خلاصه کتاب 23 چیزی که درباره سرمایه داری به شما نمی گویند

خلاصه کتاب 23 چیزی که درباره سرمایه داری به شما نمی گویند اثر ها-جون چانگ

زمان مطالعه: 21دقیقه
5
(12)

خلاصه کتاب ” 23 چیزی که درباره سرمایه داری به شما نمی گویند ” اثر ” ها-جون چانگ ”
23 Things They Don’t Tell You About Capitalism by Ha-Joon Chang

5 امتیاز از مجموع 1 نظری که ثبت شده

این کتاب درباره‌ی چیست؟

ها-جون چانگ در کتاب 23 چیزی که درباره سرمایه داری به شما نمی گویند (یا 23 نکته ی مکتوم سرمایه داری یا 23 گفتار درباره سرمایه داری) بزرگ‌ترین خُرافه‌ها درباره‌ی رویکرد فعلی اقتصادی ما را از بین می‌برد. او توضیح می‌دهد چگونه برخلاف باور بسیاری از اقتصاددانان، مشکلات زیادی در بازار آزاد سرمایه‌داری وجود دارد و در کنار این توضیحات، با ارائه‌ی یک‌سری راه‌حل به ما کمک می‌کند دنیایی بهتر و منصف‌تر بسازیم.

چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟

  • دانشجویان اقتصاد که از آموزه‌های تفکر غالب خسته شده‌اند.
  • هرکس که به بحران مالی و دانستن اینکه چرا کسی آن را پیش‌بینی نکرد، علاقه دارد.
  • هرکس که نمی‌داند چرا درجات نابرابری آن‌قدر بالاست.

نویسنده این کتاب کیست؟

ها-جون چانگ یکی از منتقدان برجسته‌ی بازار آزاد اقتصاد و استاد دانشگاه کمبریج در حوزه‌ی اقتصاد توسعه و اقتصاد سازمانی می‌باشد. او کتاب‌های مطرح بسیاری راجع به توسعه‌ی اقتصادی مانند: “انداختن نردبان Kicking Away the Ladder” و “نیکوکاران نابکار Bad Samaritans” نوشته است.

یاد بگیرید چرا بازار سرمایه‌داری آن چیزی که باید، نیست.

بسیاری از کارشناسان اقتصادی در تلویزیون یا روزنامه یک نظریه را دنبال می‌کنند: بازار آزاد اقتصادی. در شرایطی که تمام این افراد فقط یک دیدگاه دارند، شاید شما نیز باور کنید تنها یک مسیر اقتصادی در پیش رویتان وجود دارد.

اما اشتباه می‌کنید! اتفاقاً اقتصاد بازار آزاد نه تنها بی‌نقص نیست؛ بلکه مشکلات بسیاری هم دارد و شامل ایده‌ها و تصورات غلط بسیاری راجع به نحوه‌ی کار اقتصاد و جامعه می‌باشد. رویکردهای دیگری وجود دارند که علیرغم نادیده گرفته شدنشان توسط رسانه‌ها، می‌توانند به‌کار گرفته شوند.

در این خلاصه کتاب، مشکلات اصلی بازار آزاد نظام سرمایه‌داری به همراه راه‌هایی برای پیدا کردن جایگزین‌های بهتر را یاد می‌گیرید. پس از خواندن استدلال‌های این خلاصه کتاب، درک شما از اقتصاد برای همیشه تغییر خواهد کرد.

در این خلاصه کتاب به موارد زیر نیز پرداخته می‌شود:

  • چرا برنامه‌ریزی دولتی همیشه به روسیه‌ی شوروی منتهی نمی‌شود؟
  • چرا اقتصاددان‌ها معتقدند باید از پرداخت کرایه تاکسی اجتناب کنید؟
  • چرا بردن جایزه‌ی نوبل در اقتصاد، شما را به متخصص اقتصادی تبدیل نمی‌کند؟

علیرغم گفته‌های اقتصاددان‌های بازار آزاد، علم اقتصاد یک علم تجربیِ عینی نیست.

