری کرد.

در آغاز سال 1599، شکسپیر نمایشنامه‌نویس محبوب مخاطبان محسوب می‌شد که فروش خوبی در ارقام نامعلوم داشت.

اما تا پایان همان سال همه‌چیز تغییر کرد و خود شکسپیر به تنهایی به نام بسیار بزرگی تبدیل شد. یک کارآفرین، اشعار او را در کنار اشعار دیگر شاعران به‌صورت کتاب درآورد و در کمتر از چند روز، تمام نسخه‌هایش را به فروش رساند. شاعران معاصر که حالا متوجه شهرت و محبوبیت شکسپیر شده بودند، شروع به مسخره کردن هواداران او کردند.

این موضوع نیز درست مانند مجموعه‌ی به سرقت رفته از اشعارش توسط آن کارآفرین، باعث عصبانیت او می‌شد اما تمامی اینها تنها یک معنی داشت: شکسپیر به برندی معروف تبدیل شده است.

گلوب در موفقیت شکسپیر نقش مهمی داشت. تا قبل از گلوب، تمامی تئاترها نمایش‌های یکسانی داشتند و لندنی‌ها به هر تئاتری که نزدیک‌تر بود می‌رفتند.

اما اگر می‌خواستید اثری تاریخی و بکر مانند هنری پنجم یا نمایشنامه‌ی بی‌نظیری مانند ژولیوس سزار ببینید، فقط باید به گلوب می‌رفتید. اشتیاق مردم برای دیدن آثار شکسپیر، تنها نشانگر مهارت نویسندگی او نبود؛ بلکه بازتابی از توانایی شکسپیر در شناسایی بازیگران بااستعدادی بود که قادر به بازی در نقش‌های نوشته‌شده توسط او بودند.

پس از شهرت شکسپیر، تمامی تئاترهای لندن می‌دانستند که دیگر شرایط مانند سابق نیست و برای اینکه بتوانند با مردان چمبرلین رقابت کنند، باید تغییراتی به وجود بیاورند. حتی مردان ادمیرال سازنده‌ی ساختمان گلوب را استخدام کردند تا ساختمانی مشابه بسازند و درست مانند گلوب، نمایشنامه‌هایی به اجرا درآوردند که در دیگر تئاترها یافت نمی‌شد.

شکسپیر که حالا 35 سال داشت به قول شاعر ایتالیایی، دانتِه، «به نیمه‌ی سفر زندگی» رسیده بود. او در نوشتن بیش از 20 اثر درام که به‌طور میانگین سالیانه دو نمایشنامه محسوب می‌شد مشارکت کرده بود. با فرارسیدن کریسمس، اعتبار هنری و ثروت او به اندازه‌ای بود که شکسپیر حس کرد زمان آن است که کمی زندگی را آرام‌تر پیش ببرد.

بین سال‌های 1600 و مرگ ملکه‌ی الیزابت در بهار 1603، شکسپیر تنها دو نمایشنامه‌ی «شب دوازدهم» و «ترویلوس و کِرِسیدا» را نوشت. او در سال‌های آخر زندگی‌اش، سه تراژدی فوق‌العاده‌ی «شاه لیر»«مَکبِث»«آنتونیوس و کِلِئوپاترا» را نیز به آثار خود اضافه کرد.

او در سال 1616 درحالی‌که تنها 52 سال داشت از دنیا رفت. با مرگ او، روزگار برای عصر الیزابت نیز سیاه شد. یک جنگ داخلی وحشیانه در انگلستان آغاز شد و پیوریتن‌ها به‌قدرت رسیدند. از اولین اقدامات پیوریتن‌ها، بستن تمامی تئاترها از جمله گلوب بود.

پیام کلی کتاب 1599: یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر

1599: A Year in the Life of William Shakespeare by Jennie Allenشهر تودور که به خاطر سالن‌های تئاترش شهرت داشت، شکسپیر را به لندن کشاند. در سال 1599 درحالی‌که شکسپیر موفقیت نسبی کسب کرده بود، با سرمایه‌گذاری در یک تئاتر دائمی آینده‌ی مالی خود را تا ابد تضمین کرد. در آن تئاتر بود که آخرین آثارش را نوشت. تا پایان همان سال، شکسپیر به چنان شهرت بزرگی رسیده بود که جایگاه او را به عنوان بهترین نمایشنامه‌نویس آن دوره تثبیت کرد.

میانگین امتیاز 5 / 5. تعدا آرا 2

2 دیدگاه برای “خلاصه کتاب 1599 : یک سال از زندگی ویلیام شکسپیر اثر جیمز شاپیرو

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *