خلاصه کتاب همه‌چیز درباره عشق اثر بل هوکس

خلاصه کتاب همه‌چیز درباره عشق
[presto_player id=37201]

خلاصه کتاب ” همه‌چیز درباره‌ عشق ” اثر ” بِل هوکس ”
All About Love by Bell Hooks

[stars_rating_avg]

این کتاب درباره چیست؟

کتاب همه‌چیز درباره عشق (منتشر شده در سال 2000) توضیح می‌دهد چرا دست‌یابی به عشق برای بسیاری از ما دشوار و نشدنی است. نویسنده‌ی کتاب، بل هوکس از درک اشتباه ما نسبت به ماهیت عشق تا انتظارات نابجا از روابط عاشقانه را بررسی می‌کند و راه‌های فردی برای رسیدن به جامعه‌ای بامحبت‌تر و حامی‌تر ارائه می‌دهد.

چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟

  • خویشتن‌نگرهایی که می‌خواهند به درک بهتری از عشق برسند
  • افراد اجتماعی که به دنبال بهبود روابط خود هستند
  • علاقمندان به دانستن نقش جنسیتی و روابط

نویسنده این کتاب کیست؟

بل هوکس نویسنده، کنش‌گر اجتماعی، فمینیست، کارشناس فرهنگ و روشن‌فکر برجسته‌ای بود که آثارش بر موضوعات سرمایه‌داری، جنسیت و نژاد تمرکز داشتند. او در 19 سالگی نوشتن کتاب Ain’t I a Woman: Black Women and Feminism  آیا من یک زن نیستم؟ را آغاز کرد که به یکی از مهم‌ترین آثار در موضوع تبعیض نژادی و جنسیت زدگی تبدیل شد. بل در طول زندگی خود بیش از 30 اثر نوشت که برجسته‌ترین آن‌ها‌ Yearning: Race, Gender, and Cultural Politics آرزو برنده‌ی جایزه‌ی کتاب آمریکا و Salvation: Black People and Love رستگاری هستند.

تقویت روابط با داشتن نگاهی متفاوت بر عشق

همه چیز از کودکی آغاز می‌شود؛ داستان‌ها‌ی خیالی، رسانه‌ها، روایت‌های عاشقانه‌ی مادربزرگ‌ها و…. همه‌ به ما یک چیز یاد می‌دهند: عشق می‌تواند زندگی ما را گلستان کند. اما خب، به نظر می‌رسد با کمبود عشق در دنیای امروزی روبرو شده‌ایم و نه تنها بسیاری نسبت به آن بدبین هستند، بلکه فرهنگمان نیز ما را بیشتر به سمت قدرت و مادی گرایی هول داده است. با این حال، تمامی موارد گفته شده نتوانسته‌اند جلوی ما را از جست‌وجو برای عشق حتی اگر ناامیدانه باشد، بگیرند.

اما مشکل، سخت پیدا شدن عشق نیست؛ بلکه ندانستن ماهیت آن در وهله‌ی اول است.

در این خلاصه‌ی کتاب، ایرادات موجود در ایده‌ی ما از عشق، انتظارات اشتباهمان نسبت به آن و نحوه‌ی غلط جست‌وجو برای رسیدن به آن را می‌فهمید و در نهایت دانش لازم برای بازسازی درک خود از عشق و تغییر رویکردتان برای حرکت رو به جلو را بدست می‌آورید؛ حال این رویکرد می‌تواند نسبت به خانواده، نسبت به خود و یا دیگران باشد.

مطالبی که در این خلاصه کتاب یاد می‌گیرید:

  • چرا احساسات عاشقانه باعث می‌شود به دیگران آسیب بزنیم.
  • چگونه یک زندگی ساده می‌تواند فضا را برای عشق بیشتر باز کند.
  • درس‌های مهمی که می‌توانید از دوستان خود یاد بگیرید.

باید تعریف خود از عشق را تغییر دهید.

کدام موضوع است که همه با آن آشنایی داریم و در فیلم‌ها، کتاب‌ها و آهنگ‌ها وجود دارد؟ بله درست حدس زدید: عشق. با این حال، علیرغم اینکه با تصورات و ایده‌های عشق احاطه شده‌ایم، هنوز هم درک درستی از آن نداریم و همین نکته باعث می‌شود در یافتن آن کار سخت‌تری داشته باشیم.

اکثراً تصور ما از عشق، احساسات عمیقمان نسبت به خانواده، دوستان یا شریک عاطفی‌مان است. ایراد تمرکز بر روی این احساسات، نادیده گرفتن انتخاب‌ها و اعمالی است که برای رشد حقیقی عشق ضروری‌اند. در برخی از موارد، این تأکید بر احساس حتی باعث می‌شود اعمالی که آشکاراً خالی از عشق هستند را نادیده بگیریم یا توجیه کنیم. یادتان نرود بسیاری از افرادی که در رابطه‌هایشان آسیب می‌بینند، اصرار دارند که خود و شریک عاطفی‌شان عاشق یکدیگر هستند.

این ایده که حتی هنگام آسیب دیدن نیز دوست داشته می‌شویم، فقط مربوط به روابط عاشقانه نیست و ریشه در کودکی ما دارد. بسیاری از والدین، کودکان خود را با تنبیه بدنی یا داد و فریاد تربیت می‌کنند و همچنان مدعی‌اند که کودک خود را دوست دارند. به همین خاطر وقتی کودکان بزرگ می‌شوند، فکر می‌کنند آسیب دیدن از طرف کسی که ادعا می‌کند دوستشان دارد عادی است.

اگر واقعاً می‌خواهید بدانید عشق چیست، باید آن را به عنوان یک فعل و نه فقط یک احساس درنظر بگیرید. نویسنده‌ی کتاب از تعریفی که بسیاری از روانشناس‌ها و نظریه‌پردازان قبل از او بیان کرده‌اند، استفاده می‌کند: عشق، پرورش فعالانه‌ی رشد معنوی در خود و دیگران است.

وقتی اینگونه به عشق نگاه کنیم، به جای فقط تکیه بر احساسات به دنبال اعمال نشان‌گر عشق می‌رویم و جامعه‌ای می‌سازیم که سوءاستفاده و بی‌توجهی در رابطه را نمی‌پذیرد.

فرهنگ ما فریبکاری، خیانت و مادی‌گرایی را ترویج می‌کند و تجربه‌ی عشق را دشوار می‌سازد.

تصور کنید درحال ساخت پروفایل دوست‌یابی آنلاین خود هستنید و یک عکس بسیار زیبا به همراه لیست تمام کارهای موردعلاقه‌تان را در آن قرار داده‌اید. حال، نوبت به نوشتن چند خط برای توصیف خود می‌رسد. چقدر احتمال دارد که شما خود را فردی دروغگو معرفی کنید؟ خیلی کم، درست است؟

ما با این تفکر بزرگ شده‌ایم که دروغ گفتن اشتباست اما به طرز عجیبی، جامعه در بحث روابط افراد را تشویق به دروغ گفتن به یکدیگر می‌کند.

در جامعه‌ی مردسالار ما، مردان قدرت بیشتری دارند و این قدرت به آن‌ها‌ اجازه می‌دهد بدون در نظر گرفتن عواقب، برخلاف قوانین و هنجارها رفتار و عمل کنند. چنین حالتی، آن‌ها‌را به آزادانه دروغ گفتن تشویق می‌کند. بارها شده که مردها به نویسنده‌ی کتاب برای پنهان کردن احساسات خود یا طفره رفتن از مسئولیت و واقعیت دروغ گفته‌اند.

مردسالاری منجر به دروغ گفتن خانوم‌ها نیز می‌شود. به جای استفاده از فریبکاری برای جلب قدرت، زنان از دروغ گفتن برای دوست داشته شدن یا گرفتن آنچه از مردها می‌خواهند استفاده می‌کنند. به وقتی فکر کنید که زنان برای اینکه زیبا درنظر گرفته شوند، ظاهر خود را تغییر می‌دهند یا زمان‌ها‌یی که خود را ضعیف و مطیع نشان می‌دهند چون باور دارند زنان باهوش و مستقل شانسی برای یافتن شریک زندگی ندارند.

دروغ، اعتماد کردن را برای هر دو جنس دشوار می‌سازد. و وقتی هیچ اعتمادی در کار نباشد، روابط واقعی که به عشق اجازه‌ی رشد می‌دهند هیچگاه شکل نمی‌گیرند.

از راه‌های دیگری که فرهنگمان تجربه‌ی عشق را برای ما دشوار کرده، تشویق به طمع و تأکید بر اهمیت دارایی‌های مادی است. ایده‌ی خوشبختی و موفقیتی که توسط رسانه‌ها ارائه می‌شود، مشوق مصرف دائمی و رضایت آنی است. ما دائماً به دنبال پول بیشتر، خانه‌ی بزرگ‌تر و آخرین تکنولوژی‌ها هستیم و همه‌شان را همین حالا می‌خواهیم.

متأسفانه این حرص و طمع وارد روابطمان شده و باعث می‌شود با افراد زندگی‌مان بدرفتاری کنیم، اگر نیازهایمان را برطرف نکردند آن‌ها‌را کنار بگذاریم و به سراغ نفر بعدی برویم. عشق، نیازمند زمان و تعهد است و در چنین شرایطی نمی‌تواند بوجود بیاید.

خبر خوب اینکه میتوان رویکردمان نسبت به زندگی و در نهایت نسبت به روابطمان را تغییر داد.

به جای تلاش دائمی برای بدست آوردن چیزهای بیشتر و برطرف کردن نیازمان به قیمت آسیب زدن به دیگران، می‌توانیم ساده زیستی را با تمرکز بر اشتراک گذاشتن منابع و تمرین شفقت نسبت به آدم‌های اطرافمان یاد بگیریم.

معنویت و عشق به خود، پایه‌های روابط عاشقانه و یک جهان گسترده‌تر اند.

چند بار شنیده‌اید که آدم اول باید خودش را دوست داشته باشد تا بتواند دیگران را دوست داشته باشد؟ احتمالاً از دوستان، خانواده، روانشناسان و کتاب‌های خود دوستی بارها این عبارت به گوشتان خورده است و اتفاقاً نکته‌ی خوبی هم هست!

وقتی خودمان را دوست داریم و روند رشدمان را تقویت می‌کنیم، می‌توانیم همین کار را برای دیگران نیز انجام دهیم. چنین کاری شرایط را برای روابط مثبت آماده می‌کند. البته که عشق به خود چیزی نیست که انجام دادنش را از بدو تولد یاد گرفته باشیم و برای بدست آوردنش نیازمند تلاش هستیم.

اولین گام به سوی عشق به خود، شناسایی هرگونه عدم عزت نفس و احساسات منفی است که نسبت به خود دارید. شاید والدین قضاوتگرتان عامل وجود این احساسات منفی‌اند و شاید هم از کودکی باور داشتید بدنتان یک یا چند نقص بزرگ دارد. مشکل هرچه که باشد، با شناسایی ریشه‌ی آن می‌توانید خود مراقبتی و محبت به خود را آغاز کنید.

عشق به خود تنها چیزی نیست که برای تجربه‌ی روابط عاشقانه نیاز دارید و باید اهمیت دادن و محبت کردن به اطرافیانتان را نیز یاد بگیرید. چگونه؟ یکی از راه‌های انجام اینکار، پذیرش معنویت است.

اگرچه بسیاری از افراد معنویت را به دین ربط می‌دهند، در بحث ما لزوماً لازم نیست اینگونه باشد. معنویت به ما یاد می‌دهد که همگی تصور چیزی بزرگ‌تر از خودمان به یکدیگر متصل هستیم؛ حال می‌خواهید آن را خدا بنامید یا خودآگاهی والاتر! وقتی به دیگران عشق و محبت نشان دهیم، درواقع به این اتصال احترام گذاشته‌ایم.

و احترام به این متصل بودن، ما را در جایگاه بهتری برای زندگی با ارزش‌های عشق قرار می‌دهد. بدان معنا که باید برخوردها و روابط مفیدمان با دیگران را در اولویت بگذاریم و اعمال و ارزش‌هایمان را با یکدیگر همسو کنیم.

برای مثال، به مردانی نگاه کنید که علیرغم مخالف بودن با خشونت خانگی، تمایلی برای به چالش کشیدن مردسالاری که اجازه‌ی خشونت خانگی می‌دهد را ندارند؛ چرا که در نتیجه‌ی آن برخی حقوق و برتری‌هایشان را از دست می‌دهند. ما تنها در شرایط می‌توانیم یک جامعه‌ی محبت‌آمیز داشته باشیم که حاضر باشیم عشق و باورهای معنوی‌مان را با اعمالمان همراه کنیم.

تجربیات اجتماعی در قالب خانواده و دوستان، به ما دوست داشتن را یاد می‌دهند.

اگر از شما بخواهیم نام اعضای خانواده‌تان را بنویسید، شروع و پایان این لیست کجا خواهد بود؟ بسیاری از افراد، فقط به خانواده‌ی هسته‌ای خود فکر می‌کنند؛ یعنی پدر و مادر به همراه خواهر و برادرشان. چرا؟ چون جامعه بر خانواده‌ی هسته‌ای تأکید می‌کند و خانواده‌ی گسترده که شامل پدربزرگ و مادربزرگ، عمه، خاله، دایی و عمو که همگی عضو یک جامعه‌اند را نادیده می‌گیرد.

جوامع، مکان‌ها‌ی ایده‌آل یادگیری عشق هستند. با نادیده گرفتن خانواده‌ی گسترده‌ی خود، ما شانس کودکانمان را برای تجربه‌ی عشق پایین می‌آوریم. در یک خانواده‌ی هسته‌ای ایزوله، زن فقط به شوهر خود و بچه‌ها فقط به مادرشان تکیه می‌کنند. در چنین فضای بسته‌ای، فرصت برای سوءاستفاده و بی‌توجهی بوجود می‌آید.

گسترش ایده‌ی ما از خانواده، باعث می‌شود بتوانیم به افراد بیشتری برای نشان دادن عشق و محبت تکیه کنیم؛ حتی اگر چنین عشق و محبتی را در خانواده‌ی هسته‌ای خود دریافت نکرده باشیم. این موضوع را خود نویسنده در کودکی تجربه کرد و علیرغم بزرگ شدن در یک خانواده‌ی معیوب و تجربه‌ی تحقیر دائمی، یک پدربزرگ بامحبت داشت که به او امید و عشق نشان می‌داد.

همه‌ی ما شانس داشتن پدربزرگ و مادربزرگمان را در کنار خود نداریم و در برخی موارد حتی اگر آن‌ها‌ در قید حیات باشند، لزوماً رابطه‌ی محبت آمیزی با آن‌ها‌ نداریم. با این حال، این بدان معنا نیست که از دریافت مزایای حضور در جامعه محروم باشیم. دوستی و رفاقت‌های سالم یکی از راه‌های تجربه‌ی عشق در خارج‌ از دایره‌ی خانواده است و همچنین به ما یاد می‌دهد به یکدیگر احترام بگذاریم و مشکلاتمان را با کمک هم حل کنیم.

برای لحظاتی به صمیمی‌ترین دوستان خود که برای سال‌ها می‌شناسید فکر کنید. احتمالاً در این چندسال، دفعات بسیاری با یکدیگر جروبحث داشته‌اید اما یاد گرفته‌اید که از چنین موانع و مشکلاتی عبور کنید و دوباره رابطه‌ای دوستانه داشته باشید. این روابط به شما یاد می‌دهند چگونه با خانواده، شریک عاطفی یا همکاران خود نیز رویکردی یکسان داشته باشید.

رشد متقابل از طریق تسهیم، ارتباط و صداقت در هسته‌ی عشق قرار دارد.

تصور کنید با دوست خود درحال نوشیدن قهوه هستید و بحث روابط به پیش می‌آید: «به دنبال چه چیزی در شریک عاطفی خود هستی؟» و او به رفتارها و خواسته‌هایش اشاره می‌کند.

اگرچه منطقی است که از شریک خود در رابطه انتظاراتی داشته باشید، اما نباید فراموش کنید که شما نیز باید کارهایی برای او انجام دهید. زوج‌ها باید برای یکدیگر محبت، زمان و توجه اختصاص دهند. وقتی چنین نیازهایی در هر دو طرف تأمین شود، آن موقعست که طرفین در رابطه رشد می‌کنند.

متأسفانه رشد متقابل در رابطه با توجه به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم دشوار است؛ زیرا به ما یاد داده شده که مردان و زنان وظایف و نقش‌های خاصی دارند. نویسنده‌ی کتاب از روابط خود برای توضیح این پدیده استفاده می‌کند: در یک رابطه‌، شریکش انتظار محبت و مراقبت مادرانه از او داشت و در بعدی، دیگر شریکش با تکیه‌ بر نقش‌ها و قوانین جنسیتی، سعی می‌کرد بر مردانگی و سلطه‌ی خود تأکید کند.

در هر دو مورد، نویسنده هیچگاه محبتی که به دنبالش بود را دریافت نکرد و شریکان او یاد نگرفته بودند که باید از خود عشق و محبت نشان دهند. آن‌ها‌ فقط می‌دانستند که مردان و زنان یک سری وظایف خاص مربوط به خود را دارند. همین!

دنبال کردن کورکورانه‌ی نقش‌های جنسیتی جلوی زن و مرد را از داشتن یک رابطه‌ی محبت آمیز می‌گیرد. ترک این نقش‌ها و یادگیری عشق ورزیدن، گام مهمی برای همگی ما به حساب می‌آید. جالب است که بدانید یکی از راه‌های گذر از این نقش‌های جنسیتی، پذیرش یکی از آن‌ها‌ست که می‌گوید: زنان به گونه‌ای بزرگ می‌شوند که مراقب، بخشنده و پرورش دهنده باشند و مرد را به سمت عشق هدایت کنند. اما این فقط زمانی جواب می‌دهد که مردان حاضر به یادگیری عشق ورزیدن و در اولویت قرار دادن نیازهای شریکشان درست مانند نیازهای خود باشند.

باور به غیرقابل کنترل و آسان بودن روابط عاطفی، انتظارات غیرواقعی ایجاد می‌کند.

آخرین باری که یک فیلم عاشقانه نگاه کردید یا رمان عاشقانه خواندید کی بود؟ چند هفته پیش؟ چند سال پیش؟ در هر صورت، با خط داستانی چنین ژانری آشنا هستید: پسر، دختری را ملاقات می‌کند، عاشق یکدیگر می‌شوند و هیچکدام کنترلی بر روی اوضاع ندارند.

این ایده که ما شریک عاطفی خود را انتخاب نمی‌کنیم، فقط در فیلم‌ها و رمان‌ها‌ی عاشقانه اتفاق نمی‌افتد و بسیاری از آدم‌ها انتظار دارند روابط عاطفی‌شان نیز همینگونه باشد. مشکل اینجاست که پذیرش این عدم کنترل، جلوی ما را از عمدی عاشق شدن می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد با تلاش و وقت گذاشتن متوجه شویم چه چیزی از شریک احتمالی خود می‌خواهیم و درعوض چه چیزی باید به او ارائه دهیم. سخت‌پسند بودن در روابط عاشقانه به ما فرصت بهتری در انتخاب شرکای مناسب که بتوانیم با آن‌ها‌ رشد کنیم می‌دهد.

باور به اینکه ما هیچ انتخابی در شرکای عاطفی خود نداریم، ریشه در همین فیلم‌ها و رمان‌ها‌ی عاشقانه دارد. بسیاری از مردم به دنبال شور و حرارت نشان داده‌ شده از عشق در رسانه‌ها هستند و وقتی آن را دریافت نمی‌کنند، به طور کل از عشق ناامید می‌شوند.

تصور کنید دو نفر همدیگر را ملاقات می‌کنند و بلافاصله عاشق یکدیگر می‌شوند. در اوایل رابطه‌شان همه چیز فوق‌العاده است اما در نهایت با گذر زمان، از نقص‌های یکدیگر و دشواری‌های رابطه باخبر می‌شوند. ممکن است این دشواری‌ها بخاطر مشکلات دوران کودکی یا عدم توانایی یکی از آن‌ها‌ در برقراری ارتباط صادقانه باشد. اما عشق باید آسان باشد، درست می‌گویم؟ پس به جای تلاش برای حل مشکلات، از یکدیگر جدا می‌شوند.

چنین رویکردی، جلوی توسعه‌ی عشق را می‌گیرد. تنها در صورتی می‌توانیم عشق واقعی را تجربه کنیم که خود واقعی شریک و همچنین خودمان را بپذیریم و نسبت به تلاش برای رشد به همراه یکدیگر تعهد نشان دهیم؛ حتی اگر سخت باشد و هیچ شباهتی به فیلم‌ها نداشته باشد.

پیام کلی کتاب همه‌چیز درباره عشق

All About Love by Bell Hooks
داشتن یک رابطه‌ی عاشقانه و خالص، نیازمند نشان دادن بی‌مهابای محبت، شور و اشتیاق و بخشندگی نسبت به شریک عاطفی و خودمان است. تنها در این صورت می‌توانیم روابط شخصی خود را بهبود بخشیم و جامعه‌ای بسازیم که در آن همه دارای ارزش و اهمیت اند.

هرجا که بودید، برخوردی گرم با غریبه‌ها داشته باشید و به افراد دور و برتان محبت نشان دهید. این‌ها اولین گام‌های ارتباط با دیگران و ساخت یک اجتماع هستند.

[presto_player id=37201]

One thought on “خلاصه کتاب همه‌چیز درباره عشق اثر بل هوکس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

question