احتمالاً بحران مالی سال 2008 که دنیا را به‌هم ریخت و اینکه تا ماه‌ها اقتصاددانان، غیرقابل‌ترین افراد کره‌ی زمین به شمار می‌رفتند را به یاد دارید. این بازتاب منفی در ظاهر ناعادلانه بر کار اقتصاددانان که اتفاقاً برایشان کافی هم نبود، واکنشی کاملاً منطقی به رفتار متکبرانه‌ی آن‌ها در سال‌های قبل بود. درواقع، اقتصاددانان دچار خود بزرگ پنداری شده بودند.

یکی از نشانه‌های اعتمادبه‌نفس کاذبِ اقتصاددانان این بود که باور داشتند می‌توانند به طور کامل پیچیدگی‌های نظریه‌ی اقتصادی را درک کنند. همین موضوع، باعث شد هر انتقادی که می‌گفت باورهایشان زیادی ساده‌ پندارانه است را رد کنند.

البته که مشکل این نبود. علیرغم پیچیده به نظر رسیدن برای افراد معمولی، 95 درصد علم اقتصاد صرفاً درک عام است.

اینگونه به قضیه نگاه کنید: هنگام صرف شام در رستوان، حتی اگر متخصص اِپیدِمیولوژیست هم نباشید می‌دانید که استانداردهای حدودی بهداشت باید در چه سطحی باشد. در بحث اقتصاد نیز، اصول اولیه‌ی این رشته می‌تواند توسط هرکسی یاد گرفته شود. لازم نیست رئیس بانک مرکزی باشید تا بدانید یک کشور نباید تمام پولش را بر روی یک سرمایه‌گذاری پرخطر قمار کند.

این گستاخی همچنین باعث شد تا تمامی نظریه‌های جایگزین در آموزه‌های تفکر غالب اقتصادی نادیده گرفته شوند.

نظریه‌ی اقتصاد نئوکلاسیک، در چند دهه‌ی اخیر غالب بوده است. براساس این نظریه، تمامی اعضای جامعه رفتار منطقی و خودخواهانه دارند و تنها با محاسبه‌ی منفعت شخصی، تصمیمات اقتصادی می‌گیرند. اقتصاد، این نظریه را تقریباً به عنوان یک علم تجربی در نظر گرفت که باعث شد به‌جای به کارگیری آن در دنیای واقعی، بیشتر بر روی نظریه‌های هنجاری تمرکز کنند.

اما علم اقتصاد، مانند فیزیک یک علم عینی نیست و بیشتر به سمت علوم اجتماعی کشیده می‌شود؛ بدان معنا که در آن نظریه‌های جایگزین و بالقوه‌ی بسیاری وجود دارد که هرکدام درست مانند رویکرد بازار آزاد، قابل اثبات اند.

در قسمت بعد، اشتباهات عمده‌ی نظریه‌ی بازارِ آزادِ اقتصاد را بررسی می‌کنیم.

برخلاف باور اقتصاددان‌های بازار آزاد، افراد نمی‌توانند تصمیمات اقتصادی کاملاً منطقی اتخاذ کنند.

در سال 1997، دو اقتصاددان به نام‌ رابِرت مِرتون و مایرون اِسکولز جایزه‌ی نوبل اقتصاد را دریافت کردند. نظریه‌ی آن‌ها بر این ایده بود که هنگام گرفتن تصمیمات اقتصادی مانند خرید محصول یا سرمایه گذاری، انسان‌ها تصمیماتی کاملاً منطقی می‌گیرند.

پس از دریافت چنین جایزه‌ی باشکوهی، این دو اقتصاددان نظریه‌ی خود را در دنیای واقعی به کار گرفتند. هرچند به‌جای اینکه به ثروت برسند، شرکت‌شان در طول یک دهه دوبار ورشکست شد.

شکست مرتون و اسکولز به ما نکته‌ی مهمی را یاد داد: نمی‌توان همیشه از انسان‌ها انتظار رفتار منطقی داشت. چرا؟

برای گرفتن تصمیمات منطقی، افراد باید تمامی جزئیات را در نظر بگیرند. برای مثال وقتی می‌خواهید محل ذخیره‌ی پس‌انداز خود را انتخاب کنید، باید تمامی سناریوها، احتمالات و چنین چیزهایی را از قبل بدانید. تنها زمانی که تمام اطلاعات را داشته باشید، می‌توانید بهترین تصمیم را اتخاذ کنید.

با این حال، در دنیای مدرن نمی‌توانیم انتظار دسترسی به تمامی اطلاعات لازم پیش از تصمیم‌گیری منطقی را داشته باشیم.

هرچند که این نکته دلیل رفتار غیرمنطقی ما نیست و در اصل ما دارای چیزی به نام عقلانیت محدود هستیم که بخاطر آن هرچقدر هم که تلاشمان را برای منطقی بودن انجام دهیم، در آخر ظرفیت ذهنی لازم برای گرفتن بهترین تصمیم را نداریم. پس چگونه می‌توانیم تفکر اقتصادی خود را تغییر دهیم؟

برای گرفتن بهترین تصمیمات ممکن، لازم است که دولت به بازار فروش کالا ورود کند و انتخاب‌های اقتصادی ما را محدود سازد. اگر تنها گزینه‌های قابل درک، پیش روی خود داشته باشیم؛ آن موقع می‌توانیم تصمیمات بهتری بگیریم. همین حالا نیز دولت در بخش‌های دیگر اینگونه عمل می‌کند. برای مثال، مقامات از دسترسی ما به داروهایی که عوارض جانبی ناشناخته دارند یا ماشین‌هایی که استانداردهای امنیتی مناسبی ندارند، جلوگیری می‌کنند. چرا چنین قوانینی نباید در بازارهای مالی وجود داشته باشد؟

انسان‌ها کاملاً خودخواه نیستند و اغلب بنا بر نگرانی‌های نوع‌دوستانه‌ی خود رفتار می‌کنند.

تا به حال وسوسه شده‌اید که کرایه‌ی تاکسی را پرداخت نکنید و فرار کنید؟ به احتمال زیاد هم می‌توانستید به راحتی از دست راننده خلاص شوید. با وجود اینکه چنین فکری اغلب از پس ذهنتان گذشته اما همیشه آن را نادیده گرفته‌اید و کرایه را پرداخت کردید.

اما همانقدر که پرداخت کرایه‌ی تاکسی معقول به نظر می‌رسد، اقتصاددانان بازار آزاد معتقدند حرکت شما عقلانی نیست. آن‌هامدعی‌اند همه‌ی ما برنامه‌ریزی شده‌ایم تا خودخواهانه رفتار کنیم و به همین خاطر، باید همیشه هنگام پول دادن فرار کنیم!

برای توضیح اینکه چرا از این چنین نظریه‌ای پیروی نمی‌کنیم، اقتصاددانان بازار آزاد به پاداش‌ها و مجازات‌های نهان اعمال ما اشاره می‌کنند. این‌ها همه مزایا و معایبی‌اند که با وجود مشخص نبودن در لحظه، در طولانی مدت تأثیرگذار خواهند بود.

پس دلیل اینکه کرایه تاکسی را می‌پردازیم این است که نمی‌خواهیم ما را به عنوان کرایه دزد بشناسند. هیچ راننده تاکسی حاضر نمی‌شود چنین فردی را سوار کند و از استفاده‌ی تاکسی محروم خواهیم شد.

با این حال، پاداش‌ها و مجازات‌های نهان در یک جامعه‌ی خودخواه، جوابگو نیستند.

به مثال تاکسی برگردیم. اگر فرار کنیم، وظیفه‌ی مجازات کردن ما برعهده‌ی راننده تاکسی خواهد بود. او ما را دنبال می‌کند، کرایه‌ی تاکسی را از ما می‌گیرد و عکس‌مان را به بقیه‌ی رانندگان تاکسی نشان می‌دهد. هنگامی که او مشغول دنبال کردن ما و گرفتن کرایه‌اش است، خودروی او بدون مواظبت رها شده و ممکن است دزدیده شود.

اگر او تنها به فکر خود می‌بود هیچ سودی برایش نمی‌داشت؛ زیرا کرایه مبلغ ناچیزی بود و چرا باید بخواهد با دنبال کردن ما، به دیگر رانندگان کمک کند؟

دلیل اینکه ما کرایه‌ی تاکسی را می‌پردازیم، نگرانی های دیگری مانند صداقت، عزت نفس و احترام است؛ نه فقط خودخواه بودن!

اقتصاد، دستمزدِ واقعیِ افراد را نمی‌پردازد.

همه باید آنقدر که حقمان است حقوق دریافت کنیم. موافقید؟ منطقی نیست؟ خب اگر ساکن یک کشور ثروتمند باشید، باید دوباره راجع به پاسختان فکر کنید. اگر قرار بود بازار به هرکس به اندازه‌ی حقش دستمزد دهد، احتمالاً مقدار دستمزدها افت بسیاری پیدا می‌کرد. اما چگونه ممکن است؟

دلیلش این است که دستمزد کارگران کشورهای توسعه‌یافته، از فشارهای بازار در امان است؛ بدان معنا که دستمزدها فارغ از ارزش کار، بالا خواهند بود.

برای مثال شغلتان هرچه که باشد، افرادی از کشورهای دیگر حاضرند آن را با حقوق کمتر انجام دهند. شما لازم نیست در این رقابت حضور داشته باشید؛ چون دولت از شغلتان محافظت می‌کند و به واسطه‌ی قوانین سخت‌گیرانه‌ی مهاجرت، از ورود نیروی کار از کشورهای فقیرتر به نفع شما جلوگیری می‌کند. پس شما که از چنین شرایطی در امان هستید، دستمزدتان همیشه بالا خواهد بود.

این مثال نشان می‌دهد که توانایی، تاثیری در میزان دستمزد ندارد و کاملاً با جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید ارتباط دارد. اگر شهروند یک جامعه‌ی ثروتمند و پربازده باشید، دستمزدتان به واسطه‌ی کل جامعه افزایش می‌یابد. حتی اگر تنبل‌ترین کارگر و بدون بازدهی خاصی هم باشید، باز هم دستمزدتان از کارگر سخت کوشی که در یک کشور فقیر زندگی می‌کند بیشتر خواهد بود.

و این عدم وجود انصاف در دستمزدها، در درون خود جوامع نیز می‌تواند دیده شود.

آن‌هاکه به واسطه‌ی حقوق‌شان میان طبقه‌ی بالای جامعه قرار می‌گیرند، نسبت به طبقات پایین‌تر، بیش‌تر از حق‌شان دریافت می‌کنند. برای مثال در اوایل دهه‌ی 1990، مدیران اجرایی برتر، افزایش حقوق 100 برابری نسبت به کارگران معمولی داشتند و این عدد 20 سال بعد حدوداً 400 برابر شد!

آیا این به‌خاطر بیشتر بودن ارزش سالانه‌ی مدیران نسبت به کارگران است؟ شواهد می‌گویند خیر: یک مدیر اجرایی به هیچ‌وجه 400 برابر یک کارگر ساده بازدهی ندارد؛ پس افزایش حقوق او شایسته نیست!

برای رشد اقتصادی، داشتن یک بخش تولیدی قوی ضروری‌تر از داشتن خدمات یا فناوری قوی است.

هنگام گذر از کنار کارخانه‌ای که سال‌هاست رها شده، به چه چیزی فکر می‌کنید؟ احتمالاً سرنوشت این کارخانه را به داستان‌های سقوط داخلی صنعت ربط می‌دهید. با این اوصاف، نتیجه خواهید گرفت کارخانه‌های تولیدی در غرب به پایان کار خود نزدیک شده‌اند؛ اما سخت اشتباه می‌کنید.

مردم اغلب با درک اشتباه آمار، فکر می‌کنند صنعت رو به افول است. برای مثال، آن‌ها می‌بینند که افراد کم‌تری مشغول کار در کارخانه‌ها هستند اما این بدان معنا نیست که صنعت تولیدی افت کرده؛ بلکه تنها بهینه‌تر شده است.

با این حال، سیاست‌گذاران توصیه کرده‌اند کشورهای درحال توسعه تمرکز خود را به جای تولید بر روی اقتصاد خدماتی و دانشی قرار دهند. چنین کاری به کلیت اقتصاد ضربه می‌زند.

برای مثال، اقتصاد خدماتی مانند خرده فروشی و خدمات IT را درنظر بگیرید که در چند دهه‌ی اخیر پیشرفت داشته‌اند اما علیرغم این پیشرفت‌ها، وابستگی به این دو بخش بسیار خطرناک خواهد بود.

یکی از مشکلات بخش خدمات، نرخ پایین رشد بهره‌وری آن است. در بیشتر موارد، افزایش بهره‌وری در خدمات باعث پایین آمدن کیفیت محصول نهایی می‌شود. به همین خاطر، اقتصادی که متکی به بخش خدمات باشد رشدِ به نسبت آهسته‌ای خواهد داشت.

بعد، اقتصاد دانشی را داریم که بر خَلق و پخش اطلاعات متکی است. از بدو به‌وجود آمدن اینترنت، مردم معتقدند اقتصاد دانشی پتانسیل بسیار بالایی دارد.

چنین باوری کاملاً غلط است. در مقایسه‌ با دیگر اختراعات انقلابی بشر، اینترنت اثرگذاری کم‌تری نسبت به پیشرفت‌های پیشین در صنعت ارتباطات داشته است. برای مثال، اختراع تلگراف باعث شد تا مدت زمانی که طول می‌کشد یک پیام ارسال شود، از 2 هفته به 7.5 دقیقه کاهش یابد! یعنی زمان ارسال پیام را 2,500 بار کاهش داد!

از این طرف، اینترنت زمان ارسال پیام را نسبت به دستگاه فکس که 10 ثانیه طول می‌کشد، به 2 ثانیه کاهش داد. یعنی تنها کاهش 5 برابری.

بحران مالی، بر اثر تجمع عمدی ریسک در سیستم رخ داد.

بحران مالی سال 2008، ضربه‌ی بدی به اقتصاد کل جهان وارد کرد. این بحران، بیش از یک دهه رشد اقتصادی و برخی از بزرگ‌ترین مؤسسات مالی را نابود کرد.

هرچند که بسیاری از شرکت‌هایی که بر اثر بحران آسیب دیدند، نقش بزرگی در آماده‌سازی زمینه‌ی سقوط خود داشتند. درست مانند شرکت بیمه‌ی AIG و بانک برادران لِمان. چگونه؟

در سال‌های قبل از بحران، سیستم مالی پیچیده‌تر شده بود. برای پیدا کردن محصولات جدید برای تجارت، ابزار مشتقه یا اوراق خلق شد که در ابتدا سودآوری بسیار بالایی داشت اما پیچیدگی ذاتی‌اش، بسیار خطرناک بود.

به منظور ساخت این مشتقات، مجموعه‌ای از اوراق بهادار مانند وام‌های رهنی برای ایجاد هرچه بیشتر اوراق استفاده شدند و افزایش تعداد اوراق با افزایش ریسک همراه بود.

تصور کنید درحال ساخت خانه‌ای در یک زمین کوچک هستید. از آنجایی که با محدودیت متراژ روبرو هستید، شروع به ساختن طبقه بر روی طبقه می‌کنید. نتیجه؟ با ساخت هر طبقه، پایداری ساختمان کاهش و سستی آن افزایش می‌یابد.

هر محصول مالی جدید نیز بی‌کیفیت‌تر از محصول قبلی بود. به ساختمان کوچک اما بلند خود برگردیم. تصور کنید با ساخت هر طبقه‌ی جدید، کیفیت مصالح ساخت‌وساز کاهش می‌یابد و مجبور هستید طبقات بالاتر را با پلاستیک و کاغذ بسازید. مشخص است که سقوط این ساختمان حتمی است.

و اگرچه کشورهای سراسر جهان از این سقوط آسیب دیدند، آن‌هاکه بیشتر از همه متضرر شدند آنان بودند که بیشتر از بقیه بازارهای خود را آزاد کرده بودند.

برای مثال، اقتصاد ایرلند و لِتونی که در سال‌های قبلِ سقوط، بازارهای خود را باز کرده بودند، ضررهای به ترتیب 7.5 و 16 درصدی دیدند.

برنامه‌ریزی اقتصادی دولت برخلاف ترس اقتصاددان‌ها، درحال اجرا و کارآمد است.

آیا دولت باید در مدیریت اقتصاد ورود کند؟

پاسخ اقتصاددانان بازار آزاد قطعاً منفی است. آن‌ها معتقدند اگر دولت در اقتصاد دخالت داشته باشد، نتیجه هرج و مرج خواهد بود و با اشاره به شکست دولت‌های بلوک شرق، ادعا دارند همیشه سرنوشت یکسانی در انتظار چنین دولت‌هایی خواهد بود.

با این حال، برخلاف نظریه‌ی بازار آزاد، دولت نقش مهمی در رشد اقتصادی ایفا می‌کند؛ چرا که دولت همیشه دانش بهتری نسبت به اقتصاد دارد و همین دانش می‌تواند در حمایت از صنایع پرسود استفاده شود.

این همان اتفاقی است که در کره‌ی جنوبی افتاد. شرکت بزرگ LG می‌خواست به صنایع پارچه ورود کند و دولت با او مخالفت کرد. چرا؟ چون دولت می‌دانست LG موفقیت بیشتری در زمینه‌ی الکترونیک خواهد داشت.

و این فقط محدود به سیاست‌ کشورهای درحال توسعه نیست. دولت آمریکا نیز از توسعه‌ی ابتدایی اینترنت، بیوتکنولوژی و صنایع هوایی با دقت حمایت کرد.

پس چطور برنامه‌ریزی دولت در این موارد موفق بود و در روسیه‌ی شوروی شکست خورد؟ جواب: کنترل بیش از حد!

اگر دولت مانند دنیای کمونیستی سعی بر کنترل تمامی بخش‌های اقتصاد داشته باشد، به بن‌بست می‌خورد. اما اگر سعی کند با هدف‌گذاری‌های کوچک مانند مانند کنترل تورم و نرخ بهره راهنمای سیستم باشد، در آن صورت موفق می‌شود.

در چنین حالتی، دولت مانند مدیرعامل یک شرکت عمل می‌کند؛ مدیرعاملی که هدف‌گذاری استراتژیک انجام می‌دهد تا از حضور کسب‌وکارش در مسیر درست اطمینان حاصل کند. هدف دولت نیز برای کل اقتصاد باید همین باشد.

رفاه اجتماعی برای رشد قدرتمند اقتصاد حیاتی است.

در سراسر کشورهای توسعه‌یافته، اقتصاددانان بازار آزاد، خواهان قطع کردن مستمری رفاه اجتماعی توسط دولت هستند و ادعا دارند پرداخت حقوق بیکاری یا تعطیلاتِ همراه با حقوق، یعنی دادن مزایا برای انجام هیچ کار!

با این حال، شواهد دنیای واقعی نشان می‌دهد مستمری برای رشد اقتصادی حیاتی است.

با نگاه به بازار کار، متوجه می‌شویم کشورهایی که حقوق بیکاری پرداخت می‌کنند، اقتصاد پویاتری نسبت به آن‌هاکه نمی‌پردازند دارند.

دلیل آن هم مشخص است: در کشورهایی که دولت از بیکاران حمایت نمی‌کند، افراد بابت از دست دادن شغل خود وحشت دارند و به همین خاطر، در بخش‌هایی از اقتصاد مشغول می‌شوند که امنیت شغلی بالاتری دارد؛ مانند بهداشت و حقوق. این شغل‌ها گرچه از لحاظ اجتماعی اهمیت بالایی دارند اما رشد اقتصادی بالایی به همراه خود ندارند.

برای دستیابی به رشد اقتصادی، نیاز است افراد را به ورود به شغل‌های ریسکی‌تر مانند بخش‌های کارآفرینانه‌ی اقتصاد تشویق کنید. تعجبی ندارد کشورهایی که حامی تلاش‌گران هستند، حتی وقتی شکست می‌خورند هم بهتر از کشورهایی‌اند که در آنجا شکست مساوی با فقر باشد.

و درحالیکه شواهد حاکی از کمک رفاه اجتماعی به رشد اقتصادی است، تضاد آن در جایگزین بازار آزاد یعنی اقتصاد فرونَشت دیده می‌شود.

طرفداران بازار آزاد معتقدند اگر دولت پول کم‌تری بابت مستمری هزینه کند، دیگر لازم نیست آن را از طریق مالیات پس بگیرد. آن موقع است که ثروتمندان می‌توانند پول خود را به صورت مستقیم در اقتصاد سرمایه‌گذاری کنند؛ پولی که با ورود به اقتصاد، رشد و فرصت‌های شغلی بیشتری ایجاد خواهد کرد.

این نظریه در کشورهایی مانند ایالات متحده و بریتانیا که سیاست بازار آزاد را در دهه‌ی 1980 اتخاذ کرده بودند، اجرا شد و شکست خورد. در نتیجه‌ی این شکست، نرخ رشد اقتصادی کاهش یافت و دیگر سرمایه‌ای وارد بازار نشد.

برای مثال بین سال‌های 1979 و 2006، یک درصد برتر جامعه که بالاترین حقوق را داشتند، دریافتی خود از درآمد ملی را از ده به 22.9 درصد افزایش دادند؛ درحالیکه قرار بود آن‌ها خود حامی دولت و واردکننده‌ی سرمایه به بازار باشند!

باید از تلاش برای اصلاح کشورهای درحال توسعه با استفاده از ابزارهای اشتباه دست برداریم.

بسیاری از سیاستمداران، اقتصاددانان و ستاره‌های موسیقی در غرب مطمئن هستند که می‌دانند چه سیاست‌هایی به پایان دادن فقر در کشورهای در حال توسعه کمک می‌کند. با این حال علیرغم اعتماد به نفس‌شان، به نظر می‌رسد که بسیاری از تفکرات کشورهای توسعه یافته نسبت به کشورهای فقیر مبتنی بر ایده‌های نادرست است.

یکی از استدلال‌های رایج میان سیاستگذاران غربی این است که علل فقر در کشورهای در حال توسعه را ساختاری می‌دانند؛ دلایل ساختاری مانند آب و هوای نامناسب، محصور بودن در خشکی یا داشتن زمین‌های ناهموار. خب اگر چنین چیزی درست بود، آیا کشورهای محصور در خشکی و کوهستانی مانند اتریش و سوئیس از نظر اقتصادی دچار مشکل نمی‌شدند؟

یکی دیگر از نظریه‌های نابه‌جای غربی این است که کشورهای در حال توسعه فاقد روحیه‌ی کارآفرینی و پویای کشورهای توسعه یافته هستند. با این حال چنین چیزی درست نیست: افرادِ با شغل آزاد در کشورهای در حال توسعه 30 تا 50 درصد از نیروی کار را تشکیل می‌دهند؛ در حالی که در غرب ثروتمند تنها ده درصد نیروی کار شغل آزاد دارند. پس نمی توان استدلال کرد که کشورهای غیرغربی روحیه‌ی کارآفرینی ندارند.

به عنوان مثال، در دهه‌های 1960 و 1970، کشورهای جنوب صحرای آفریقا رشد مناسبی را تجربه می‌کردند. این به این دلیل بود که دولت‌های آن‌ها از اقتصاد خود محافظت می‌کردند: صنایع داخلی یارانه می‌گرفتند و از رقابت بیرونی محافظت می‌شدند. با این حال، به محض اینکه دولت‌های غربی در دهه‌ی 1980 آن‌ها را مجبور به باز کردن بازارهای خود کردند، اقتصاد داخلی آن‌ها آسیب دید و سقوط کرد.

غربی‌هایی که می‌پرسند چرا کشورهای درحال توسعه فقیر می‌مانند، باید جواب را در کشور خود پیدا کنند. درواقع، سیاست‌های غربی‌ بازار آزادی که بر کشورهای درحال توسعه تحمیل کردند، دلیل اصلی فقر چنین کشورهایی است.

برای مثال در دهه‌ی 1960 و 1970، کشورهای جنوب صحرای آفریقا به دلیل حمایت اقتصادی دولت‌هایشان از طریق پرداخت یارانه به صنایع داخلی و حفاظت از رقبای خارجی، شاهد رشد مناسبی بودند. دقیقاً زمانی که دولت‌های غربی در دهه‌ی 1980 بازارهای آزاد را بر آن‌ها تحمیل کردند، اقتصادهای داخلی شکست خوردند و سقوط کردند.

برای پیشرفت کشورهای درحال توسعه، باید شیوه‌ی ثروتمند شدن غرب را به یاد بیاوریم: در قرن 19، کشورهای غربی از صنایع و اقتصاد خود در مقابل رقبای خارجی محافظت کردند. برای مثال، در ایالات متحده خارجی‌ها از رسیدن به مقام‌های مدیران مالی منع شدند و تعرفه گمرکی برای کالاهایی که وارد این کشور می‌شد را، 50 درصد قرار دادند.

پس بهتر نیست اجازه دهیم کشورهای درحال توسعه نیز همین مسیر را دنبال کنند؟

خودِ نظام سرمایه‌داری مشکل اصلی نیست؛ بلکه‌ی مشکل اصلی نحوه‌ی طراحی ما است.

احتمالاً پس از خواندن این خلاصه کتاب از نظام سرمایه‌داری خُرده گرفته‌اید. اما قبل از اینکه به حزب کمونیسم بپیوندید، باید یک نکته را یادتان باشد: خود نظام سرمایه‌داری مقصر نیست و مشکل سرمایه‌داری بازار آزاد است.

در واقع، سرمایه‌داری می‌تواند راه بسیار موثری برای مدیریت اقتصاد باشد.

برای مثال، انگیزه‌ی سود یا میل به درآمد داشتن محرک قدرتمندی است. بسیاری از اختراعات و نوآوری‌های بزرگ در نتیجه‌ی تمایل افراد برای خلق یک سرمایه‌گذاری موفق بوده است.

و سرمایه‌داری نیز یک روش کارآمد برای یک‌سوسازی اقتصاد است.

بازار، راه خوبی برای اطمینان حاصل کردن از ورود نیروی کار و سرمایه به بخش مورد نیاز است. بدون جهت‌دهی بازار و قرار دادن افراد در جایی که نیروی کار لازم است، ممکن است صدها خواننده پرورش دهیم اما لوله‌کش به تعداد کافی نداشته باشیم.

با این حال، با وجود مزایای بالقوه‌ی سرمایه‌داری، اگر به صورت درست تنظیم نشود می‌تواند بسیار خطرناک باشد. ما باید به اقتصاد سرمایه‌داری مثل یک خودرو فکر کنیم؛ اگر خودرویی بدون هیچ‌گونه ویژگی ایمنی مانند ترمز یا کمربند ایمنی تولید کنید، این احتمال وجود دارد که در نهایت خودرو تصادف کند و افراد آسیب ببینند.

متأسفانه، رویکرد غالب و فعلی که در سرمایه‌داری وجود دارد، توصیه می‌کند یک سیستم بی‌قاعده ایجاد کنیم. اما جایگزین‌های بهتری وجود دارد که به واسطه‌ی آن میتوان از بازار آزاد دور شد و سیستم سرمایه‌داری بهتر، منصفانه‌تر و امن‌تری ساخت.

چگونه؟ با به‌کارگیری ایده‌ی عقلانیت محدود؛ یعنی وقتی تصمیمات بهتری می‌گیریم که گزینه‌های کمتری داشته باشیم.

در این رویکرد، باید کمی قدرت بیشتری به دولت در سیستم اقتصادی داده شود تا از این قدرت برای مثال در جلوگیری از بانک‌ها در ایجاد سرمایه‌گذاری ریسکی استفاده کند. چنین چیزی به اعضای جامعه اجازه می‌دهد تا انتخاب‌های آگاهانه و امن‌تری داشته باشند.

پیام کلی کتاب 23 گفتار درباره‌ی سرمایه‌داری

23 Things They Don’t Tell You About Capitalism by Ha-Joon Changحرف اقتصاددانی که می‌گوید بازار آزاد تنها راه مدیریت اقتصاد است را باور نکنید؛ زیرا گزینه‌های بهتری نیز وجود دارد و تنها نیاز است با تمرکز بر آن‌ها جهانی بهتر، پایدارتر و عادلانه‌تری بسازیم.

حواستان باشد به چه کسی رأی می‌دهید.

اغلب، سیاستمداران سعی می‌کنند با دادن وعده‌ی کاهش مالیات برای خود رأی جمع کنند. اگرچه این ممکن است در ابتدا مثبت به نظر برسد، به یاد داشته باشید که برای ارائه‌ی این کاهش چه چیزی باید پایین آید. اگر برای خدمات عمومی ارزش قائل هستید، شاید بهتر باشد به شخص دیگری رأی دهید.


توی سایت ثبت‌نام کن و یه کد تخفیف 50 درصدی عضویت الماسی بگیر!!!

بعد از ثبت‌نام؛ کد تخفیف برای شما پیامک می‌شود😊

میانگین امتیاز 5 / 5. تعدا آرا 12

1 دیدگاه برای “خلاصه کتاب 23 چیزی که درباره سرمایه داری به شما نمی گویند اثر ها-جون چانگ

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *